Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
در زمستان سال ۱۲۸۸ قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید ،به طوری که بالاجبار و شاید برای اولین بار پای آرد روسی به ایران باز شد....خبر رسید که شهر برهم خورده، دکاکین و غیره بسته شد، مردم ازدحامی دادند.....چند روزی گذشت شهر به همان اغتشاش باقی بود، یعنی نان پیدا نمی شد و بد وگران بود.....لحمدلِله تعالی بعد از این قراردادها، روز بروز انتظام شهر و نان بهتر شد و مردم آسوده شدند.....

قحطی سال ۱۲۸۸ ه.ق به روایت ناصرالدین شاه قاجار.
سال ۱۲۸۸، سال قحطی عمومی ایران است . از یکی دو سال قبل از آن خشک¬سالی آغاز و گرانی نان و خواربار خود نمائی می¬¬¬کرد . در زمستان سال قبل به هیچ وجه بارانی نبارید و ذخیره ها هم تمام شده بود، قیمت نان که در اوائل ۱۲۸۷حدود یک من شش هفت شاهی بود به مرور افزایش یافته و به یک من یک قران رسید. و چون این اتفاق هم زمان با بازگشت شاه از عتبات عالیات بود ، مردم تهران این اشعار را زمزمه می کردند.
شاه کج کلا ، رفته کربلا ، گشته بی بلا ، نان شده گران، یک من یک قران ، یک من یک قران، ما شدیم اسیر، از دست وزیر، از دست وزیر.
البته مراد از وزیر در ین اشعار میرزا عیسی وزیر تهران بود ، که اخیرا به جای پدرش میرزا موسی به این سمت منصوب شده بود.باری دشمنان میرزا عیسی برای از کار انداختن او این تصنيف را ساخته بودند، چنان که به زودی میرزا عیسی معزول و پاشا خان امین الملک به پیشکاری نایب السلطنه در وزارت تهران برقرار شد .
در زمستان سال ۱۲۸۸ قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید ،به طوری که بالاجبار و شاید برای اولین بار پای آرد روسی به ایران باز شد و چون آردها از حاجی طرخان حمل می شد، به آرد حاجی طرخان شهرت یافت. اما ناگهان در زمستان این سال برف و باران بی¬حسابی آمد و همین بارندگی زیاد مایه تلف نفوس بسیاری گردید. در بهار هم مرض حصبه و محرقه جمعی از مردم را به هلاکت رساند و این اول بار بود که ناصر الدین شاه در طول سلطنت ۲۴ ساله خود با چنین پیش آمدی مواجه شد. پس ازین تاریخ مصمم گردید، همیشه حساب نان شهر تهران را تحت مراقبت مخصوص خود نگاه دارد. به هرصورت آثار بارش¬ها در ماه سوم بهار ۱۲۸۹ جلوه¬گر و غلة مناطق گرمسیر به تهران رسید و قیمت نان بعد از یک ماه به همان شش هفت شاهی ماه قبل از سال¬های خشکی و قحطی تنزل کرد و دلیل آن این بودکه در آن دوره همین قدر که حاصل خوب می شد مردم مرفه می شدند.
اما ناصرالدین شاه در خاطرات خود قحطی را با دستخط خود چنین روایت می کند:
سلطنت آباد، شهر جمادی الثانی ۱۲۸۸قوی ئیل:
قرار نان شهر و غیره با امین الملک به این طور شد که گندم از دیوان بگیرند، نان را در یک من سه عباسی بفروشند، قرارداد به این طور شد و امین الملک رفت شهر که روز ۲۰ جمادی الاول نان را سه عباسی بکنند. همه اهل شهر و مردم منتظر ۲۰ [جمادی الاول ] شدند،امین الملک هم اعلاناتی نوشت، به در و دیوارهای شهر چسباند،که از روز ۲۰ نان سه عباسی است ،امین السلطان هم شهر بود.
روز ۲۰ [جمادی الاول ]صبح که بیرون رفتم ، در دالان تکیه سلطنت آباد نشسته بودم،از تلگراف خبر رسید که شهر برهم خورده، دکاکین و غیره بسته شد، مردم ازدحامی دادند،اعتضادالسلطنه بود، مشیرالدوله را هم از شهر با تلگراف خواستم،با علاءالدوله آمدند، همه را به شهر فرستادم که انتظامی بدهند،آنها رفتند، بعد معلوم شد که نانواها شب ۲۰[جمادی الاول ] پیش امین الملک رفته بودند که ما نمی توانیم فردا در سه عباسی بفروشیم، او هم لابداً اِذن داده بود که ۴ عباسی بفروشند، اغلب نانواها هم بست رفته،روز ۲۰ که مردم منتظر وفور نان و یک من سه عباسی بودند ، مبدل به بستن دکاکین و قحطی دیدند،زن و مرد ازدحامی کرده ،دکاکین نانوا و غیره را غارت می کردند، و علت دیگر هم آن بود که حاجی کاظم اعلانات چسبانده را از دیوارها می کند و می گفت در سه عباسی نفروشند . خلاصه شهر نظمی گرفت و همان روز ۲۰ [جمادی الاول ] امین الملک زنها را گرفته به فلک بسته ،چوب زده بود. میرزا عیسی وزیر هم که مطلق العنان بود ، در شهر بود ، اغتشاش را به او نسبت داده اند، گرفته با زنجیرهای گران به سلطنت آباد آوردند، در باغ مسجد با زنجیر محبوس بود.چند روزی گذشت شهر به همان اغتشاش باقی بود، یعنی نان پیدا نمی شد و بد وگران بود. روزی که مهمان عزت الدوله در رستم آباد شدیم، همه بودند، امین الملک هم آمده بود. مخفیاً عمل شهر و غیره و مابین چند نفر تقسیم شد. بدین تفصیل:
انتظام شهر و کلیه عمل با مشیرالدوله.
نانواخانه و ایلات دور شهر کلاً با امین السلطان.
حکومت اطراف شهر و بلوکات با علاء الدوله، علاوه به انبار.
وجوهات شهر وگمرک و اجارات و غیره با معیرالممالک،
عضدالملک هم داخل در این مجلس و اجزا شد و قرار شد همه با هم اتفاق بکنند و
ان شا ءالله کار بکنند. میرزا عیسی وزیر را هم که با زنجیر آورده بودند، با احترام تمام به شهر برده، عمل نیابت حکومت شهر را مشیر الدوله به او واگذار کرد.
لا اله الا الله، عجب دنیائی است. الحمدلِله تعالی بعد از این قراردادها، روز بروز انتظام شهر و نان بهتر شد و مردم آسوده شدند. بعد از این قراردادها، احوال من خوب نبود، نوبه دزدی گاهی می کردم، یک روز در سلطنت آباد وزیر خارجه، گلد اسمیت را با نقشه بلوچستان به حضور آورد، در حوضخانه ،خیلی با او حرف زدم، بعد رفتند، بعد وزیر خارجه آمد با اوهم صحبت زیاد شد، او هم رفت ، بعد هندوانه ،کم کم سرما سرما شدم، عصری هم اسب خبر کرده بودند که برویم اراج عصرانه، آنجا پیش نایب السلطنه بخوریم،بعد برویم قنوات سلطنت آباد و غیره که قنات از محمد جعفر خان و غیره ابتیاع بکنیم،بعد برویم رضا آباد، میرزا رضای مستوفی، معیرالممالک،آقا دائی ، اهل خبره هم حاضر بودند، برای عمل قنات. سرما سرما بیشترشد،اسب خواستم نیاوردند، خدائی شد، اسب پیدا شد، بعد دیدم لرز شدید شد گفتم دیگر نمی رویم، موقوف شد، برگشته، رختخواب انداخته ،خوابیدیم. دوساعت به غروب مانده بود، معیر ، علی کچل،حکیم الممالک و غیره بودند،پی تولوزون هم رفتند.
خلاصه الی غروب لرز شدیدی شد، بعد رفتم اندرون باز لرز شد، بسیار بسیار کسل شدم، شب بسیار بد خوابیدم،با تب شدید، عطش زیاد. صبح برخاستیم، بسیار بد. رفتیم بیرون ، مسهل نمک امروز خورده نشد. چند دست اماله شد.بسیار کسل بودم، باز شب بسیار بد خوابیدم، فردا مسهل نمک خوردم، بسیار بد.
تولوزون پسر هفده ماهه داشت اسهال خونی کرده، فردای آن روز مُرد، تولوزون اوقاتش تلخ شد.
بعد از مسهل و گنه گنه ، کم کم احوال خوب شد، از سلطنت آباد رفتیم اقدسیه ، با همه حرم . له له باشی و غیره رفتند شهر.
در اقدسیه که بودم پسر ده ساله حکیم الممالک هم مرد، از ناخوشی پسر تولوزون.
یک روز در باغ وزیر خارجه به عصرانه مهمان شدیم،باغ خوبی داشت.
روز ۲۱ جمادی الثانی[سنه ۱۲۸۸ قوی ئیل] هم ، با حرم کلاً باز رفتیم باغ وزیر خارجه، از صبح الی غروب.روز ۲۰ رفتیم نیاوران. ناهار در بالا خانه آنجا خورده شد. دستور العمل ساختن عمارت به معمار باشی دادم، در آنجا.
عصری رفتیم باغ والده شاه، چون عید مولود حضرت فاطمه (ع) بود ، همه زنهای معروف از بدگل و خوشگل آنجا بودند، کورها آمدند، خواندند، زدند،حاجی رضاخان را که از عتبات مجاور بود آورده بودند، آنجا زنگی دست گرفته رقاصی مضبوطی می کرد. زیاده از حد خنده داشت، سلطان باجی کور عمه که مکه رفته بودآنجا بود، فخرالدوله و غیره و غیره، خواجه ، کنیز میرزا باجی قدیم،سکینه خانم، هرکس به خیال بیاید بود، سلطان، زن شاهزاده اعتضاد و غیره.قدری ایستاده، برگشتم به اقدسیه.
روز ۳۰ جمادی الثانی صبح در بالاخانه کوچک مهتابی اقدسیه از خواب برخاستم اطاق تنگی است،رختخواب،اسباب متفرقه کتب دوربین و غیره زیاد بود. ببری خان هم آمد، یک بچه اش هم بود،تنگ چالمه هم زمین بود نزدیک رختخواب من، فخری جان کنیز رفت تنگ چالمه را بردارد تا رفت فریاد زد، های مار برخاستم شلوغ شد.مار نازکی حرام زاده بود تیره مار غریبی بود. خط و خال زیادی داشت نیم زرع قد داشت، بشیرخان آمد چوب نگاه داشت. بعد من چماق بشیر خان را گرفته زدم زدم کشتم حمله می آورد، شب را هم شیرازی کوچک در اطاق ما بود ،این مار معلوم می شود،از شب همین جا بوده است. خداوند عالم زیاد از حد ترحم فرمودند. شکر خدا را زیاد کردم،الحمدلِله بخیر گذشت.
امپرا طور روسیه در ماه رجب وارد تفلیس می شود،حشمت الدوله از راه انزلی مامور شد، رفت به تفلیس برای تهنیت ورود.
صاحب دیوان مامور وزارت آذربایجان شد.سلطان سلیم میرزای لال معروف که در لار هم همراه بود بعد از معاودت از لار،در سلطنت[آباد] و همه جا بود،وقتی که رفتم اقدسیه آنجا هم بود، بعددر همانجا ،نوبه تب و لرز کرد، در منزل ملک آرا چندی خوابید بقدر ده روز خودش ، خودش را معالجه می کرد، احوالش بدتر شد،بردند شهر خانه احمد میرزا، در آنجا بیچاره فوت شد.
فاطمه قاضیها ،قحطی سال ۱۲۸۸ ه.ق به روایت ناصرالدین شاه قاجار، بخارا ، مهر و آبان ۱۴۰۱ صص۳۴۸ - ۳۵۶
پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۱۲