Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
  
آخرین نوشته ها
لینک های روزانه
    کودکی و فامیل امیر کبیر:
    پدران امیر کبیر و اقوامش اصلا هزاوه ای الاصل و فراهانی بود اند.و هزاوه از بزگترین دهات فراهان اراک بوده است.
    در سال 1351 که سخنرانی آقای حسن قاسم خان هزاوه ای ایرادشده و بعد نوشته شده ایشان ، گوشزد کرده است که ، پیر مردان و اکثر فامیل امیر کبیر متفق القول می گویند که جد میرزا تقی خان امیر کبیر که بنام علی وردی معروف بوده است . دو پسر داشته است .به اسامی طهماسب و الماس . از بازماندگان الماس اطلاعی در دست نیست و تاکنون در هزاوه از او صحبتی نشده است و اینطور که بنظر می رسد نامبرده یا دراوان جوانی از هزاوه مهاجرت کرده یا اینکه قبل از ازدواج فوت کرده است . .
    فرزند بزرگ علی وردی طهماسب نام داشته و نامبرده یک پسر داشته بنام عباس و عباس دارای چهار پسر بوده است .
    1- محمد قربان 2- حاج ابراهیم . 3-حاج شهباز 4-اسمعیل
    محمد قربان –دو پسر داشته است یکی بنام محمد تقی (امیر کبیر )، دومی بنام حسن (میرزا حسن خان وزیر نظام )که در زمان صدرات برادرش میرزا تقی خان امیر کبیر حاکم شهراراک بوده است.
    از مرحوم امیر کبیر یک پسر و دو دختر از همسر هزاوه ایش (دختر عمویش حاج شهباز )که باو جان جان خانم میگفته اندباقی مانده است .
    فرزند ذکور امیر ،احمد خان ملقب به ساعد الملک بوده است . دختر های خانم هزاوه ای امیر یکی را بعقد عزیز خان که معروف به سردار کل بوده است در آوردند . دختر دومش را به عقد میرزا رفیع خان موتمن .
    راجع به زن دوم امیر کبیر . زن دوم امیر کبیر ملکزاده خانم ملقب به عزت الدوله خواهر تنی ناصر الدین شاه بوده است .
    علی ایُّ حال کربلائی قربان در خانه پدری خود در محله پایین هزاوه در دامنه یال قاضی سکونت داشته و نقل است که نامبرده مردی با ایمان و مورد احترام همه مردم هزاوه بوده است .
    آقای عزیز الله احتشام زاده که خود نوۀ قائم مقام بوده ،درباره محمد قربان چنین میگوید : میرزاعیسی قائم مقام برای انجام کارهایش باین فکر افتاد که بشخص با ایمان و درستکار و باهوش و کاردان و حتی نفوذ دار در ده هزاوه محتاج است که بتواند باکمال صداقت برای او انجام وظیفه نماید و مطابق تصور و بررسیهایش کسی مناسب ترو کاردان تر از کربلائی قربان ر بفکرش نمی رسد . پس طبق دستور میرزاعیسی قائم مقام محمد را بقلعه قائم مقام می آورند ،وی وارد قلعه و به حضور فائم مقام می رسد . و قائم مقام علت احضار او را مطرح می کند و باو میگوید از تو میخواهم که بعنوان ناظر در آشپزخانه من و سایر امور در منزل من انجام وظیقه نمائی و کربلائی قربان بعنوان ناظر مشغول انجام وظیفه می شود.
    می گویند صداقت و در ستکاری کربلائی قربان در منزل میرزاعیسی قائم مقام بحدی بوده است که بهر نقطه ای از کشور سفر می کرده او را باخودش می برده است .
    به هر حال همان طور که در پیشین مذکور گردید، محمد قربان با دختر عمویش ازدواج می کند و در خانه پدری اش فرزندی ذکور بوجود می آید که به خواست خدای متعال نام او را تقی و یا محمد تقی می گذارند ، آن طور که نقل شده، از ساعت اول تولد آثار بزرگی در پیشانی او هویدا بوده است . .
    حالات و رفتار محمد تقی در دورن کودکی
    درباره کودکی امیر چنین نقل می کنند :
    امیر وقتی در سنین پنچ و شش سالگی بوده است والدینش همیشه یک پیراهن سفید و شلوار گشاد وسفیدی از جنس مثقال برای فرزندشان می دوختند با شب کلاهی زربفت که می گویند مزین بدانه های مروارید بوده و مادر تقی موقعیکه او را از خانه بیرون می آورده آن را بسر فرزندش می گذارده است .
    در این سن بهیچ وجه در جمع بچه های هم سن و سالش شرکت نمیکرده . اگر احیانا از خانه بیرون می آمده است گوشه ای را در پایه دیواری انتخاب می کرده و به تماشای رفت و آمد مردم ده و بازی بچه ها مشغول بوده است . میگویند مادرش فاطمه ملقب به معصومه اصرار داشته است که او هم مثل سایر بجه ها بازی کند و او ابدا بازی نمیکرده است . اگر احیانا در بازی شرکت می کره همیشه سعی داشته است که ارشد سایر بچه های هم بازیش باشد .
    می گویند روزی عده ای ازبچه های همقدش با هم بازی می کرده اند و او نیز مثل همیشه در گوشه ای ایستاده بود و بازی بچه ها را نگاه میکرده است . بچه ها می گویند برویم محمد تقی را در بازی بیاوریم گویا دایی امیرر در گوشه ای نشسته بوده و بازی بچه ها را مد نظر داشته است و می خواسته است ببیند خواهر زاده اش محمد تقی که مدتها بازی نمیکرده و حالا که بچه ها اورا ببازی آورده اند چکار خواهد کرد . متوچه میشود که تقی مشغول صحبت با بچه ها است و او می گوید اگر میخواهید من با شما بازی کنم همه وقت من بایستی ارشد باشم . اکثر بچه ها قبول می کنند و با پیشنهاد او توافق حاصل می شود و او را بعنوان ارشد ببازی می گیرند .
    البته نحوه بازی طوری بوده که بقول گوینده مطلب حکم ،حکم ارشد بوده است ، و هر چه او دستور میداده سایرین دستورش را اجرا می کرده اند . در همان موقع در محل علاوه بر یکی دو نقر از خویشان امیر، عده ای از پیر مردان و جوانان حضور داشته اند و برای همه تازگی داشته است که چطور پس از مدتی کناره گیری ، محمد تقی از بازی با هم سالهایش حالا در بازی شرکت کرده و در اولین روز بازی هم سعی دارد ارشد باشد .
    روایت است که در اینموقع محمد تقی نسبت به نوع بازی بچه ها را تقسیم بندی می کرده است و پس از تقسیم بندی آنها دستور صادر می کرده ضمن صدور دستور گویا در آن میان عده ای از بچه ها زیر بار دستور نرفته اند . محمد تقی بشدت ناراحت شده دستور تنبیه سه نفر را می دهد . محوه تنبیه آنها بدینقرار بوده است . بیکی می گوید صورتت را مقابل دیوار نگهدار .
    دیگری را می گوید یکدست و یک پایش را بالا نگهدارد و سومی را دستور می دهد چند چوب بکف دستش بزنند . وبقیه را که بهتر دستور اورا اجرا کرده بودند تشویق کرده است .
    دایی اش و سایر مردمیکه بازی او و سایر بچه ها را زیر نظر داشته اند پس از خاتمه بازی می دوند جلو محمد تقی او او سوال می کنند برای چه این سه نفر را باین طریق مورد تنبیه قرار دادی او با زبان کودکی اما بامغزی چون انسانی بزرگ در جواب پیرمرد چنین گفته بوده است :
    آنکه دستور دادم صورتش را به دیوار کند باین علت بود که در موقع فرمان من چشمانش را بمن خیره کرد .
    دومی را که دستور دادم یک دست و یک پایش را بالا بگیرد برای این بود که در حین اجرای دستور بازی پا جلوی هم بازیش گرفت و هم بازیش بزمین افتاد.
    سومی را که دستور دادم چند چوب تر بکف دستش بزنند برای این بود که حرف نامربوط زد .
    برادر مادرش و سایرین در همان جا بیکدیگر نگاه می کنند و ماشالله باو می گویند . پیرمردی در آن جمع می گوید منتظر باشید که محمد تقی ارباب همه شما خواهد شد . خدا تقی را حفظ کند .
    کربلائی قربان در اکثر مسافرتهایش تقی را با خود می برده است . و او ازپدرش و سایرین می خواسته که از سر گذشت پادشاهان و جنگ و ستیزو کشورگشائی برای او تعریف کنند .
    به هر روی با توجه به روایات چنین به نظر می رسد که از سنین کودکی آثار بزرگی و درک خوب و بد و شخصیت و منش در ذات امیر هویدا بوده است. چنانچه از اوان طفولیت نماز می خوانده و در ماه مبار ک رمضان روزه می گرفته است . و در مواقعی که مادر یا پدرش به مسجد میرفته اند همه وقت تقی را باخودشان می برده اند کما اینکه گفته شده است در زمان صدارتش وقتی تا ساعتی که او را در حمام فین کاشان بقتل رساندند او آنی از ذکر خدا غافل نبوده است .
    درباره عبادت امیر کبیر و ایمان او از آقای محمد امیری که از بازماندگان اقوام مادری مرحوم امیر کبیر است نقل است که : زمانی که امیر را از وزارت معزول و او را به کاشان تبعید کرده بودند دو نفر از فرزندان حاج میرزا برادر مادرش بنامهای میرزا عبدالغنی و میرزا جهانگیر نیز در فین کاشان همه وقت با او بوده اند . گفته بودند وقتی که بنا بدستور ناصر الدین شاه سربازها همه جای باغ را تحت کنترل قرار دادند و از طرفی حتی اجازه خروج زن و بچه و کلفت و نوکر وخدمه و قوم و خویش را ندادند و کسی حق نداشت در آن موقع از جای خود بجنبد در همان شبی که صبحش بنا بوده است بقتل برسد بعنی شب آخر عمر هم نماز شب می خوانده است .
    خاطره ای شیرین از امیر کبیر
    روایت است که :
    هنگامی که امیر ضمن بلوک گردی با ناصرالدین شاه از فراهان و اراک و حومه آن 1 : ناصرالدین شاه در اوایل سلطنت (سال 1266 )به اتفاق امیر کبیر با اردویی به قم و نواحی مرکزی ایران سفر می کند، چنانچه خودش در خاطرات خود زمانی كه در سال 1305 برای ششمین بار به قم عزیمت می‌نماید، هنگام عبور از ماهورهای جنگل علی‌آباد و دیدار از میل‌بلند و قلعه سنگی كه بنای آن را منسوب به بهرام گور نموده است، چنین می‌نویسد:«در اوایل دولت میرزا تقی خان كه آمدیم به قم، یك شب در همین‌جا اردو زده منزل كردیم. ر.ک. فاطمه قاضیها ، سفرهای ناصرالدین شاه به قم، تهران ، سازمان اسناد ملی ایران 1381 ص3.
    با چند نفری از صاحب منصبان قشون آنروز وارد در هزاوه می شوند . ضمن بازدید از تمام فامیل و قوم و خویش ها و اهالی هزاوه : یادش میاید که عمه ای داشت است سوال می کند منزلش کجاست میگویند در میان ده کوچه ...... امیر وارد در کوچه میشود عمه اش نیز باندازه ای مسن بوده که نمی توانسته است حرکت کند خلاصه بعمه اش میگویند محمد تقی آمده تورا ببیند . او از شدت ذوق گریه می کند . امیر جلو میرود عمه اش را در آغوش می گیرد و ضمن روبوسی واحوالپرسی : برای اینکه خاطره ای را بیاد عمه اش آورده باشد میگوید عمه یادت میاید که بچه بودم ، تو سرگرم کارخانه بودی من وارد در صندوق خانه ات شدم (امروز بکلمه صندق خانه میگویند پستو )در کردله ترخته ات رابرداشتم که تو رسیدی با چوبی که در دست داشتی چند تا بپشت دست من زدی .
    (در هزاوه به باسلق میگویند (ترخته )- بظرف آن که گلی است و باسلق را در آن می ریزند میگویند کردله ) .
    عمه اش که به قول امروزی ها سورپرایز شده بود امیر را در آغوش می گیرد .
    در این موقع امیر کبیر دست توی جیبش می کند و مشتی اشرفی ناصر الدین شاهی را به دامان عمه اش میریزد از او خداحافظی می کند و پس از صدور دستوراتی راجع به محلات هزاوه باهمراهان از هزاوه خارج می شوند .
    منبع: حسن قاسم خانی هزاوه ای،اطلاعات محلی از خویشان امیر کبیر،(از کتاب )امیر کبیر و دارالفنون، به کوشش، قدرت الله روشنی زعفرانلو، تهران، انتشارات کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، صص 238 - 278


    ۱. : ناصرالدین شاه در اوایل سلطنت (سال ۱۲۶۶ )به اتفاق امیر کبیر با اردویی به قم و نواحی مرکزی ایران سفر می کند، چنانچه خودش در خاطرات خود زمانی كه در سال ۱۳۰۵ برای ششمین بار به قم عزیمت می‌نماید، هنگام عبور از ماهورهای جنگل علی‌آباد و دیدار از میل‌بلند و قلعه سنگی كه بنای آن را منسوب به بهرام گور نموده است، چنین می‌نویسد:«در اوایل دولت میرزا تقی خان كه آمدیم به قم، یك شب در همین‌جا اردو زده منزل كردیم. ر.ک. فاطمه قاضیها ، سفرهای ناصرالدین شاه به قم، تهران ، سازمان اسناد ملی ایران ۱۳۸۱ ص۳.
    سه شنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۵
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    مصطفی
    ۲۷ دي ۱۴۰۱ ساعت ۴:۰۷
    خاطرات امیر کبیر در دوران کودکی و رفتارش که میگفته من باید ارشد باشم متواند نشانه خود خواهی و خود محوری وخود شیفتگی اولیه باشد و حس خود بزرگ بینی نه اینکه اورا مردی بزرگ معرفی کند و شاید نشانه های اولیه زور گویی به ‌دیگران
    شاید در زمان صدارت همین شخصیت اورا در مقابل نواب علیه قرار داد و نگذاشت بعد دوم شخصیت سازنده امیر کبیر به حیات خود ادامه دهد




    با این نوع قضاوت در مورد قهرمانیکه برای وطنش جان داد موافق نیستم