....ملکه کنیز ترکمانی داشته است که تازه او را خریده بوده و او را اذیت می کرده..... معلوم شد کنیز ندزدیده است سی تومان دادم کنیز را خریده آزادش کردم.
تصویر تزئینی است
تصویر تزئینی است
خاطرات ناصرالدین شاه در روز شنبه 2 شهر شعبان1306 :
امروز صبح سوار شدیم صبح زود از خواب برخاسته رخت پوشیده از در اندرون سوار شده راندیم، از درب دروازه دوشان تپه سوار اسب شدیم توی صحرا سوارهای خمسه ای به سرکردگی ذوالفقارخان که باید به استرآباد بروند ایستاده بودند سوارهای اوصانلو، قراچورلو ابوابجمعی امین السلطان که باید در شاهرود بسطام حاضر شده اردو بزنند ایستاده بودند، امین السلطان، نایب السلطنه هم بودند، سوارها را دیدیم مدتی طول کشید، سوارهای منظم خوش لباس خوبی بودند، بعد سوار کالسکه شده راندیم برای دوشان تپه، يكسر رفتیم عمارت بالای کوه، اغلب پیشخدمتها بودند، میرزا محمدخان هم بود، دو روز دیگر میرزا محمد خان می رود به قزوین برای حاضر کردن سوار، ناهار خوردیم بعد از ناهار آمدیم توی ایوان آفتاب رو نشستیم، امین السلطان هم آمد نشست ،کاغذ و پاکت و تلگراف زیادی بود، بقدری خواند و نوشت که خسته شدیم، حرم هم امروز بعد از ناهار تماما می آیند دوشان تپه، عزیزالسلطان جلو آمد پیش ما، امین السلطان هم کاغذهایش که تمام شد رفت شهر که ایلچی انگلیس را ملاقات نماید، سر حرم هم از توی دروازه پیدا شد، تماشای غریبی داشت، به قدر هفتاد کالسکه پشت سرهم افتاده بود، حاجی سرورخان جلو بود، سایر خواجه ها، غلام بچه ها این طرف و آن طرف کالسکه ها بودند، معرکه بود، از بالا آنها را تماشا می کردیم، عزیزالسلطان هم پیش ما بود، حرم وارد شد، حاجی سرور آنها را پیاده کرده ،تپاند توی باغ ، خان نایب هم بعضی کاغذها از نایب السلطنه داشت، همین طور ایستاده یک طوری آنها را خوانده جواب دادیم بعد آمدیم توی باغ سوار اسب شدیم، کالسکه کوچک را هم که با دست میکشند آورده بودند، حرم تمام آمده بودند سوای انیس الدوله، امين اقدس [و] چند نفری دیگر باقی دیگر همه بودند بچه های ما بودند، عفت السلطنه والده ظل السلطان، والده نایب السلطنه، فروغ الدوله، افسرالدوله، شکوه السلطنه، تمام بودند. عزیزالسلطان هم با آقا عبدالله و آقا بشارت سوار اسب بودند، متصل توی باغ گردش می کرده اسب می دواندند. خیلی گردش کردیم تا شیرخانه رفتیم با ببر دیوانه سر به سر گذاردیم حمله آورد، زنها ترسیدند، خندیدیم، در حقیقت این سواری و آمدن حرم ها امروز عوض آمدن به فرنگستان است. دو ساعت به غروب مانده سوار شده آمدیم شهر، يكسر رفتیم اطاق آبدارخانه آنجا نشستیم، کاغذ زیادی از وزیرخارجه جمع شده بود. امین خلوت آمد، نشست، تمام کاغذها را با امین خلوت خواندیم، جواب نوشتیم، امین السلطنه هم برات زیادی داشت، آورد، تمام را صح گزاردیم، این کارها تا نیم ساعت از شب گذشته طول کشید، آن وقت برخاسته از اطاق آمدیم بیرون، ماه را به روی خط و شمایل جناب امیرمؤمنان (ع ) دیده رفتیم اطاق برليان، شام را زنانه در اطاق برليان خوردیم این روزها تمام صحبت فرنگستان است، توی زنهای اندرون و بیرون، مردها ، همهمه غریبی است، هرکسی چیزی می گوید، وقتی که وارد اندرون شدم گفتند صبح توی این قال مقال که حرم می آمدند دوشان تپه ملکه کنیز ترکمانی داشته است که تازه او را خریده بوده و او را اذیت می کرده چند روز پیش هم خودش را از بالاخانه اندرون که پنج ذرع راه است پرت کرده پایش شکسته بوده است امروز به یک طوری توی این شلوغی به خیال اینکه می خواهیم برویم دوشان تپه چادر کرده فرار می کند، به حاجی سرور خان تاکید کردیم که او را پیدا کند، فرستاد او را پیدا کرده آوردند، حضرت عبدالعظيم بوده است، خانمش می گفت یک سر غليان مرا هم دزدیده است، قال مقال بود، حاجی سرور خان رفت سر غليان را از توی اطاق آورد، معلوم شد کنیز ندزدیده است سی تومان دادم کنیز را خریده آزادش کردم.
منبع روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان،تهران، 1369 ، سازمان اسنا ملی ایران ، همکاری رسا. صص 27 - 28
امروز صبح سوار شدیم صبح زود از خواب برخاسته رخت پوشیده از در اندرون سوار شده راندیم، از درب دروازه دوشان تپه سوار اسب شدیم توی صحرا سوارهای خمسه ای به سرکردگی ذوالفقارخان که باید به استرآباد بروند ایستاده بودند سوارهای اوصانلو، قراچورلو ابوابجمعی امین السلطان که باید در شاهرود بسطام حاضر شده اردو بزنند ایستاده بودند، امین السلطان، نایب السلطنه هم بودند، سوارها را دیدیم مدتی طول کشید، سوارهای منظم خوش لباس خوبی بودند، بعد سوار کالسکه شده راندیم برای دوشان تپه، يكسر رفتیم عمارت بالای کوه، اغلب پیشخدمتها بودند، میرزا محمدخان هم بود، دو روز دیگر میرزا محمد خان می رود به قزوین برای حاضر کردن سوار، ناهار خوردیم بعد از ناهار آمدیم توی ایوان آفتاب رو نشستیم، امین السلطان هم آمد نشست ،کاغذ و پاکت و تلگراف زیادی بود، بقدری خواند و نوشت که خسته شدیم، حرم هم امروز بعد از ناهار تماما می آیند دوشان تپه، عزیزالسلطان جلو آمد پیش ما، امین السلطان هم کاغذهایش که تمام شد رفت شهر که ایلچی انگلیس را ملاقات نماید، سر حرم هم از توی دروازه پیدا شد، تماشای غریبی داشت، به قدر هفتاد کالسکه پشت سرهم افتاده بود، حاجی سرورخان جلو بود، سایر خواجه ها، غلام بچه ها این طرف و آن طرف کالسکه ها بودند، معرکه بود، از بالا آنها را تماشا می کردیم، عزیزالسلطان هم پیش ما بود، حرم وارد شد، حاجی سرور آنها را پیاده کرده ،تپاند توی باغ ، خان نایب هم بعضی کاغذها از نایب السلطنه داشت، همین طور ایستاده یک طوری آنها را خوانده جواب دادیم بعد آمدیم توی باغ سوار اسب شدیم، کالسکه کوچک را هم که با دست میکشند آورده بودند، حرم تمام آمده بودند سوای انیس الدوله، امين اقدس [و] چند نفری دیگر باقی دیگر همه بودند بچه های ما بودند، عفت السلطنه والده ظل السلطان، والده نایب السلطنه، فروغ الدوله، افسرالدوله، شکوه السلطنه، تمام بودند. عزیزالسلطان هم با آقا عبدالله و آقا بشارت سوار اسب بودند، متصل توی باغ گردش می کرده اسب می دواندند. خیلی گردش کردیم تا شیرخانه رفتیم با ببر دیوانه سر به سر گذاردیم حمله آورد، زنها ترسیدند، خندیدیم، در حقیقت این سواری و آمدن حرم ها امروز عوض آمدن به فرنگستان است. دو ساعت به غروب مانده سوار شده آمدیم شهر، يكسر رفتیم اطاق آبدارخانه آنجا نشستیم، کاغذ زیادی از وزیرخارجه جمع شده بود. امین خلوت آمد، نشست، تمام کاغذها را با امین خلوت خواندیم، جواب نوشتیم، امین السلطنه هم برات زیادی داشت، آورد، تمام را صح گزاردیم، این کارها تا نیم ساعت از شب گذشته طول کشید، آن وقت برخاسته از اطاق آمدیم بیرون، ماه را به روی خط و شمایل جناب امیرمؤمنان (ع ) دیده رفتیم اطاق برليان، شام را زنانه در اطاق برليان خوردیم این روزها تمام صحبت فرنگستان است، توی زنهای اندرون و بیرون، مردها ، همهمه غریبی است، هرکسی چیزی می گوید، وقتی که وارد اندرون شدم گفتند صبح توی این قال مقال که حرم می آمدند دوشان تپه ملکه کنیز ترکمانی داشته است که تازه او را خریده بوده و او را اذیت می کرده چند روز پیش هم خودش را از بالاخانه اندرون که پنج ذرع راه است پرت کرده پایش شکسته بوده است امروز به یک طوری توی این شلوغی به خیال اینکه می خواهیم برویم دوشان تپه چادر کرده فرار می کند، به حاجی سرور خان تاکید کردیم که او را پیدا کند، فرستاد او را پیدا کرده آوردند، حضرت عبدالعظيم بوده است، خانمش می گفت یک سر غليان مرا هم دزدیده است، قال مقال بود، حاجی سرور خان رفت سر غليان را از توی اطاق آورد، معلوم شد کنیز ندزدیده است سی تومان دادم کنیز را خریده آزادش کردم.
منبع روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان،تهران، 1369 ، سازمان اسنا ملی ایران ، همکاری رسا. صص 27 - 28
يكشنبه ۷ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۲:۱۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .