Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
محمدعلی شاه نسبتا چاق و کوتاه است.عینک طلائی به چشم زده است و کمی افسرده به نظر می رسد. رفتارش، طرز نگریستنش به حضار و گوش دادنش به حرفهای سفیر، نوعی خشکی و انجماد را نشان می دهد که بیشتر ناشی از بی تحرکی و انعطاف ناپذیری درونی است ،تا آداب دانیِ در باری. به علاوه در حرکاتش فقدان اتکای به نفس هم به خوبی مشهود است. هرچند این موضوع در مورد فرمانروائی که تازه به قدرت رسیده و دوران جوانیش را به دور از پایتخت، در تبریز، گذرانده است، تعجب آور نیست.
محمدعلی شاه به داشتن یک زن قناعت کرده است و هیچگاه از او جدا نمی شود.
محمد علی شاه قاجار از نگاه
و قلم گروته دانشمند آلمانی
هوگو گروته جغرافی دان و قوم شناس مشهور آلمانی در سال ۱۹۰۷ (۱۳۲۵ ه. ق.) که یکی از بحرانی ترین ادوار تاریخ ایران و سلسله قاجاریه بود به کشور ما آمد.زمانی که ، تازه چند صباحی از مرگ مظفرالدین شاه و به تخت نشستن محمدعلی شاه می گذشت. وی از راه بین النهرین به ایران آمد. وپس از سیاحت نواحی غربی ، از راه همدان و سلطان آباد و قم خود را به تهران رساند. وی آنطور که در خاطراتش نقل می کند،در قم، شاهد تظاهراتی بوده که به مناسبت چهلمین روز درگذشت قاتل میرزا علی اصغر خان امین السلطان( اتابک) بر پا شده بود و قید می کند که در این تظاهرات، صدراعظم مقتول را فردی وطن فروش و دشمن مجلس و قانون اساسی قلمداد می کردند.حاصل مشاهدات گروته نخستین بار در سال ۱۹۱۰ میلادی تحت عنوان «مسافرت در ایران، خاطرات و مشاهدات»، در شهر برلین به چاپ رسید.این خاطرات در ایران ترجمه و تحت عنوان «سفرنامه گروته» منتشر شد ، وی در بخشی از سفرنامه خود چگونگی ورود به تهران و ملاقات بامحمد علی شاه را با ذکرتشریفات به تفصیل و بطور کامل توضیح می دهد که خلاصه آن به شرح ذیل است:
تهران، اواخر نوامبر ۱۹۰۷ (شوال، ۱۳۲۵ ه. قمری):
..اکنون تقریبا چهار ماه است که در ایران بسر می برم و در این مدت از مناطق دست نخورده ای در غرب و در مرکز ایران، که سیاحت از آنها جان بسیاری از سیاحان را تلف کرده است، دیدن کرده ام. ضمنا در این مدت به مطالعه اوضاع و احوال سیاسی و نهضت آزادیخواهانه نوین ایران [انقلاب مشروطه ]نیز پرداخته ام. لذا بسیار مایلم از نزدیک شاه جوانی را ببینم که از دو ماه پیش به قدرت رسیده و جریانات سیاسی اخير او را به اولین پادشاه مشروطه ایران تبدیل کرده است. برای ملاقات با محمد علی شاه ،من به اتفاق وزیر مختار و اعضای سفارت وارد باغ بزرگی می شویم که به «باغ سلام» شهرت دارد، عده ای «غلامان» سرخ پوش به سرعت مقابلمان صف احترامی تشکیل می دهند و پیشاپیشمان با قدمهای سریع به حرکت در می آیند.اونیفرمهای وزیر مختارآلمان و مترجم سفارت دارای نشانها و یراقهائی است که رنگ طلائی را منعکس می کند.کلاه خودِ پردار وابسته نظامی سفارت،نقره ای رنگ است.من تنها کسی هستم که فراک مشکی پوشیده و کلاه سیلندر به سر گذاشته ام.
چنارهای پر شاخ و برگ و نهر آبی که با سنگ مرمر ساخته شده و از مقابل دروازه تا نزدیک پلكان «تخت مرمر» امتداد یافته، به باغ سلام لطف و زیبایی خاصی بخشیده است. کنار دروازه مشبکی، «سرکشیکچی باشی» که فرمانده غلامان سرخ پوش است، به استقبالمان می آید. او ما را به اطاق کوچکی هدایت می کند که در طبقه همکف قرار دارد. در این اطاق رئيس كل تشریفات (ایشیک آقاسی باشی) و جناب «معرف سفرای خارجی به حضور اعليحضرت شاه ایران» در انتظارمان هستند. به ما تعارف می کنند، روی مبلهائی که در آنجا هست، بنشینیم و از ما با چای و سیگار پذیرائی می کنند. در مشرق زمین هیچ ملاقاتی بدون این تشریفات صورت نمی گیرد. رئیس تشریفات جوان بسیار موقری است، سیمایش متین و رفتارش مؤدبانه است.درباری دیگری که لقب فرانسوی جالبی را یدک می کشد ، یک «کنت 1 کنت دومونت فرت با نام کامل آنتوان دمونته فرت اولین رئیس پلیس ایران بود. در سال ۱۸۷۸ میلادی(1295 ق )، ناصرالدین شاه از امپراتور اطریش درخواست مستشار نظامی نمود. امپراتور چهار نفر مستشار نظامی را به ایران فرستاد که یکی از آنان کنت دومونت فرت بود. کنت از سال ۱۲۹۶ ق تا ۱۳۰۹ ق رئیس پلیس و وزیر نظمیه بود و پس از آن به امور تشریفاتی می‌پرداخت. کنت در سال ۱۳۳۵ ق برابر ۱۹۱۶ میلادی در زمان سلطنت محمدعلی شاه در تهران درگذشت و جسدش در گورستان ارامنه تهران مدفون گشت. » ایتالیائی است. او چهل سال است در ایران زندگی می کند و تاکنون مشاغل گوناگونی داشته است و اکنون، به عنوان معرفِ سفرای خارجی، در دربار خدمت می کند. این کنت سالخورده ، آدم خوب و خوش مشربی است. زبانهای فارسی، فرانسه، ایتالیائی و آلمانی را بسیار نیکو و روان صحبت می کند. هنگام گفت وگو بر حسب موقعیت، جملاتی از هر یک از این زبانها به کار می برد. ضمن صحبت به طور خصوصی به تشریفات شرفیابی به حضور شاه اشاره می کند. چون در ایران برداشتن کلاه توهین تلقی می شود، در حضور شاه، نباید آنرا از روی سرمان برداریم.
به همراه رئیس کل تشریفات و «کنت» به سکونتگاه اصلی شاه نزدیک می شویم. دوباره وارد باغ بزرگی می شویم. در این باغ نه فقط مثل تمام باغهای ایران یک استخر بزرگ در وسطش ساخته شده است، بلکه در گوشه و کنارش هم جویها و استخرهای زیادی به چشم می خورد، انواع و اقسام گلها،چون یاس، یاسمن و گل سرخ دیده می شود. خلاصه این مجموعه از همه حيث زیبا است و بی خود نیست که آن را «گلستان 2 کاخ گلستان » می نامند.
سرانجام در مقابل قصری ایستاده ایم که در آنجا به حضور شاه بار خواهیم یافت. رئیس کل تشریفات ما را به اطاقی راهنمائی می کند که شاه در آن جا منتظرمان است. یکبار دیگر کلاه سیلندر را روی سرم محکم می کنم، زیرا سه بار تعظیم کردن به «قبله عالم» و نیفتادن کلاه،کار نسبتا دشواری است و احتیاج به تمرین و ممارست زیاد دارد. شاه وسط اطاق ایستاده است و کنار او مشیرالدوله، وزیر امور خارجه، قرار دارد.در مدتی که وزیر مختارمان درباره هیأت ویژه ای که برای اعلام جلوس محمدعلی میرزا به برلین رفته بود صحبت می کند و سپس از جانب قیصر به تخت نشستن شاه را تبریک و تهنیت می گوید، فرصت دارم، تا شاه و اطاقی را که در آن هستیم، از نزدیک به دقت تماشا کنم.
شاه، لباس بلند و سیاهرنگ ایرانیان (سرداری )را به تن دارد. شلوار گشادی پوشیده و روی کلاهش نشان شیر و خورشید و جغه الماس نشانی نصب کرده است. روی سینه اش نشان کوچکی می درخشد. شمشیر جواهرنشانی به کمر بسته که نوکش به زمین می رسد و هر دو دستش را روی قبضه مرصع آن قرار داده است. محمدعلی شاه نسبتا چاق و کوتاه است. قدش حتی از ایرانیان متوسط القامه نیز کوتاهتر است. سیمایش گرد و پر است و سبیل کوتاهی دارد. خطوط چهره اش هنوز مانند پدرش مظفرالدین شاه و جدش ناصرالدین شاه، که آنها را از روی عکسهایشان می شناسم، مشخص نشده است. عینک طلائی به چشم زده است و کمی افسرده به نظر می رسد. رفتارش، طرز نگریستنش به حضار و گوش دادنش به حرفهای سفیر، نوعی خشکی و انجماد را نشان می دهد که بیشتر ناشی از بی تحرکی و انعطاف ناپذیری درونی است ،تا آداب دانیِ در باری. به علاوه در حرکاتش فقدان اتکای به نفس هم به خوبی مشهود است. هرچند این موضوع در مورد فرمانروائی که تازه به قدرت رسیده و دوران جوانیش را به دور از پایتخت، در تبریز، گذرانده است، تعجب آور نیست.
محمدعلی شاه به داشتن یک زن قناعت کرده است و هیچگاه از او جدا نمی شود. حتی وقتی برای شکار و گردش به کوهستانهای البرز می رود، او را هم با خود می برد. روزنامه های افراطی تهران، عشق به پسرهای زیبا را، که در ایران امر نادری نیست، به حق یا به ناحق به او نسبت می دادند.
آنچه می توان دربارۀ صفات بارز او گفت، نوعی لجاجت، بی تصمیمی و عدم استقلال رأی است. این امر موجب شده است که به مشاورین سودجوئی متکی باشد که بیشتر به فکر منافع شخصی خود هستند. او آنقدر هم با هوش و درایت نیست که دلیل پیدایش نهضت ملی(مشروطه) و لزوم اصلاحات بنیادی را دریابد و از مقام منیع خویش سود برده و رهبری معنوی جنبش را به دست گیرد و بتواند با تصویب یک قانون اساسی معتدل که در آن حقوق حقه فرمانروا نیز گنجانده شده، موقعیت خویش را استحکام بخشد.
بعد از آن که سخنان سفیرمان را، وزیر امور خارجه با صدای بسیار آهسته ای برای شاه ترجمه می کند، مترجم سفارت، نامه قيصر را در ظرفی طلائی، به شاه تقدیم میکند. در ایران تشریفات حکم می کند که هدایا و نامه ها، در ظروفی طلائی به شاه تقدیم گردد. برای اجرای این مقررات رئیس تشریفات همواره وسائل لازم را در اختیار دارد. سپس شاه در باره مقر تازه سفارت آلمان در شمیران و پیشرفت کار مدرسه آلمانها سؤالاتی میکند. شاه پرسشهایش را به زبان فارسی مطرح می کند، او فرانسه نمی داند ولی گویا زبان روسی را آموخته است. شاپشال، معلم زبان روسی شاه، که با او از تبریز به تهران آمده است، یکی از اشخاص مورد علاقه او است. در این جا وزیر مختارمان مرا به حضور شاه معرفی می کند. شاه در مورد مسافرتهایم سؤالاتی مطرح می کند و من هم به اختصار به آنها پاسخ می دهم. شاه، والی پشتکوه و داوود خان، رئیس ایل کلهر را، که من گفتم از من بسیار دوستانه پذیرایی کردند، خوب می شناسد و حتما به خاطر دارد که آنها در قیام سالارالدوله طرف حکومت را گرفتند. وقتی نام آنها را بر زبان می رانم، لبخندی بر لبان شاه نقش می بندد. اما به عکس وقتی به درخواست شاه، راه تقریبی بازگشتم را ذکر میکنم و می گویم که از ایالت آذربایجان مراجعت خواهم کرد، لبخندش محو می شود. حتما به نیروهای عثمانی می اندیشد که در مرز مستقر شده اند و از من می پرسد آیا خیال دارم از ارومیه نیز دیدن کنم. در تهران شایع شده است که قوای عثمانی ارومیه و ساوجبلاغ را اشغال کرده است. اگر این شایعه صحت داشته باشد در آن صورت ایرانیان در آذربایجان با خطری جدی مواجه می شوند. خروج از قصر نیز با همان تشریفات صورت می گیرد. ایشیک آقاسی و آجودان ایتالیائی، ما را تا حیاط کوچکی، که باغ گلستان را از باغ سلام جدا میکند، بدرقه می کنند. از آنجا سرکشیکچی باشی ما را تا بیرون قصر همراهی می کند (فردا، این شخص به سفارت می آید و قبض رسید انعامهائی را با خود می آورد که باید به خدمتکاران در بار، در رابطه با - شرفیابی امروز بپردازیم). هنگام خروج دوباره غلامان سرخ پوش، پیشاپیشمان تا دروازه ارگ، حرکت می کنند.
روی سردر، دروازه ارگ، یکی از صحنه های شاهنامه فردوسی، تصویر شده است: رستم، قهرمان حماسی ایرانیان، سوار بر رخش، در حال مغلوب کردن اژدهای کریه المنظری است. با دیدن این تصویر، به یاد شعری می افتم، که فردوسی بعد از قدر نشناسی سلطان محمود سروده است:
بسی رنج بردم در این سال سی // عجم زنده کردم بدین پارسی
آیا ایران دوباره زنده خواهد شد؟ آیا انحطاط و فساد که چون لایه ای ضخیم روی ایران کنونی کشیده شده و تمام جوانه های نو را می خشکاند از بین خواهد رفت؟ آیا جنبش بیداری نوین ایران، که توسط روشنفکران و اندیشمندان این قوم با استعداد رهبری می شود، ریشه خواهد دوانيد؟ آیا کوششهای آنها به نتیجه خواهد رسید و این کشور حیاتی تازه خواهد یافت؟ آینده به این پرسشها پاسخ خواهد داد!

۱. کنت دومونت فرت با نام کامل آنتوان دمونته فرت اولین رئیس پلیس ایران بود. در سال ۱۸۷۸ میلادی(۱۲۹۵ ق )، ناصرالدین شاه از امپراتور اطریش درخواست مستشار نظامی نمود. امپراتور چهار نفر مستشار نظامی را به ایران فرستاد که یکی از آنان کنت دومونت فرت بود. کنت از سال ۱۲۹۶ ق تا ۱۳۰۹ ق رئیس پلیس و وزیر نظمیه بود و پس از آن به امور تشریفاتی می‌پرداخت. کنت در سال ۱۳۳۵ ق برابر ۱۹۱۶ میلادی در زمان سلطنت محمدعلی شاه در تهران درگذشت و جسدش در گورستان ارامنه تهران مدفون گشت.
۲. کاخ گلستان
هوگو گروته،ر.ک. سفرنامه گروته،ترجمه مجید جلیلوند، 1369 ، تهران نشر مرکز صص7-8 و 209الی 219
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱:۱۰