عباس میرزا مُلک آرا، برادر ناتنی ناصرالدین شاه بود که هنگام به سلطنت رسیدن ناصرالدین شاه هفت هشت سال از ناصرالدین شاه کوچکتر بود. ولی چون شایع بود که محمد شاه به وی و مادرش خیلی علاقمند و حتی خیال داشته است اورا ولیعهد کند، اما دنیا به کام ناصرالدین رقم خورد و محمد شاه را اجل مهلت نداد، به همین جهت ناصرالدین شاه به تحریک مادرش مهد علیا که از طرف همسرش محمد شاه مطرود بود ، ازو کینه داشته است . چنانچه لرد کرزن در کتاب ایران و مسئله ایران ، (جلد اول ، صفحۀ 394 و422 ) راجع به این موضوع می نویسد:
".....بی مهری محمد شاه نسبت به ناصرالدین شاه و اظهار علاقه به عباس میرزا کاملا صحیح است، محمد شاه تا درجه ای به عباس میرزا علاقه داشت که او را نایب السلطنه لقب داد، ناصرالدین شاه این بی مهری پدر و توجه به برادر را با کمال دقت مراقبت نمود و به محض اینکه پدر درگذشت و خود صاحب اختیار مطلق گردید، برادر بیچاره را به عراق عرب تبعید کرد، مدت تبعید و آوارگی برادر مدتها[28 سال] به طول انجامید و پس از یک سلسله شفاعتها، عباس میرزا به ایران برگشته و بطور انزوا در تهران ماند، مدتی وزیر تجارت و رئیس افتخاری شورای عالی دولتی و چندی هم حاکم قزوین شد." در این مورد مطالب زیادی نوشته شده چنانچه گفته اند سوء ظن ناصرالدین به امیر کبیر یکی هم این بوده که دیگران در ذهن او جاری ساخته بودند ، که امیر قصد به سلطنت رساندن او را دارد و....
اما چنانچه از مطلب ذیل بر می آید گویا نه دل عباس میرزا مُلک آرا با ناصرالدین صاف شده بود و نه دل شاه به او مهربان بود. ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر دوم فرنگستان و اتمام سفر نامه ، مطلبی راجع به عباس میرزا می نویسد به شرح ذیل:
و من العجائب و الغرايب
، روز بعد از ورود تهران تلگرافي مستوفي الممالك فرستاده بود، سر پاكت نوشته بود، تلگراف بامزهايست، باز كردم ديدم، آقا خان تلگرافچي خمسه نوشته است كه عباس ميرزا به اسم شكار و غيره چند روز بود از زنجان بيرون رفته بود، حالا آدمهايش آمده مذكور كردند كه در يك شبانهروز بيست و پنج فرسنگ راه فرار كرده از راه خلخال به اردبيل و گويا به سرحد روس رفته است. عموم مردم يك نوع حيرت و تعجبي كردند كه به تصور نميآيد. بيجهت، بيسبب بدون هيچ دليل آدم از حكومت و دولت و لقب و غيره فرار كند روا نيست، مگر خبث طبيعت و رذالت و نانجيبي، خلاصه زياده چه نويسم ، شاهزاده بيعار مادر... سر از بادكوبه و لنكران درآورده است، دولت روسيه هم اعتناي سگ به او نكرده است و اذن نداد به تفليس يا پطر برود، در همان شهرهاي قفقاز ... خود را خورده راه خواهد رفت. تف به روح مادرش.......( روزنامه خاطرات ناصرالدينشاه در سفر دوم فرنگستان،، به کوشش فاطمه قاضیها، تهران سازمان اسناد ملی ایران، 1379 ، ص: 289).
ولی بعدا در سال 1297 یعنی دوسال بعد از این فرار ،بواسطه خدمتی که به شاه کرد به ایران بازگشته و به حکومت قزوین منصوب شد.
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۵۳
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .