Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
  
آخرین نوشته ها
لینک های روزانه
    راندیم برای باغشاه. کوههای ييلاق و دماوند همه سفید بود، مثل بلور. کوه دماوند خیلی خوب پیدا بود. هوا صاف بود، خیلی قشنگ، راندیم....آمدیم بالای یکی از تپه های باغ شاه، افتادیم به ناهار......از بس این طرف، آن طرف رفتیم شکارها از ما چیزی فهمیده بودند گریخته بودند..... ما خیال کردیم شکارها هستندمن نکردم تاخت کنم بروم جلوی شکارها. اگر میرفتم جلو، شکارها را می گرفتم، یقین می زدم. اما نرفتم.....
    خاطرات یک روز ناصرالدین شاه
    از شکار و گشت در باغ شاه تهران:


    روز جمعه ۳ [ربیع الثانی ۱۳۰۶ ] :
    صبح زود برخاستیم، رخت پوشیدیم. هوا صاف و آفتاب بود. تلافی دیروز را کرد. بی باد و آرام و گرم بود. از در اندرون بیرون آمده، سوار شدیم، راندیم برای باغشاه. کوههای ييلاق و دماوند همه سفید بود، مثل بلور. کوه دماوند خیلی خوب پیدا بود. هوا صاف بود، خیلی قشنگ، راندیم. میرشکار و میرزا عبدالله را جلو فرستادیم که بروند شکار پیدا کنند. قهوه چی باشی را هم عقب گذاشتیم که سوارها را عقب نگاه دارد و خودمان راندیم. یك دره گشادی آن طرف باغ شاه هست زیر سختان زیره چال، میرزا عبدالله يك دسته شکار قوچ و میش دیده بود، اما میرشکار نمی دید. عیب میرشکار این شده است که پایش لنگ شده باید با عصا راه برود. پیاده زیاد نمی تواند برود. همه جا می خواهد سواره برود، شلوغ می کند. میرزا عبدالله ما را صدا کرد که شکار است. ما دواندیم، اسب من درست نمی دوید از سرمای دیروز. تاختم. رسیدیم بالای تپه، دیدم شکارها می چرند، يك دسته شکار پرزور بودند. همان جا پیاده شده، نشستم درق درق تفنگ انداختم نخورد. دود تفنگ جلو چشم را می گرفت. درست نمی دیدم. یکی زخمی شد. شکارها گریختند رفتند آن طرف. ما هم مأیوس شدیم. رحمت الله را فرستادم عقب زخمی شکارها دوباره برگشتند آمدند این طرف. من نکردم تاخت کنم بروم جلوی شکارها. اگر میرفتم جلو، شکارها را می گرفتم، یقین میزدم. اما نرفتم. از همان جایی که اول بودیم باز چند تیر تفنگ انداختم نخورد. تازی کشیدند، سربالا عقب کرديك قوچ را گرفت. قوچ تکان داد، تازی را انداخت آن طرف و گریخت. زد به رودخانه و رفت گوگ داغ. شکارهای دیگر هم گریختند رفتند. ما مأیوس شدیم آمدیم بالای یکی از تپه های باغ شاه، افتادیم به ناهار.رحمت الله و فتح الله که رفته بودند عقب زخمی، آمدند يك قوچ پنج سال بزرگی را آوردند. گلوله من خورده بود به این طرف رانش، از آن طرف درآمده بود. با وجود این نیفتاده بود. رفته بود يك جایی خوابیده بود. چون تازی نداشتند يك تير چهارپاره انداخته بودند شکار را گرفته بودند، آورده بودند. قوچ را از همانجا دادیم عباس برد منزل برای عزیزالسلطان، و خودمان ناهار خوردیم. پیشخدمت زیادی آمده بودند. پسرهای استوداخ همه آمده اند. لاله و سایر پیشخدمت ها بودند. از همان جا که ناهار میخوردیم دوربین انداختم به کافرهمند، يك دسته شکار قوچ و میش پرزور دیدم در کافرهمند می چرند.
    مجدالدوله و جعفری و میرزاعبدالله اصرار داشتند که برویم بیددره. من گفتم خیر باید برویم کافرهمند. پیشخدمتهای زیادی را از همان جا فرستادیم منزل. خودمان با مجدالدوله و میر شکار و چند نفر پیشخدمتها سوار شده، راندیم برای کافرهمند. سر ناهار که بودیم، اقبال السلطنه يك كاغذ نوشته بود که زنم در حال مردن است و خیلی اضطراب کرده بود که حکیمش بگمز است، بفرستید بیاید. کاغذ را دادم به مجدالدوله که به بگمز نشان بدهد بفرستد برود.
    خلاصه راندیم يك جای خوبی. آقادایی را گذاشتیم که آفتابگردان بزند و آنجا باشند تا ما بیاییم. آنها را آنجا گذاشتیم و خودمان راندیم. رسیدیم به کافرهمند. دوربین انداختند. شکارها را دیدند اما مارق نداشت. میرشکار هم لنگ بود، نمی توانست بیاید. از بس این طرف، آن طرف رفتیم شکارها از ما چیزی فهمیده بودند گریخته بودند. ما خیال کردیم شکارها هستند، من و میرزا عبدالله خان و میرزا محمدخان و رحمت الله، باقی سوارها را همان جا گذاشتیم و خودمان پیاده توی گل به قدر دو هزار قدم رفتیم. وقتی رسیدیم دیدیم شکاری، چیزی نیست. خیلی خسته شدم. دیدیم شکارها رفته دامنه، جای خیلی دوری می چرند. دست ما دیگر جایی بند نبود. سوار شده، راست آمدیم برای آفتابگردان چای و عصرانه خوردیم و نماز خواندیم. بعد سوار شدیم راندیم برای منزل، نزدیك عمارت کهنه، يك عمارت کوچکی است مشهور به عمارت سرداری. عزالدوله و پسرهایش آنجا افتاده اند. رسیدیم. عزالدوله و پسرهایش آمدند، آنها را دیدیم بعد راندیم. آقا مسی و علم شاه را نزديك منزل دیدم از شهر می آمدند. بعد وارد منزل شدیم. عزیزالسلطان ماشاءالله احوالش خوب است. بازی میکرد. شب هم مردانه شام خوردیم.
    شرح تصویر: افتتاحیه مجسمه ناصرالدین شاه در باغ شاه .
    روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، تصحیح و ویرایش دکتر عبدالحسین نوائیی و دکتر الهام ملکزاده ، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه جمهوری اسلامی،1389 ،صص129 - 130
    چهارشنبه ۸ دي ۱۴۰۰ ساعت ۲:۳۹
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت