وارث تاج و تخت ایران در حدود سی و پنج سال دارد. او مردی است خو بروی و خوش منظر و آداب و رفتارش حکایت از اصالت و نجابت او میکند . کلامش نغز و گفتارش متین و با وقار است و ضمن سخن گفتن، بسیار بجا و بموقع لبخندی بر لبانش نقش می بندد. نگاهش حاکی از رأفت و مهربانی و صفا و یکرنگی است.طبیعت او از هر گونه قساوت و بیدادگری بیزار بوده و تا آنجا که میتواند از بروز آن در قلمرو خویش جلوگیری میکند.
عباس میرزا ولیعهد از نظر یک جهانگرد آلمانی
موریس دو کتز بوئه (Maurice de Kotrebue) افسری از رشته مهندسی وابسته به ارتش امپراطوری روس ،متولد شده درخاك روسیه و آلمانی الاصل بود.
وی یکی از اعضای هیأت اعزامی از جانب امپراطور روس الكساندر اول به ایران بود که به سر پرستی ژنرال یرملوف سفیر روس مدتی بعد از انعقاد عهد نامه گلستان(1813 )، در سال 1817 به ایران اعزام شدند .موریس دوکتزبوئه دبعد ازین سفر به نقل خاطرات خود پرداخت،که بخش فشرده ای از آن در ارتباط با عباس میرزا نقل می شود:
وی نقل می کند که در بدو ورود به تبریز ،گرما واقعا طاقت فرسا شده بود . اما از گرما بدتر گردو خاك بود که ما را سخت کلافه می کرد بطوریکه دیدن هر چیزی را در پیرامون ما غیر ممکن می ساخت و در عرض کمتر از یکربع ساعت سراپای ما را غبار غليظی پوشاند . ازدحام جمعیتی که به استقبال ما شتافته بودند بحدی بود که حتی زور سر نیزه ها و قنداق تفنگهای سربازان در گشودن گذرگاهی پیش ِروی ما کارگر نمی شد . بالاخره پس از یکساعت راه پیمایی سخت و طولانی ، به استراحگاه خود رسیدیم بدون آنکه توانسته باشیم چیزی از شهر را تمیز بدهيم.
وقتی وارد حیاط بیرونی شدیم به يك گارد افتخار بر خوردیم که در آنجا به مناسبت ورود ما مستقر شده بود. به درون خانه که در آمدیم انواع و اقسام نوشیدنی ، که پیشاپیش توسط صاحب خانه مهیا شده بود، را به ما عرضه کردند. و اما صاحب خانه ای که ما در آن فرود آمده بودیم میرزا بزرگ نام داشت که در آن هنگام قائم مقام ولایت تبریز بود و عباس میرزا ولا يتعهد را در رتق و فتق امور رایزنی میکرد . پسر او با یکی از دختران فتحعلیشاه ازدواج کرده بود که می گفتند از جمال بهره ای فراوان داشت . بعلاوه من میرزا بزرگ را شخصا آدمی زیرك و نکته سنج یافتم. او بسیار مقدس به نظر می رسید و دوست داشت او را درویش بخوانند. لیکن خست او و مطالبه مالیات بیش از حد از جانب او مردم را سخت ناراضی کرده بود و بهمان نسبت که شاهزاده عباس میرزا مورد علاقه و ستایش بود ، وی مورد تنفر و انزجار همگان قرار داشت . باری ، خانه این شخصیت بزرگ، مانند همه کاخهای ایرانی از یکعده حیاطهای کوچک و اطاقهای تنگ و باريك و تودرتو تشکیل یافته بود.
فردای روز ورود ما به شهر تبریز ، میرزا بزرگ به ملاقات زنرال یرملوف سفیر آمد و سفیر نیز همانروز بعد از شام به دیدن او رفت . این دید و بازدید دیپلماتيك اغلب در رد و بدل کردن تعارفات مفصل و ابراز علاقه و احترام متقابل خلاصه می شد. ما به صبر و حوصله ژنرال (سفیر روس) آفرین گفتيم و مخاطبین ایرانی او از فصاحت و بلاغت او در شگفت ماندند چرا که او توانست در فن سخنوری بر میزبانان خود پیشی بگیرد. سومین روز اقامت ما در این شهر برای ملاقات ما با شاهزاده عباس میرزا تعيين شده بود .
ما تازه از انجام نماز و مراسم مذهبی خود فارغ شده بودیم که افسران ارشد عباس میرزا به سراغمان آمدند . کوچه ها در تمام مسیر بین استراحگاه ما و کاخ ولايتعهد بوسیله دو ردیف سر باز احاطه شده بود. تعداد زیادی اسب پرورش یافته با زین و یراق زرین را تا جلوی درب اقامتگاه ما آورده بودند. چندین سواره پیشاپیش ما اسب می تاختند. احدی از ساکنان شهر را یارای نزدیک شدن به موکب ما نبود. ما در يك حیاط بزرگ و زیبا از اسب فرود آمدیم و پیاده چندین حیاط دیگر که نسبتا کوچکتر بودند ، را پشت سر گذاشتیم .در دو طرف مسیر ما کوشکهایی قرار داشت که اعیان و اشراف شهر در آنجا مستقر شده بودند. به مجرد نزديك شدن سفير همگی به احترام او از جای برخاستند و در برابرش تعظيم نمودند . بالاخره ما وارد باغی شدیم که کاخ ولا يتعهد مشرف بدان بود . در برابر صحن کاخ آبنمای زیبایی قرار داشت که آب زلالی از فواره آن بیرون میجهید. پرده ای از دیبای سرخ بین آن و اشعه سوزان آفتاب حایل شده بود . شاهزاده عباس میرزا بر سکوی کاخ ایستاده و چشم به فوران آب در پیش روی خود دوخته بود. در سمت راست او، نزديك ديوار، قائم مقام میرزا بزرگ ایستاده بود و در سمت چپ وی سه شاهزاده جوان غرق در طلا و سنگهای قیمتی جلب توجه مینمودند . این سه کسانی جز برادر، پسر و برادرزاده او نبودند . هیچکس دیگری بین افراد مزبور و ما حايل نبود .
عباس میرزا که شخصا از هر نوع تجمل و تجمل پرستی بیزار بود ، ردایی بسیار ساده از دیبای سرخ با حاشیه نقره بافت برتن و بمانند همه ایرانیان کلاهی مشکی از پوست بره بر سر داشت . خنجری گوهر نشان بعنوان تنها شیئی زینتی بر کمرش خودنمایی میکرد . همانطور که سفير روس بطرف او ميرفت، او نیز چند قدم پیش آمد و بارویی گشاده و پر از صفا و صمیمیت دست بسوی وی دراز کرد . یرملوف نامه ای را که از جانب تزار حامل آن بود به عباس میرزا تقدیم نمود . شاهزاده ایرانی نامه را گرفت و به شيوه معمول در مشرق زمین آنرا بالای سر نهاد و سپس در طاقنمای مجاور خود جایش داد. وارث تاج و تخت ایران در حدود سی و پنج سال دارد. او مردی است خو بروی و خوش منظر و آداب و رفتارش حکایت از اصالت و نجابت او میکند . کلامش نغز و گفتارش متین و با وقار است و ضمن سخن گفتن، بسیار بجا و بموقع لبخندی بر لبانش نقش می بندد. نگاهش حاکی از رأفت و مهربانی و صفا و یکرنگی است.
طبیعت او از هر گونه قساوت و بیدادگری بیزار بوده و تا آنجا که میتواند از بروز آن در قلمرو خویش جلوگیری میکند.
پس از پایان تشریفات معمول مقدماتی ، عباس میرزا نسبت به شناسائی یکایک افسران عضو سفارت ، ابراز علاقه نمود. او در مقابل معرفی هر يك از افراد نکته ای جالب و مناسب شأن و مقام وی میگفت . مثلا در برابر سفير پس از اظهار اینکه نشانها و درجات پر افتخاری وی نمایانگر رشادت و خدمات برجسته او میباشد از او پرسید نکند که او آثار زخمی که در پایش دارد و موجب لنگیدنش شده است، را از جنگ اخیر بین ایران و روس بیادگار برده باشد ؟!
و سفير در پاسخ این نکته ظريف شاهزاده ایرانی اظهار داشت که اولا زخم پایش بحدی نیست که زندگیش را بخطر بیندازد و در ثانی پذیرایی گرمی که از او در ایران بعمل می آید خاطرات تلخ گذشته را از ذهن او میزداید. عباس میرزا که آشکارا از شنیدن این جواب از جانب سفير روس تحت تأثیر قرار گرفته بود ، ابراز اطمینان کرد که آنچه در قدرت دارد بکار خواهد برد تا اقامت او و همراهانش را در شهر تبریز شیرین و دلپذیر سازد. آنگاه، بعد از انجام پاره ای مذاکرات که بین آندو صورت گرفت، ژنرال یرملوف از شاهزاده عباس میرزا تقاضای مرخصی نمود. همچنانکه ما داشتیم برمیگشتیم، سفیر روس شاهزاده ایرانی را دید که بر سبیل ادب واحترام ، بی حرکت برجای خود مانده است. لذا بدستور وی ، ماهمگی بسوی او عقب گرد نمودیم و برای بار دیگر در برابرش مراسم احترام بجای آوردیم . باوجود محاسن بلند و سبیلهای کلفت و پر هیبتش ، عباس میرزا توانسته بود در همان دیدار اول در قلوب ما نفوذ بکند . آجودان مخصوص
او که ما را تا اقامتگاهمان همراهی می کرد، در طول راه با شور و هیجان وصف ناپذیری از او برای ما سخن می گفت و او را تا حد يك رب النوع مي ستود .
بعد از صرف شام ، به ما خبر دادند که از جانب شاهزاده عباس میرزا چند رأس اسب برای ما گسیل شده است تا به اتفاق او در شهر گردشی کنیم . مافی الفور بر پشت اسبهای خود نشستیم و بطرف كاخ عباس میرزا راه افتادیم . همینکه به مقابل کاخ رسیدیم، عباس میرزا با اسب خود ظاهر شد و به جمع ما پیوست.
آنگاه به بازدید از قورخانه پرداختیم عباس میرزا از ژنرال تقاضا نمود که در جبهه راست موضع بگیرد. واما خودا و مهمیز براسب زد، تا وسط خط جبهه چهار نعل بتاخت و شخصا فرماندهی افواج توپچی را بعهده گرفت . سرگرد انگلیسی که توپچی های ایران را تعلیم داده است تمام طول خط جبهه را فعالانه می پیمود در حالیکه يك سواره نظام ایرانی از قورخانه از پشت سر او را همراهی مینمود. توپچی ها با مهارتی واقعا اعجاب آور به روی هدفی فرضی متشكل از يك تخته پاره مدور که به فاصله بسیار دوری از آنها تعبیه شده بود آتش گشودند . گرچه هيچيك از گلوله ها به هدف نخورد ولی همه آنها بدان نزديك شدند . عباس میرزا از نشانه گیری افراد خود ناراضی بنظر میرسید. اما یرملوف بدون هیچگونه شايبه غرض و مداهنه ای به او اطمينان داد که اگر این افراد به همین مهارت و شدت به روی آتشبارهای دشمن شليك كرده بودند، يقينا همه آنها را منهدم می ساختند. این تعریف و ستایش بی شائبه از جانب سفير روس که خود ژنرال صنف قورخانه بود، طبعا برای شاهزاده عباس میرزا بسیار با ارزش و خوشحال کننده بود. من باید در این مورد خاطر نشان کنم که فقط چند سال است که عباس میرزا نظام سپاهیگری و مانورهای مربوط به آن را از فرنگ وارد قشون منظم و قورخانه ایران نموده و در این راه، با برخورداری از وجود افسران برجسته انگلیسی، به موفقیتهای سريع و درخشانی دست یافته است. کسانیکه دلبستگی عمیق ایرانیان را به آداب و رسوم دیرین خود و اکراه آنها را از هر گونه تغییر و تحول ميدانند ، می توانند رنج و زحمتی ، که ولایتعهد در انجام این وظیفه خطیر بر خود هموار نموده است، را بخوبی در ذهن خویش مجسم نمایند . این تنها از مردی روشن بین و شاید تا حدودی استثنائی مثل او بر می آید که بتواند سربازانی این چنین منضبط و لايق در شهر تبریز تربیت بکند . تلاشهای عمده او متوجه پیاده نظام و صنف قورخانه گردید و این خود دلیلی است نمایان برای حسن تدبير او ، چرا که سواره نظام ایران نسبتا خوب بود ( هر چند که نمیشود آنرا با قشونهای منظم جهان همسنگ دانست . بعلاوه سواره نظام ایران و شیوه مانور آن از دیر باز اسباب افتخار و مباهات ملت ایران بوده است و بر مبنای همین اصل بود که عباس میرزا اقدام به هرگونه ابداع و نوآوری در این صنف را دور از احتیاط و چه بسا خطر ناك می دید.
. فتحعليشاه او را از میان پسران خود با آنکه فرزند ارشدش نبود نه فقط بخاطر لیاقت و کمالات ذاتی وی ، بلکه از آن جهت که او ، بمانند خودش ، از مادری از دودمان قاجار بدنیا آمده بود، بعنوان وارث اورنگ کیانی تعیین کرده بود.
منبع : عباس میرزا از نظر یک جهانگرد آلمانی، ترجمه اکبر اصغری تبریزی،مجله بررسیهای تاریخی،شماره 3 ، سال سیزدهم ،مردادو شهریور سال 1357 صص 159 - 174
موریس دو کتز بوئه (Maurice de Kotrebue) افسری از رشته مهندسی وابسته به ارتش امپراطوری روس ،متولد شده درخاك روسیه و آلمانی الاصل بود.
وی یکی از اعضای هیأت اعزامی از جانب امپراطور روس الكساندر اول به ایران بود که به سر پرستی ژنرال یرملوف سفیر روس مدتی بعد از انعقاد عهد نامه گلستان(1813 )، در سال 1817 به ایران اعزام شدند .موریس دوکتزبوئه دبعد ازین سفر به نقل خاطرات خود پرداخت،که بخش فشرده ای از آن در ارتباط با عباس میرزا نقل می شود:
وی نقل می کند که در بدو ورود به تبریز ،گرما واقعا طاقت فرسا شده بود . اما از گرما بدتر گردو خاك بود که ما را سخت کلافه می کرد بطوریکه دیدن هر چیزی را در پیرامون ما غیر ممکن می ساخت و در عرض کمتر از یکربع ساعت سراپای ما را غبار غليظی پوشاند . ازدحام جمعیتی که به استقبال ما شتافته بودند بحدی بود که حتی زور سر نیزه ها و قنداق تفنگهای سربازان در گشودن گذرگاهی پیش ِروی ما کارگر نمی شد . بالاخره پس از یکساعت راه پیمایی سخت و طولانی ، به استراحگاه خود رسیدیم بدون آنکه توانسته باشیم چیزی از شهر را تمیز بدهيم.
وقتی وارد حیاط بیرونی شدیم به يك گارد افتخار بر خوردیم که در آنجا به مناسبت ورود ما مستقر شده بود. به درون خانه که در آمدیم انواع و اقسام نوشیدنی ، که پیشاپیش توسط صاحب خانه مهیا شده بود، را به ما عرضه کردند. و اما صاحب خانه ای که ما در آن فرود آمده بودیم میرزا بزرگ نام داشت که در آن هنگام قائم مقام ولایت تبریز بود و عباس میرزا ولا يتعهد را در رتق و فتق امور رایزنی میکرد . پسر او با یکی از دختران فتحعلیشاه ازدواج کرده بود که می گفتند از جمال بهره ای فراوان داشت . بعلاوه من میرزا بزرگ را شخصا آدمی زیرك و نکته سنج یافتم. او بسیار مقدس به نظر می رسید و دوست داشت او را درویش بخوانند. لیکن خست او و مطالبه مالیات بیش از حد از جانب او مردم را سخت ناراضی کرده بود و بهمان نسبت که شاهزاده عباس میرزا مورد علاقه و ستایش بود ، وی مورد تنفر و انزجار همگان قرار داشت . باری ، خانه این شخصیت بزرگ، مانند همه کاخهای ایرانی از یکعده حیاطهای کوچک و اطاقهای تنگ و باريك و تودرتو تشکیل یافته بود.
فردای روز ورود ما به شهر تبریز ، میرزا بزرگ به ملاقات زنرال یرملوف سفیر آمد و سفیر نیز همانروز بعد از شام به دیدن او رفت . این دید و بازدید دیپلماتيك اغلب در رد و بدل کردن تعارفات مفصل و ابراز علاقه و احترام متقابل خلاصه می شد. ما به صبر و حوصله ژنرال (سفیر روس) آفرین گفتيم و مخاطبین ایرانی او از فصاحت و بلاغت او در شگفت ماندند چرا که او توانست در فن سخنوری بر میزبانان خود پیشی بگیرد. سومین روز اقامت ما در این شهر برای ملاقات ما با شاهزاده عباس میرزا تعيين شده بود .
ما تازه از انجام نماز و مراسم مذهبی خود فارغ شده بودیم که افسران ارشد عباس میرزا به سراغمان آمدند . کوچه ها در تمام مسیر بین استراحگاه ما و کاخ ولايتعهد بوسیله دو ردیف سر باز احاطه شده بود. تعداد زیادی اسب پرورش یافته با زین و یراق زرین را تا جلوی درب اقامتگاه ما آورده بودند. چندین سواره پیشاپیش ما اسب می تاختند. احدی از ساکنان شهر را یارای نزدیک شدن به موکب ما نبود. ما در يك حیاط بزرگ و زیبا از اسب فرود آمدیم و پیاده چندین حیاط دیگر که نسبتا کوچکتر بودند ، را پشت سر گذاشتیم .در دو طرف مسیر ما کوشکهایی قرار داشت که اعیان و اشراف شهر در آنجا مستقر شده بودند. به مجرد نزديك شدن سفير همگی به احترام او از جای برخاستند و در برابرش تعظيم نمودند . بالاخره ما وارد باغی شدیم که کاخ ولا يتعهد مشرف بدان بود . در برابر صحن کاخ آبنمای زیبایی قرار داشت که آب زلالی از فواره آن بیرون میجهید. پرده ای از دیبای سرخ بین آن و اشعه سوزان آفتاب حایل شده بود . شاهزاده عباس میرزا بر سکوی کاخ ایستاده و چشم به فوران آب در پیش روی خود دوخته بود. در سمت راست او، نزديك ديوار، قائم مقام میرزا بزرگ ایستاده بود و در سمت چپ وی سه شاهزاده جوان غرق در طلا و سنگهای قیمتی جلب توجه مینمودند . این سه کسانی جز برادر، پسر و برادرزاده او نبودند . هیچکس دیگری بین افراد مزبور و ما حايل نبود .
عباس میرزا که شخصا از هر نوع تجمل و تجمل پرستی بیزار بود ، ردایی بسیار ساده از دیبای سرخ با حاشیه نقره بافت برتن و بمانند همه ایرانیان کلاهی مشکی از پوست بره بر سر داشت . خنجری گوهر نشان بعنوان تنها شیئی زینتی بر کمرش خودنمایی میکرد . همانطور که سفير روس بطرف او ميرفت، او نیز چند قدم پیش آمد و بارویی گشاده و پر از صفا و صمیمیت دست بسوی وی دراز کرد . یرملوف نامه ای را که از جانب تزار حامل آن بود به عباس میرزا تقدیم نمود . شاهزاده ایرانی نامه را گرفت و به شيوه معمول در مشرق زمین آنرا بالای سر نهاد و سپس در طاقنمای مجاور خود جایش داد. وارث تاج و تخت ایران در حدود سی و پنج سال دارد. او مردی است خو بروی و خوش منظر و آداب و رفتارش حکایت از اصالت و نجابت او میکند . کلامش نغز و گفتارش متین و با وقار است و ضمن سخن گفتن، بسیار بجا و بموقع لبخندی بر لبانش نقش می بندد. نگاهش حاکی از رأفت و مهربانی و صفا و یکرنگی است.
طبیعت او از هر گونه قساوت و بیدادگری بیزار بوده و تا آنجا که میتواند از بروز آن در قلمرو خویش جلوگیری میکند.
پس از پایان تشریفات معمول مقدماتی ، عباس میرزا نسبت به شناسائی یکایک افسران عضو سفارت ، ابراز علاقه نمود. او در مقابل معرفی هر يك از افراد نکته ای جالب و مناسب شأن و مقام وی میگفت . مثلا در برابر سفير پس از اظهار اینکه نشانها و درجات پر افتخاری وی نمایانگر رشادت و خدمات برجسته او میباشد از او پرسید نکند که او آثار زخمی که در پایش دارد و موجب لنگیدنش شده است، را از جنگ اخیر بین ایران و روس بیادگار برده باشد ؟!
و سفير در پاسخ این نکته ظريف شاهزاده ایرانی اظهار داشت که اولا زخم پایش بحدی نیست که زندگیش را بخطر بیندازد و در ثانی پذیرایی گرمی که از او در ایران بعمل می آید خاطرات تلخ گذشته را از ذهن او میزداید. عباس میرزا که آشکارا از شنیدن این جواب از جانب سفير روس تحت تأثیر قرار گرفته بود ، ابراز اطمینان کرد که آنچه در قدرت دارد بکار خواهد برد تا اقامت او و همراهانش را در شهر تبریز شیرین و دلپذیر سازد. آنگاه، بعد از انجام پاره ای مذاکرات که بین آندو صورت گرفت، ژنرال یرملوف از شاهزاده عباس میرزا تقاضای مرخصی نمود. همچنانکه ما داشتیم برمیگشتیم، سفیر روس شاهزاده ایرانی را دید که بر سبیل ادب واحترام ، بی حرکت برجای خود مانده است. لذا بدستور وی ، ماهمگی بسوی او عقب گرد نمودیم و برای بار دیگر در برابرش مراسم احترام بجای آوردیم . باوجود محاسن بلند و سبیلهای کلفت و پر هیبتش ، عباس میرزا توانسته بود در همان دیدار اول در قلوب ما نفوذ بکند . آجودان مخصوص
او که ما را تا اقامتگاهمان همراهی می کرد، در طول راه با شور و هیجان وصف ناپذیری از او برای ما سخن می گفت و او را تا حد يك رب النوع مي ستود .
بعد از صرف شام ، به ما خبر دادند که از جانب شاهزاده عباس میرزا چند رأس اسب برای ما گسیل شده است تا به اتفاق او در شهر گردشی کنیم . مافی الفور بر پشت اسبهای خود نشستیم و بطرف كاخ عباس میرزا راه افتادیم . همینکه به مقابل کاخ رسیدیم، عباس میرزا با اسب خود ظاهر شد و به جمع ما پیوست.
آنگاه به بازدید از قورخانه پرداختیم عباس میرزا از ژنرال تقاضا نمود که در جبهه راست موضع بگیرد. واما خودا و مهمیز براسب زد، تا وسط خط جبهه چهار نعل بتاخت و شخصا فرماندهی افواج توپچی را بعهده گرفت . سرگرد انگلیسی که توپچی های ایران را تعلیم داده است تمام طول خط جبهه را فعالانه می پیمود در حالیکه يك سواره نظام ایرانی از قورخانه از پشت سر او را همراهی مینمود. توپچی ها با مهارتی واقعا اعجاب آور به روی هدفی فرضی متشكل از يك تخته پاره مدور که به فاصله بسیار دوری از آنها تعبیه شده بود آتش گشودند . گرچه هيچيك از گلوله ها به هدف نخورد ولی همه آنها بدان نزديك شدند . عباس میرزا از نشانه گیری افراد خود ناراضی بنظر میرسید. اما یرملوف بدون هیچگونه شايبه غرض و مداهنه ای به او اطمينان داد که اگر این افراد به همین مهارت و شدت به روی آتشبارهای دشمن شليك كرده بودند، يقينا همه آنها را منهدم می ساختند. این تعریف و ستایش بی شائبه از جانب سفير روس که خود ژنرال صنف قورخانه بود، طبعا برای شاهزاده عباس میرزا بسیار با ارزش و خوشحال کننده بود. من باید در این مورد خاطر نشان کنم که فقط چند سال است که عباس میرزا نظام سپاهیگری و مانورهای مربوط به آن را از فرنگ وارد قشون منظم و قورخانه ایران نموده و در این راه، با برخورداری از وجود افسران برجسته انگلیسی، به موفقیتهای سريع و درخشانی دست یافته است. کسانیکه دلبستگی عمیق ایرانیان را به آداب و رسوم دیرین خود و اکراه آنها را از هر گونه تغییر و تحول ميدانند ، می توانند رنج و زحمتی ، که ولایتعهد در انجام این وظیفه خطیر بر خود هموار نموده است، را بخوبی در ذهن خویش مجسم نمایند . این تنها از مردی روشن بین و شاید تا حدودی استثنائی مثل او بر می آید که بتواند سربازانی این چنین منضبط و لايق در شهر تبریز تربیت بکند . تلاشهای عمده او متوجه پیاده نظام و صنف قورخانه گردید و این خود دلیلی است نمایان برای حسن تدبير او ، چرا که سواره نظام ایران نسبتا خوب بود ( هر چند که نمیشود آنرا با قشونهای منظم جهان همسنگ دانست . بعلاوه سواره نظام ایران و شیوه مانور آن از دیر باز اسباب افتخار و مباهات ملت ایران بوده است و بر مبنای همین اصل بود که عباس میرزا اقدام به هرگونه ابداع و نوآوری در این صنف را دور از احتیاط و چه بسا خطر ناك می دید.
. فتحعليشاه او را از میان پسران خود با آنکه فرزند ارشدش نبود نه فقط بخاطر لیاقت و کمالات ذاتی وی ، بلکه از آن جهت که او ، بمانند خودش ، از مادری از دودمان قاجار بدنیا آمده بود، بعنوان وارث اورنگ کیانی تعیین کرده بود.
منبع : عباس میرزا از نظر یک جهانگرد آلمانی، ترجمه اکبر اصغری تبریزی،مجله بررسیهای تاریخی،شماره 3 ، سال سیزدهم ،مردادو شهریور سال 1357 صص 159 - 174
پنجشنبه ۱۹ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۵:۱۴
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .