توران آغا فروغ الدوله، « ملکه ایران » (دختر شاعر ناصرالدین شاه و همسر ظهیرالدوله):
توران آغا و تومان آغا دو خواهر تنی از همسر صیغهای و گرجی ناصرالدین شاه به نامه خازن الدوله بوده اند. این دو دختر از فرزندان خاص ناصرالدین شاه و بسیار مورد علاقه و حمایت او بودند. چنانچه در زمان بلوغ تومان آغا و توران آغا به ترتیب به القاب فخرالدوله و فروغ الدوله ملقب گردیدند. شرح حال تومان آغا فخرالدوله در شمارههای 47 و 48 فصلنامه گنجینه اسناد، به توسط نگارنده منتشر گردید و اینک ذیلاً اشارهای به سرنوشت توران آغا فروغ الدوله میشود:
توران آغا – که یک سال از خواهرش کوچکتر بود – قبل از خواهر بزرگتر و در سال 1297 ه. ق. به عقد ازدواج میرزاعلی خان ظهیرالدوله درآمد. مسلک همسر او ظهیرالدوله، از سلسله دراویش نعمت الهی بود و اگر چه فروغ الدوله در آغاز زندگی، طریقه شوهرش را – که تصوف بود – نمیپسندید، ولی چنانچه نقل نموده اند، بعدها به همان طریقه پیوستگی و دلبستگی یافت. 1
فروغ الدوله نیز مانند فخرالدوله، بعد از مرگ مادرش تحت سرپرستی تاج الدوله یکی از زنان عقدی ناصرالدین شاه قرار گرفت و به همان نحو، به دانش و هنر و ادبیات و غیره آراسته گردید. چنانچه از وی اشعار و دستخطهای بسیاری برجای مانده است، در مورد شخصیت ملکه ایران باید گفت که در دوران مشروطیت – که هر کس از درباریان به جائی امن فرار میکرد و یا به جهت برقراری امنیت، پرچم کشورهای عثمانی و روس و... را در سردرخانه خود نصب میکرد – فروغ الدوله، محکم و استوار در خانه خود نشست و پرچم شیرو خورشید را در سردر خانه خود نصب کرد.
ملکه ایران در آن زمان (انقلاب مشروطیت) شخصاً وقایعی را که در تهران روی میداد به نگارش درآورده و برای همسرش ظهیرالدوله که در رشت بود ارسال مینمود. از جمله وقایعی که در یکی از نامههای خود شرح داده است به توچ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و دستگیری آقا سید عبدالله بهبهانی و آقا سید محمد طباطبایی با سر برهنه و بردن آنها با درشکه به باغ شاه است. همچنین در این نامه از یورش قزاقها به خانه خودش خبر میدهد و این مطلب که بیش از هزار قزاق به خانه آنها ریختهاند و پس از این که کتابخانه و عمارت بیرونی را غارت کردند، چادر از سر ملکه ایران برکشیدند و بالاخره، خانه ظهیرالدوله را به توپ بستند. زنهای خانه و خدمه را بدون چادر و دختران ظهیرالدوله را که در حمام بودند نیمه عریان از آنجا بیرون کشیدند و اثاثیه گرانبهای شاهزاده خانم را غارت نمودند. زنها که به پشت بام فرار کرده بودند از آنجا غارت اموالشان را مشاهده میکردند. بعد از کشمکشهای بسیار، زنان از در دیگری به کوچه گریختند، ولی در هر خانهای را که میزدند کسی آنها را راه نمیداد. عاقبت به آنها اجازه دخول به خانه اتابک داده شد و پس از اینکه مورد بازرسی قرار گرفتند هر یک به مامنی پناه بردند. لذا ملکه ایران و دخترش فروغ الملوک به خانه دختر دیگرش که عروس عمیدالدوله بود رفتند. در این اوضاع محمدعلی شاه ملکه ایران را نزد خود فرا خواند و ضمن عذرخواهی حاضر شد که غرامت این غارتها را بپردازد و نیز التفات خود را به ظهیرالدوله خاطرنشان ساخت. علیای حال بالاخره ملکه ایران و همراهانش را به خانه برادرش کامران میرزا نایب السلطنه ناصرالدین شاه برده و مورد پذیرائی و دلجویی قرار دادند.
بعضی از نامههای ملکه ایران درباره وقایع مشروطیت که به همسرش ظهیرالدوله نگاشته در انتهای این مقاله درج گردیده است و حاوی نکات مهیج و بسیار خواندنی دیگری است که با مطالعه آنها میتوان از وقایع آن زمان از نگاه و قلم این زن درباری آگاه گردید.
با این همه، از لابلای سطور کتب، چنین به نظر میرسد که فروغ الدوله برخلاف خواهرش فخرالدوله، پای بند به اصول اخلاقی نبوده است. در این زمینه به ذکر پارهای از موارد اشاره میشود.
« در سال 1308 روز آش پزان، یکی از اعضای خلوت با حال پریشان و رنگ برافروخته، مانند آتشی که در دیگها در جوش و خروش بود، در کناری اعتراضات خود رابه سمع شاه میرسانید، تا موقعی رسید که از شدت عصبانیت، صدای خود را بلند کرده، گفت به جقه ات اگر او را نکشی، به دست خودم او را خواهم کشت. کاغذی هم درآورده به شاه ارائه داد. شاه، ابروها را در هم کشیده، چند ثانیه تأمل کرد؛ سپس خواجهای را طلبیده، امری به او داد و خواجه، روان شد. روز دیگر انتشار یافت که اقبال السلطنه، در آجودانیه در خزانه آب سکته کرده است. 2
البته چنین به نظر میرسد و تقریبا مسلم است که ابوالحسن بزرگ امید، در شرح این ماجرا از نظر زمان دچار اشتباه شده است. چون مطابق یادداشتهای اعتمادالسلطنه – که در ذیل آمده است – این واقعه، مربوط به 10 جمادی الثانی 1307 بوده است و این موضوع، ارتباطی به سال 1308 ندارد.
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، در یادداشتهای روزانه خود (10 جمادی الثانی 1307 ه. ق. ) چنین مینگارد:
« صبح بگمز آمد. خبر فوت اقبال السلطنه را به من داد. خیلی متألم شدم. دیروز صبح که سلطنت آباد میرفتم، دو آبدار و یک قهوه چی دیدم میروند. پرسیدم: از کیست؟ معلوم شد، از اقبال السلطنه است که امروز جمعه محض تفنن به آجودانیه باغ خودش – که شمیران است – میرود. آنجا که رفته بود، با کمال تردماغی ناهاری خورده بود؛ خوابی کرده بود؛ برخاسته بود؛ چای میل کرده بود. درشکه اش را حاضر کرده بودند که شهر بیاید که واپس افتاده، به موت فجئه فوت میشود. اگر چه حکیم الممالک را خبر کرده بودند بعضی اطبا را برده بود، اما همان ساعت که افتاده بود، فوت کرده بود. شب ساعت شش کالسکه بزرگ امین الدوله را برده بودند، نعش او را آورده، وارد خانه اش کرده بودند. این شخص، چهل و هشت سال داشت. از اول دولت ناصرالدین شاه، که هر دو غلام بچه بودیم، باهم آشنا بودیم. دنیا برای او خیلی مساعدت کرد. خودش هم بسیار قابل و عاقل بود. دارای مناصب و شئونات شد. البته یک کرور مال دارد. خلاصه با کمال تألم، درب خانه رفتم، شنیدم شهاب الدوله که مرتضی خان برادر میرزامحمدخان سپهسالار مرحوم باشد فوت کرده، حاجی میرزا نصرالله گرگانی مستوفی که هشتاد سال داشت آن هم فوت شده است. این روزها بقیه اعیان و معارف دولت هم، اکثرشان مردند. مفت امین السلطان که حریف در میدان او، کمتر میماند! خدمت شاه که رسیدم، از فوت مثل اقبال السلطنه نوکری متألم نبودند، بلکه خوشحال بودند و مایه یاس همه شد. 3
مرحوم بامداد نیز در مورد واقعه فوق الذکر، چنین نقل میکند:
« معروف شد که ناصرالدین شاه به وسیله حاجب الدوله خود (حاج حسینعلی خان قاجار دولو)، اقبال السلطنه را با قهوه مسموم یا به اصطلاح آن زمان «قهوه قجری» مسموم کرده است و میگویند که علت مسمومیتش هم، این شد که فروغ الدوله (ملکه ایران)، دختر ناصرالدین شاه و زن علی خان ظهیرالدوله، خاطرخواه او بود و غالبا با او معاشقه و مراوده داشت، که ناصرالدین شاه به وسیله ظهیرالدوله داماد خود، از قضیه آگاه شد و دستور داد او را مسموم نمایند. » 4
و اما اقبال السلطنه چه کسی بود؟
اقبال السلطنه، ابتدا معروف به آقارضاخان و عکاس مخصوص ناصرالدین شاه بود که بعدها به عکاسباشی ملقب گردید و در سفر و حضر همراه شاه بود و مطابق دستور شاه به عکاسی میپرداخت. برادر او نیز میرزا علی نقی حکیم الممالک، در دربار ناصرالدین شاه هم طبابت میکرد و هم به کار ترجمه و کتابخوانی برای شاه اشتغال داشت. القصه، آقارضا خان، در سفرهای اول و دوم ناصرالین شاه به فرنگستان در سالهای 1290 و 1295 ه. ق. از همراهان شاه بود و از سال 1301، رئیس و وزیر قورخانه شد و در سال 1302، ملقب به اقبال السلطنه گردید و بعد رئیس توپخانه شد، 5 و بعد همان طور که قید گردید، در سال 1307 درگذشت.
علیای حال دوستعلی خان معیرالممالک، در مورد فروغ الدوله ملکه ایران، نقل میکند که:
« ملکه ایران زنی با ذوق، شاعر، خوش صحبت و بذله گو بود. اشعارش، چندبرابر اشعار خواهرش فخرالدوله است. به اعتبار شوهرش، به «صفا» تخلص میکرد و روح فقر و پاکبازی، در گفته هایش تجلی دارد. برای نمونه دو غزل، یک مثنوی و دو رباعی از او در اینجا نقل میشود:
توران آغا و تومان آغا دو خواهر تنی از همسر صیغهای و گرجی ناصرالدین شاه به نامه خازن الدوله بوده اند. این دو دختر از فرزندان خاص ناصرالدین شاه و بسیار مورد علاقه و حمایت او بودند. چنانچه در زمان بلوغ تومان آغا و توران آغا به ترتیب به القاب فخرالدوله و فروغ الدوله ملقب گردیدند. شرح حال تومان آغا فخرالدوله در شمارههای 47 و 48 فصلنامه گنجینه اسناد، به توسط نگارنده منتشر گردید و اینک ذیلاً اشارهای به سرنوشت توران آغا فروغ الدوله میشود:
توران آغا – که یک سال از خواهرش کوچکتر بود – قبل از خواهر بزرگتر و در سال 1297 ه. ق. به عقد ازدواج میرزاعلی خان ظهیرالدوله درآمد. مسلک همسر او ظهیرالدوله، از سلسله دراویش نعمت الهی بود و اگر چه فروغ الدوله در آغاز زندگی، طریقه شوهرش را – که تصوف بود – نمیپسندید، ولی چنانچه نقل نموده اند، بعدها به همان طریقه پیوستگی و دلبستگی یافت. 1
1- ر. ك: خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به كوشش ايرج افشار(تهران: انتشارات زرين، 1367) ص سي و شش.
فروغ الدوله نیز مانند فخرالدوله، بعد از مرگ مادرش تحت سرپرستی تاج الدوله یکی از زنان عقدی ناصرالدین شاه قرار گرفت و به همان نحو، به دانش و هنر و ادبیات و غیره آراسته گردید. چنانچه از وی اشعار و دستخطهای بسیاری برجای مانده است، در مورد شخصیت ملکه ایران باید گفت که در دوران مشروطیت – که هر کس از درباریان به جائی امن فرار میکرد و یا به جهت برقراری امنیت، پرچم کشورهای عثمانی و روس و... را در سردرخانه خود نصب میکرد – فروغ الدوله، محکم و استوار در خانه خود نشست و پرچم شیرو خورشید را در سردر خانه خود نصب کرد.
ملکه ایران در آن زمان (انقلاب مشروطیت) شخصاً وقایعی را که در تهران روی میداد به نگارش درآورده و برای همسرش ظهیرالدوله که در رشت بود ارسال مینمود. از جمله وقایعی که در یکی از نامههای خود شرح داده است به توچ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و دستگیری آقا سید عبدالله بهبهانی و آقا سید محمد طباطبایی با سر برهنه و بردن آنها با درشکه به باغ شاه است. همچنین در این نامه از یورش قزاقها به خانه خودش خبر میدهد و این مطلب که بیش از هزار قزاق به خانه آنها ریختهاند و پس از این که کتابخانه و عمارت بیرونی را غارت کردند، چادر از سر ملکه ایران برکشیدند و بالاخره، خانه ظهیرالدوله را به توپ بستند. زنهای خانه و خدمه را بدون چادر و دختران ظهیرالدوله را که در حمام بودند نیمه عریان از آنجا بیرون کشیدند و اثاثیه گرانبهای شاهزاده خانم را غارت نمودند. زنها که به پشت بام فرار کرده بودند از آنجا غارت اموالشان را مشاهده میکردند. بعد از کشمکشهای بسیار، زنان از در دیگری به کوچه گریختند، ولی در هر خانهای را که میزدند کسی آنها را راه نمیداد. عاقبت به آنها اجازه دخول به خانه اتابک داده شد و پس از اینکه مورد بازرسی قرار گرفتند هر یک به مامنی پناه بردند. لذا ملکه ایران و دخترش فروغ الملوک به خانه دختر دیگرش که عروس عمیدالدوله بود رفتند. در این اوضاع محمدعلی شاه ملکه ایران را نزد خود فرا خواند و ضمن عذرخواهی حاضر شد که غرامت این غارتها را بپردازد و نیز التفات خود را به ظهیرالدوله خاطرنشان ساخت. علیای حال بالاخره ملکه ایران و همراهانش را به خانه برادرش کامران میرزا نایب السلطنه ناصرالدین شاه برده و مورد پذیرائی و دلجویی قرار دادند.
بعضی از نامههای ملکه ایران درباره وقایع مشروطیت که به همسرش ظهیرالدوله نگاشته در انتهای این مقاله درج گردیده است و حاوی نکات مهیج و بسیار خواندنی دیگری است که با مطالعه آنها میتوان از وقایع آن زمان از نگاه و قلم این زن درباری آگاه گردید.
با این همه، از لابلای سطور کتب، چنین به نظر میرسد که فروغ الدوله برخلاف خواهرش فخرالدوله، پای بند به اصول اخلاقی نبوده است. در این زمینه به ذکر پارهای از موارد اشاره میشود.
« در سال 1308 روز آش پزان، یکی از اعضای خلوت با حال پریشان و رنگ برافروخته، مانند آتشی که در دیگها در جوش و خروش بود، در کناری اعتراضات خود رابه سمع شاه میرسانید، تا موقعی رسید که از شدت عصبانیت، صدای خود را بلند کرده، گفت به جقه ات اگر او را نکشی، به دست خودم او را خواهم کشت. کاغذی هم درآورده به شاه ارائه داد. شاه، ابروها را در هم کشیده، چند ثانیه تأمل کرد؛ سپس خواجهای را طلبیده، امری به او داد و خواجه، روان شد. روز دیگر انتشار یافت که اقبال السلطنه، در آجودانیه در خزانه آب سکته کرده است. 2
2- ابوالحسن بزرگ اميد، ازماست كه برماست، ( تهران: دنياي كتاب، 1363)، چاپ دوم، صص 51. 52.
البته چنین به نظر میرسد و تقریبا مسلم است که ابوالحسن بزرگ امید، در شرح این ماجرا از نظر زمان دچار اشتباه شده است. چون مطابق یادداشتهای اعتمادالسلطنه – که در ذیل آمده است – این واقعه، مربوط به 10 جمادی الثانی 1307 بوده است و این موضوع، ارتباطی به سال 1308 ندارد.
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، در یادداشتهای روزانه خود (10 جمادی الثانی 1307 ه. ق. ) چنین مینگارد:
« صبح بگمز آمد. خبر فوت اقبال السلطنه را به من داد. خیلی متألم شدم. دیروز صبح که سلطنت آباد میرفتم، دو آبدار و یک قهوه چی دیدم میروند. پرسیدم: از کیست؟ معلوم شد، از اقبال السلطنه است که امروز جمعه محض تفنن به آجودانیه باغ خودش – که شمیران است – میرود. آنجا که رفته بود، با کمال تردماغی ناهاری خورده بود؛ خوابی کرده بود؛ برخاسته بود؛ چای میل کرده بود. درشکه اش را حاضر کرده بودند که شهر بیاید که واپس افتاده، به موت فجئه فوت میشود. اگر چه حکیم الممالک را خبر کرده بودند بعضی اطبا را برده بود، اما همان ساعت که افتاده بود، فوت کرده بود. شب ساعت شش کالسکه بزرگ امین الدوله را برده بودند، نعش او را آورده، وارد خانه اش کرده بودند. این شخص، چهل و هشت سال داشت. از اول دولت ناصرالدین شاه، که هر دو غلام بچه بودیم، باهم آشنا بودیم. دنیا برای او خیلی مساعدت کرد. خودش هم بسیار قابل و عاقل بود. دارای مناصب و شئونات شد. البته یک کرور مال دارد. خلاصه با کمال تألم، درب خانه رفتم، شنیدم شهاب الدوله که مرتضی خان برادر میرزامحمدخان سپهسالار مرحوم باشد فوت کرده، حاجی میرزا نصرالله گرگانی مستوفی که هشتاد سال داشت آن هم فوت شده است. این روزها بقیه اعیان و معارف دولت هم، اکثرشان مردند. مفت امین السلطان که حریف در میدان او، کمتر میماند! خدمت شاه که رسیدم، از فوت مثل اقبال السلطنه نوکری متألم نبودند، بلکه خوشحال بودند و مایه یاس همه شد. 3
3- ر. ك: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به كوشش ايرج افشار(تهران: اميركبير، 1356) ص 681.
مرحوم بامداد نیز در مورد واقعه فوق الذکر، چنین نقل میکند:
« معروف شد که ناصرالدین شاه به وسیله حاجب الدوله خود (حاج حسینعلی خان قاجار دولو)، اقبال السلطنه را با قهوه مسموم یا به اصطلاح آن زمان «قهوه قجری» مسموم کرده است و میگویند که علت مسمومیتش هم، این شد که فروغ الدوله (ملکه ایران)، دختر ناصرالدین شاه و زن علی خان ظهیرالدوله، خاطرخواه او بود و غالبا با او معاشقه و مراوده داشت، که ناصرالدین شاه به وسیله ظهیرالدوله داماد خود، از قضیه آگاه شد و دستور داد او را مسموم نمایند. » 4
مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ( تهران: زوار، 1372) ج1، ص ص 514. 515.
و اما اقبال السلطنه چه کسی بود؟
اقبال السلطنه، ابتدا معروف به آقارضاخان و عکاس مخصوص ناصرالدین شاه بود که بعدها به عکاسباشی ملقب گردید و در سفر و حضر همراه شاه بود و مطابق دستور شاه به عکاسی میپرداخت. برادر او نیز میرزا علی نقی حکیم الممالک، در دربار ناصرالدین شاه هم طبابت میکرد و هم به کار ترجمه و کتابخوانی برای شاه اشتغال داشت. القصه، آقارضا خان، در سفرهای اول و دوم ناصرالین شاه به فرنگستان در سالهای 1290 و 1295 ه. ق. از همراهان شاه بود و از سال 1301، رئیس و وزیر قورخانه شد و در سال 1302، ملقب به اقبال السلطنه گردید و بعد رئیس توپخانه شد، 5
5- ر. ك: مهدي بامداد ( تهران: زوار، 1372)، ص 515.
علیای حال دوستعلی خان معیرالممالک، در مورد فروغ الدوله ملکه ایران، نقل میکند که:
« ملکه ایران زنی با ذوق، شاعر، خوش صحبت و بذله گو بود. اشعارش، چندبرابر اشعار خواهرش فخرالدوله است. به اعتبار شوهرش، به «صفا» تخلص میکرد و روح فقر و پاکبازی، در گفته هایش تجلی دارد. برای نمونه دو غزل، یک مثنوی و دو رباعی از او در اینجا نقل میشود:
دل من گر زغم عشق تو بیمار نبود
با طبیبان جفا جوش سروکار نبود
گر ندیدی رخ تو چشم منای ماه تمام
تا سحر از غم هجران تو بیدار نبود
روز اول که دو چشمان تو مستم کردند
مژه ات صف شکن و سرکش و خونخوار نبود
گرنه ز اول نظر این سان دل و دین میدادم
این دل زار به پیش تو چنین خوار نبود
آن زمان که دلم بردی و خونش کردی
هیچکس غیر منت واقف اسرار نبود
یاد داری که من اندر طلبت میگشتم
آن زمانی که ترا هیچ خریدار نبود
حیف و صدحیف که رسوای جهانی گشتم
آخر آن شوخ ستمکار به من یار نبود
رفتی از چشم و دل اندر طلبت زار بماند
دیده از هجر گل روی تو خونبار بماند
خانه دل که همه نقش و نگارش زتو بود
چون برفتی ز تو آن نقش به دیوار بماند
چشم مستت که شفای دل بیمارانست
دل ما در طلبش خسته و بیمار بماند
دل بزد قید جهانی و زخوبان بگذشت
چون به دام تو درافتاد گرفتار بماند
چشم حق بین که به روی تو خدا را میدید
همه شب خیره رویت شد و بیدار بماند
شور عشق تو که از خلق نهان داشتمش
داستانها شد و بر هر سر بازار بماند
آن صفا را که صفی افسر درویشی داد
شکر لله به من آن شاه صفا یار بماند
« چند بیت از یک مثنوی »
خدایا فارغم زین قید غم کن
دلم راحت ازین درد و الم کن
مکن سرد آتش سوزان عشقم
زبون مگذار در میدان عشقم
نباشد در غمش صبر و تحمل
شدم رسوا ز عشق روی آن گل
بشد از بر دل دیوانه من
دل دیوانه ویرانه من
به زلف یار بدعهدی مکان کرد
مرا دیوانه خود را لامکان کرد
نه دلبر رام و نه دل در بر من
نه بختم یار و نه سعد اختر من
چو آغاز این بود صد آه ز انجام
اگر کام این بود پس چیست ناکام؟
اگر عشق این بود دلبر کدامست
گر این دلبر بود دل را چه نامست
بیابانیست بی پایان ره عشق
ندارد گوئیا سامان ره عشق
دلیل راه لازم دارد این دشت
که نتوان بی دلیل راه بگذشت
الا خضر خجسته پی کجایی
که گردی هادی گمگشته راهی
دو رباعی
بیچاره دلم زهجر رویت خون شد
از دیده هزار جوی خون بیرون شد
هر چند که جور خویش افزون کردی
مهرت به دل غم زده ام افزون شد
دردی که زهجر تست درمانش نیست
آن سر که به راه تست سامانش نیست
این راه که در عشق تو میپیمائیم
هرچند که میرویم پایانش نیست. 6
برگرفته از دوستعلي خان معيرالممالك، رجال عصر ناصري، مجله يغما، سال نهم، ص 327 و 328.
از فروغ الدوله، نامههای بسیاری به جای مانده که تعدادی از آنها، مربوط به دوران جوانی وی و هنگامی است که ناصرالدین شاه در سفر فرنگستان بوده است. تعدادی نیز، نامه هائی است که به همسرش ظهیرالدوله نوشته و راجع به وقایع مشروطیت میباشد که در انتهای این مقاله، درج میگردد.
میرزا علی خان ظهیرالدوله، همسر فروغ الدوله(ملکه ایران):
مرحوم دکتر محمد اسماعیل رضوانی، راجع به ظهیرالدوله چنین مینویسد:
« حق، این است که رسالهای یا کتابی مجزی و مستقل، در شرح حال وی تالیف شود. یکی از راههایی که پدران ما برای تربیت نسل جوان بر میگزیدند، نگاشتن شرح حال نامدارانی است که به مقامات بزرگ رسیدهاند و در مقامات بزرگ، مسئولیتهائی سترگ بر عهده داشته اند، اما خوشنام زیسته اند؛ خوشنام مردهاند و خوشنام مانده اند، و هر وقت نام آنان به زبان میآید، توام با تکریم و تبجیل است و بدون تردید، میرزاعلی خان ظهیرالدوله، یکی از آنهاست که سالها در محیطی آلوده به فساد زیسته و دامن، آلوذه نکرده است و بنابر این، باید کنجکاوی کرد که چگونه و با چه تدابیری در مقامات بلند مانند حکومت مازندران و گیلان و کرمانشاه، در سمت دامادی یک پادشاه مستبد مقتدر و مهیب، مانند جویباری زلال، راه زندگی را چنان پیموده که غباری از او، بر دامن کسی ننشسته است و البته چنین تحقیقی، به سادگی انجام پذیر نیست و سالها و لااقل ماهها مطالعه و کنجکاوی لازم است. برای مثال، در اوج انقلاب مشروطیت، در روزهایی که توده مردم، علیه استبداد درباریان مستبد قیام کرده بودند، وقتی به حکومت گیلان منصوب شد، روزنامه نگار وارسته و پاک و بی غرض و بی طمع تاریخ ایران و شاید تاریخ جهان، سید اشرف الدین گیلانی – که نه به دنبال مال بود و نه به دنبال مقام و نه به دنبال نام – در روزنامه معروف خود نسیم شمال، چنین نوشت:
از قرار مذکور به طور محقق، آقای ظهیرالدوله، که سالیان دراز قبل از مشروطه، از اجزای هوائیه و ذرات ترابیه همایون محضرش، نغمات مشروطیت و قانون طلبی بلند بود. به جهت حکمرانی دارالمرز گیلان نامزد گردید. در همین ایام، پرتو عدل و دادش، روشنی بخش دیده اهل رشت شده، تکالیف کلیه این سامان را به طور اکمل مرتب خواهد فرمود، تا دیگر باره خائنین خانمانسوز، چه گربه برقصانند! ولی همان به (که) از این بشارت آزادی جویان و وطن خواهان و مشروطه طلبان، دست هم گرفته با هم همآواز شده، همین یک شعر را، با هزاران شعف بخوانند:
« انجمن رشت را شمع وفا در رسید
بشارتای اهل دل شاه صفا در رسید» 7
ر. ك: محمداسماعيل رضواني، سفرنامه ظهيرالدوله همراه مظفرالدين شاه به فرنگستان(تهران: 1371، انتشارات مستوفي) ص 25 و 26، همچنين بخشي كه مرحوم دكتر رضواني از روزنامه نسيم شمال نقل كرده اند، برگرفته از نسيم شمال، رشت شماره 14، غره صفر1326، ص 3 ستون 1 مي باشد.
علیای حال میرزا علی خان ظهیرالدوله، فرزند محمد ناصرخان ظهیرالدوله میباشد که او نیز، از سرداران دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه و همچنین در بسیاری از اوقات، رئیس تشریفات دربار ناصری بوده است. پدروی، ابراهیم خان سرداربن جان محمدخان ایلخان بن قراخان امیر آخور بوده است. میرزا علی خان، در 17 ربیع الاول 1281 متولد گردید. پس از مرگ پدر در سال 1294، از طرف ناصرالدین شاه ملقب به ظهیرالدوله و به سمت وزیر تشریفات منصوب گردید و همانطور که قبلا مذکور گردید، در سال 1297 ناصرالدین شاه، دختر خود توران آغا فروغ الدوله را – که بعدا ملقب به ملکه ایران گردید- به مزاوجت وی درآورد. 8
ر. ك: ايرج افشار، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، همان، ص پانزده و شانزده.
در سال 1304، مجددا به ریاست تشریفات دربار ناصرالدین شاه منصوب شد و در سنه 1303 ق.، در سلک مریدان صفی علی شاه درآمد. صفی علی شاه در سال 1316 قمری دیده از جهان فروبست و ظهیرالدوله، به جانشینی او برگزیده شد. ظهیرالدوله، پس از آنکه درویش شد، بقدری در درویشی غوطه ور بود که زن و دختران خود را به لباس درویشی درآورد. 9
ر. ك: مهدي بامداد(تهران: زوار، 1371)، صص 367. 370.
چنین به نظر میرسد که وضعیت مالی ظهیرالدوله، بسیار نابسامان بوده است. زیرا در سال 1318، همسر وی « فروغ الدوله، ملکه ایران»، به مظفرالدین شاه عریضهای در پریشانی احوال خانواده خود مینویسد که شاید نتیجه آن، انتصاب ظهیرالدوله به حکومت مازندران باشد. نکته دیگری که گویای وضعیت پریشان ظهیرالدوله میباشد، این است که خانه ظهیرالدوله، مدتی در گرو حاج حسین آقا امین الضرب بوده است. 10
ر. ك: ايرج افشار، همان، ص سي و شش، سي و هفت
حکومت همدان در سال 1324، حکومت کرمانشاه دوبار در سالهای 1325 و 1327، حکومت گیلان دوبار در سالهای 1326 و 1329 و همچنین ماموریت به گیلان در سال1335، حکومت مازندران سه بار در سالهای1319، 1326 و 1328 و بالاخره حکومت تهران در سالهای 1328، 1333، 1337 و 1341 ه. ق.
ظهیرالدوله، در 24 ذیقعده 1342 برابر با هشتم تیر 1304، در جعفرآباد شمیران درگذشت و در حوالی ده امامزاده قاسم شمیران، به به خاک سپرده شد که به سبب مراجعه مکرر معتقدین او به آن مزار، اطراف آن، به صورت گورستانی درآمد و به مقبره ظهیرالدوله معروف شد. 11
ر. ك: ايرج افشار، همان، صص شانزده، سي و شش.
مهدی بامداد، راجع به ظهیرالدوله چنین مینگارد:
« وی، دارای روشنی ضمیر و طینت پاک و اخلاق حسنه و تجددخواهی بوده و طرفداری از مساوات و حکومت مشروطه مینمود و در انجمن اخوتِ او، از وضیع و شریف، برابر مینشستند و در موقع توپ بستن مجلس، چون منزل و خانقاه او، مرکز فراماسون (لژاریان) در خیابان فردوسی واقع و خودش در آن هنگام حاکم گیلان بود، محمدعلی شاه، آنجا را به توپ بست و اثاث گرانبهای آن را به غارت بردند. » 12
ر. ك: مهدي بامداد، همان، ص 268.
همان طور که قبلا مذکور گردید، در سال 1316 ق. حاج میرزاحسن صفی علی شاه – که سرسلسله یکی از فرق دراویش شاه نعمت الهی بود – درگذشت و قبل از مرگ، علی خان ظهیرالدوله را – که از مریدان مورد قبول او بود – به جانشینی خود برگزید. ظهیرالدوله – که مردی وارسته و متواضع و دارای صفات متعالی دیگر بود – انجمنی به نام « انجمن اخوت» در خانه خود، واقع در خیابان فردوسی، به عضویت تعدادی از رجال خوشنام و خوش فکر ایجاد کرد که همان طور که شرح داده شد، توسط محمد علی شاه، به توپ بسته شد. 13
ر. ك: مهدي بامداد، همان، ص 369.
محمدرضا ابن محمدباقر الاصفهانی – که از سرسپردگان به خانقاه صفی علی شاه بود – رسالهای تدوین نموده که در آن، « ظهیرالدوله صفا علی شاه» را، قطب چهل و هفتم از اقطاب سلسله نعمه اللهیه ذکر نموده است. 14
ر. ك: دكتر محمداسماعيل رضواني، همان، ص 31
اولاد ظهیرالدوله، به ترتیب عبارت بودهاند از:
اول، محمدناصر خان ظهیرالسلطان که از مشروطه طلبان و آزادگان بود. دوم، « ناصر قلی خان ظهیر حضور» که بعداً لقب مظفرالدوله یافت. سوم، ناصر علی خان که در خدمت نظام بود و در مازندران به دست ضرغام السلطنه کشته شد. چهارم، قمر سلطان یا عزیزالملوک که شرح ازدواج او با معاون الملک، در سطور پیشین مذکور گردید. وی، در سال 1298 یعنی یک سال پس از ازدواج فروغ الدوله و ظهیرالدوله، متولد گردید و پس از اینکه مادرش ملقب به « ملکه ایران » گردید، این دختر، به فروغ الدوله ملقب شد. پنجم، فروغ الملوک است که معیرالممالک، درباره وی مینویسد: « این دختر، شوهر نکرد و نزد اهل ارشاد، تقریباً مقام پدرش را داشته و به نقاشی علاقه مند بود. ششم، ملک الملوک همسر غلامحسین میرزا قهرمانی که در جوانی درگذشت؛ و هفتم، ملکه آفاق که در زمان حیات پدرش بدرود حیات گفت. 15
ر. ك: ايرج افشار، همان، صص سي و هشت، چهل ويك.
ظهیرالدوله، آثار عرفانی مکتوبی از خود بر جای گذاشته است، از قبیل:
رساله « سبحه صفا»، « کتاب مرآه الصفی»، « کتاب رعنا و زیبا»، « رساله چنته صفا»، کتاب مجمع الاطوار و غیره.
میرزا علی خان ظهیرالدوله، در سرودن شعر، تبحر داشته و « صفا» تخلص میکرده است. ذیلاً نمونهای از اشعارش، جهت حسن ختام درج میگردد:
آنچه میگویی خیال است آنچه میبینی به خواب
آنچه را داری وبال است این تَعّینها سراب
اعتبارات جهان از سلطنت تا مسکنت
جمله را گر نیک بینی نیست جز نقشی بر آب
خواجگی و بندگی فرغ قبول ما و توست
خواجه را گر بنده دانی بنده گردد با شتاب
جمله یکسانند خلق از عالی و دانی همه
گر نبینی تو یکی را حضرت آن یک را جناب
این جناب و حضرت عالی و والا سربه سر
لفظ و لفاظی است انشا است و جنس شیخ و شاب
احتیاج و فقر تو شاه و وزیر آرد پدید
کن قناعت تو غنی بنما از ایشان اجتناب
تاج درویشی و شاهی هر دو در دریای دهر
از یکی موج هوا گردد هبا همچون سحاب
گر لباس عاریت از تن فرو ریزند خلق
کیست تا مسکین شناسد از شهی مالک رقاب
علم و دانایی است دارایی شخص هوشمند
نی قبای صوف و دارایی، کمر از زر ناب
خر نگردد فیلسوف از زنگ و افسار طلا
هست دانایی همی درژنده و پشمین ثیاب
شخص دانا کی کند ظلم و ستم بر مثل خود
بی ستم کی برفرازد خیمه زرین طناب
تار و پود این طناب ار نیک بینی نیست جز
رشته عمر فقیری مضطر و با اضطراب
چارهای بهتر نباشد بهر رفع ظلم و جور
زانکه دستورالعمل فرمود ما را بو تراب
گفت شخص اول علم و عمل روحی فداه
گر که ظالم شرم ننماید ز ظلم بی حساب
فرض مظلوم است رفع ظلم از خود، ور نکرد
خود شریک ظلم باشد بی سئوال و بی جواب
از صفا بشنو، نه ظالم باش نه پابست ظلم
نیکنامی این بود و الله اعلم بالصواب 16
ر. ك: همان منبع صص چهل و يك تا پنجاه و شعر فوق، به نقل از مجموعه خطي متعلق به عبدالله انتظام.
برای مطالعه متن کامل مقاله و اسناد پیوست(نامههای فروغ الدوله به ناصرالدین شاه و همچنین به همسرش درمورد وقایع مشروطه). ر. ک. http: //www. noormags. ir/view/fa/articlepage/92422
توران آغا فروغ الدوله، « ملکه ایران » (دختر شاعر ناصرالدین شاه و همسر ظهیرالدوله)
- 1- ر. ك: خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به كوشش ايرج افشار(تهران: انتشارات زرين، 1367) ص سي و شش.
- 2- ابوالحسن بزرگ اميد، ازماست كه برماست، ( تهران: دنياي كتاب، 1363)، چاپ دوم، صص 51. 52.
- 3- ر. ك: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به كوشش ايرج افشار(تهران: اميركبير، 1356) ص 681.
- مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ( تهران: زوار، 1372) ج1، ص ص 514. 515.
- 5- ر. ك: مهدي بامداد ( تهران: زوار، 1372)، ص 515.
- برگرفته از دوستعلي خان معيرالممالك، رجال عصر ناصري، مجله يغما، سال نهم، ص 327 و 328.
- ر. ك: محمداسماعيل رضواني، سفرنامه ظهيرالدوله همراه مظفرالدين شاه به فرنگستان(تهران: 1371، انتشارات مستوفي) ص 25 و 26، همچنين بخشي كه مرحوم دكتر رضواني از روزنامه نسيم شمال نقل كرده اند، برگرفته از نسيم شمال، رشت شماره 14، غره صفر1326، ص 3 ستون 1 مي باشد.
- ر. ك: ايرج افشار، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، همان، ص پانزده و شانزده.
- ر. ك: مهدي بامداد(تهران: زوار، 1371)، صص 367. 370.
- ر. ك: ايرج افشار، همان، ص سي و شش، سي و هفت
- ر. ك: ايرج افشار، همان، صص شانزده، سي و شش.
- ر. ك: مهدي بامداد، همان، ص 268.
- ر. ك: مهدي بامداد، همان، ص 369.
- ر. ك: دكتر محمداسماعيل رضواني، همان، ص 31
- ر. ك: ايرج افشار، همان، صص سي و هشت، چهل ويك.
- ر. ك: همان منبع صص چهل و يك تا پنجاه و شعر فوق، به نقل از مجموعه خطي متعلق به عبدالله انتظام.
فاطمه قاضیها،کنجینه اسناد، فصلنامه تحقیقات تاریخی،سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران ، پائیز و زمستان 82، شماره 51 و 52 صص45-55
دوشنبه ۱۴ دي ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۲۱
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
خسته نباشید.
جناب اعتماد السطنه رساله ای با عنوان "تاریخ انکشاف ینگی دنیا" دارند. عجیب است که این کتاب تا به امروز نشر نشده است.
ما که اخیرا انتشارات را در حوزه تاریخ اجتماعی و تاریخ راه اندازی کردیم (با عنوان زندگی روزانه) خیلی تمایل به نشر این اثر داشتیم. می خواستم از شما در این مورد مشورتی بگیرم.
با احترام.
محمد امین محب علی
با سلام و سپاس، خدمت جناب آقای محب علی
حتما مطلعید که این رساله ترجمه اعتماد السلطنه است،با این وجود چون در آن زمان به جهت اشکالاتی که پی در پی از طرف روس و انگلیس برای ایران پیش می آمد رجال حکومتی در آن دوره خیلی علاقمند بودند با قدرت سومی ارتباط داشته باشند. و آن کشور امریکا بود، که جغرافیای آن از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. به همین دلیل نشر این کتاب این آگاهی را به ما میدهد، که حد اقل در 124 سال قبل اطلاعات ایرانیان نسبت به وضعیت جغرافیایی ِ به قول خودشان ینگه دنیا در چه حدی بوده است. پس تصحیح و نشر آن بازهم به شناخت فرهنگ دوره قاجارکمک خواهدکرد.
با تقدیم احترام- فاطمه قاضیها