، بعد آمدم : توی حیاط زنها هم آمدند زرد و سبز و سرخ ،هر کدام یک رنگی پوشیده بودند خنده داشت آمدم بیرون یکساعت به غروب مانده رفتم سر در شمس العماره آتش بازی را آنجا می چیدند جمعیت زیاد بودند نشستیم به تماشاکردن، خیلی تماشا داشت.
تحویل سال 1268 هجری شمسی به روایت ناصرالدین شاه
روز چهارشنبه ۱۷ رجب[1306 ه.ق ] 1268 ه.ش
امروز تحویل آخر سیچ [ سیچقان ئیل] و اول اود [اودئیل] است. .... تحویل امسال پنج ساعت و ۷ دقیقه به غروب مانده می شود، بسیار خوب وقتی تحویل می شود. از اندرون بیرون آمدیم ،ناهار را در اطاق برلیان خوردیم، بعد از ناهار امین السلطان خلعت حضرت رضا (ع) را با اشرفی عیدی سکه حضرتی آورد پوشیدیم، خلعت سرداری آغری بود.. .رخت سلام را پوشیدیم .عزیز السلطان رخت پوشیده حاضر بود شش ساعت به غروب مانده از اطاق برلیان اطاق به اطاق رفتیم تا داخل موزه شدیم . جمعیت زیادی بقدر هفتصد هشتصد نفر حاضر بودند از نظام و اهل قلم و وزرا همه بودند ، رفتیم جای خودمان نشستیم، علما اغلب بودند مثل امام جمعه، متولی باشی قم، آقا سید عبدالله، مجتهد یزد که اسم او را در روزنامه پیش نوشته بودیم با سایر علما، جلال الدوله هم همراه وارد شده آمد که بالای دست ملک آرا بایستد. یک آخوندی آنجا نشسته بود جلال الدوله تنه گنده خودش را انداخت روی آخوند بیچاره، آخوند به یک طوری خودش را خلاص کرد و جلال الدوله را پس کرد، خیلی خنده داشت. امین السلطان، امین الدوله، صاحب دیوان، قوام الدوله، تمام وزرا بودند، کسی که نبود وزیر نظام بود که قولنج کرده بود. عضدالملک هم نبود باقی دیگر همه بودند، وقت تحویل شد نجم الملک برای جای خودش که تحویل شد را می گفت امسال برادر زاده خودش را که دامادش هم هست معین کرده بود، این شخص مرد کوتاه قد بسیار فقیر محجوب غریبی است .وقت تحویل جلو به قدر یک ربع هیچ نتوانست بگوید، بالاخره یک تحویل شدِ خیلی یواش که هیچکس نشنید گفت، خیلی بدجوری بود . بعد خطیب آمد خطبه منحوس بدی خواند. بعد از آن یک خطیب کرمانشاهی بود خطبه غرای خوبی خواند .امسال دو خطبه شده بود. اینها که تمام شد به آقاخوندها شاهی دادیم رفتند، آنها که رفتند برخاسته روی صندلی نشسته شاهی را هم روی میز گزارده شروع کردیم به شاهی دادن، بقدر سه ساعت شاهی دادیم قجر قجر قجر و غیره. همه بودند و شاهی گرفتند. عزیز السلطان هم با لباس اطریشی زیر دست نایب السلطنه ایستاده بود، وقتی که نایب السلطنه آمد پهلوی ما ، عزیزالسلطان هم آمد شاهی گرفت و ایستاد، تا آخر ماشاءالله ایستاده بود، شاهی می آورد کیسه ها را می داد به امین السلطان کمک میکرد. صحبت تازه ئی که امروز در سلام شد این بود: علاء الملک از دست راست آمد شاهی بگیرد یک پسری هم همراهش بود، پرسیدم کی است عرض کرد پسر نظام الملک است که از نیم تاج خانم خواهر من دارد، بسیار پسر خوشگل مقبولی بود یک قدری با او حرف زدم طرف دست چپ هم نظام الملک با لشکر نویسها ایستاده بودند، که شاهی بگیرند به قدر چهارصد نفر هم جمعیت ایستاده بود و منتظر شاهی بودند، علاء الملک که رفت نگاهی من به نظام الملک کردم و گفتم این پسرتو است ؟خیلی خوب پسری هم هست. مشیرالدوله هم ایستاده بود که یک دفعه به آواز بلند نظام الملک عرض کرد، خیر این پسر من نیست ،پسر حقیقی من لشکر نویس باشی است، خیلی مردم از این حرف خندیدند و حرف غریبی زد. خلاصه همینطور شاهی دادیم و دادیم تا دو ساعت و نیم به غروب مانده که تمام شد برخاستیم. خیلی خسته بودم رفتم ،اندرون یک راست برحسب معمول رفتم منزل انیس الدوله، قدری آنجا بودم، بعد آمدم : توی حیاط زنها هم آمدند زرد و سبز و سرخ ،هر کدام یک رنگی پوشیده بودند خنده داشت آمدم بیرون یکساعت به غروب مانده رفتم سر در شمس العماره آتش بازی را آنجا می چیدند جمعیت زیاد بودند نشستیم به تماشاکردن، خیلی تماشا داشت. بعد زنها آمدند و باغ قرق شد، بالاخانه پر زن شد تا نیمساعت از شب رفته آنجا بودیم عزيز السلطان هم بود نیمساعت از شب رفته نایب السلطنه که رفته بود حضرت عبدالعظیم (ع) مراجعت کرد. فوراً آتش بازی کردند بسیار آتش بازی خوبی بود هوا سرد بود کمی باد هم می آمد. دود باروط را می آورد توی بالاخانه، خلاصه آتش بازی تمام شد رفتیم اندرون شام خورده خوابیدیم.
منبع : آرشیود اسناد ِ سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران. خاطرات ناصرالدین شاه در سال 1306 ه.ق.
دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۵:۳۰