...... نان خوردن از دسترنج خود ، احترام نسبت به بزرگتر ، محبت و مهربانی با کوچکتر ، دستگیری از ضعیف ، كمك به مردمان درمانده و عفیف و پاکدامن ، تعصب نسبت به اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور ، فدا کاری و رکی و بی پروائی ، حق گوئی و حمایت از حق ،عدم تحمل تعدی و بی حسابی ، اخلاق خاصِ داشیها بود .
داش مشدیهای تهران در عصر ناصری :
داش مشدیها،این مردمان ساده بی آلایش نه جمعیت خاصی در جامعه تشکیل می دادند و نه آئين نامه کتبی و تشریفاتی برای پذیرفته شدن افراد در جمعیت داشتند ، بلکه هر کس عملا لوطیگری خود را ظاهر میکرد ، جزو جمعیت آنها محسوب میشد: بعضی از شرایطی که می بایست دارا بودند عبارت بود از:
نان خوردن از دسترنج خود ، احترام نسبت به بزرگتر ، محبت و مهربانی با کوچکتر ، دستگیری از ضعیف ، كمك به مردمان درمانده و عفیف و پاکدامن ، تعصب نسبت به اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور ، فدا کاری و رکی و بی پروائی ، حق گوئی و حمایت از حق ،عدم تحمل تعدی و بی حسابی ، اخلاق خاصِ داشیها بود .
لوطی نباید در مقابل هر پنطی 1 سر تعظیم فرود آورد وحرف کلفت را از هر کس باشد، بي جواب بگذارد و دست خود را برای مال دنیا پیش این و آن دراز کند. لوطی در مقابل رفیق باید از مال و جان دریغ نداشته باشد . از بچه های محل هر کس بیش و کم دارای این مزایای اخلاقی می شد ، بدون هیچ تشریفات جزو داشها محسوب میگردید .
هفت وصله از لوازم لوطیگری عبارت بود از: زنجیر بی سوسه یزدی ، جام برنجی کرمانی ، دستمال بزرگ ابریشمی کاشانی، چاقوی اصفهانی ، چپق چوب عناب یا آلوبالو ، شال لام الف لا 2 و گیوه تخت نازك که چهار تای اولی حتمی وسه تای آخری در درجه دوم بود . هیچوقت یک نفرداش به کسب حلاجی ، دلاکی ، مقنی گری ، کناسی و حمالی مشغول نمی شد . اینها مشاغل پنطيها بود . در عوض طبق کشی ، توت فروشی ، چغاله فروشی ، بادبادك و فرفره سازی ، پالوده ریزی، دوغ فروشی و گردوی تازه فروشی از مشاغل خاص جوانهای این طبقه به شمار می امد . مسن ترها که سرمایه ای داشتند دکانی باز کرده به همه کسبی مشغول می شدند، معهذا فرنی فروشی ، میوه فروشی و آجیل فروشی از مشاغل مرجع آنها بود .
در هر کوچه و گذر ، این جمعیت عده ای داشت که روزها پی کسب و کار و شبها در قهوه خانه سرگذر جمع شده ، یکی دوساعتی می نشستند و از حال همدیگر باخبر می شدند و بعد متفرق شده ،به منزلهای خود می رفتند .
یکی از لوازم داشی چاله حوض بازی بود که هر داشی باید شناوری بداند . ورزشکار خوب بودن و در زورخانه چهره کردن یکی از آرزوهای هرچغاله مشدی بود . داش مشدی و چغاله مشدی از رتبه های لوطی گری بود و بالاترین مقام این جماعت هم باباشملی بود که هر کسی نمی توانست به این مقام دست پیدا کند و باید مراحل مختلفی طی می شد تا کسی به این مقام نائل شود. مرشدی زورخانه که کار کشتی یاد میداد و پشت کوس نشسته اشعار شاهنامه میخواند ، کاری بود که به آسانی نصیب هر داشی نمیشد ، باید يك داش خیلی امتحان لوطیگری داده باشد تا بتواند پشت کوس بنشیند . - كرك بازی ، بلبل بازی ، سهره بازی ، کفتر بازی و در این اواخر قناری بازی، از تفریحات این طبقه و تربیت قوچ وخروس جنگی و جنگ انداختن آنها در سر چهار راهها و میدانهای عمومی نیز منحصر به آنها بود. گذشته از این قاپ بازی و ليس بازی هم از قمارهای مخصوص داشها بود . در میان امامزاده های حول و حوش تهران ، امامزاده داود خیلی طرف توجه این طبقه بوده ، کمترداشی پیدا می شد که سالی یکباریا لامحاله در تمام دوره داشی یکدفعه به این زیارت نرفته باشد . چنانکه امامزاده داود به مکه مشدیها معروف شده بود و هر کس از آنها که استطاعت داشت ، حكما باین زیارت میرفت . از شهدای کربلا به حضرت عباس و حر بسیار معتقد بودند. بزرگترین قسم آنها « بحرضت عباس و به کمر بند حر» بود و این ارادت خاص از این رو بود که حضرت عباس امان نامه ابن زیاد را که بوسیله شمر برای آن بزرگوار فرستاده شده بود، رد کرده و او را بور کرده بود و حر از مقام ریاست قبیله و سر کردگی و وجاهت در نزد ابن زیاد ، صرف نظر کرده نزد امام حسین آمده و جان خود را فدا کرده است . فدا کاری این دو بزرگوار با طبع این مردمان ساده بی آلایش متناسب و ارادت خاص آنها به این دو جوانمرد برای فداکاری یا به اصطلاح خودشان لوطیگری آنهاست.
این طبقه لهجه خاصی هم داشتند که اگر میخواستند کسی حرف آنها را نفهمد به آن لهجه باهم حرف می زدند . یحیی خان مشیرالدوله در حین عبور از گذر سرچشمه می بیند یکی ازداشها به يك چغاله مشدی میگوید « بی غیرت دمت کو؟، جواب میدهد پرید ! ، سر راه در خانه حاجی میرزا عباسقلی پیاده شد و بوسیله صاحبخانه یکی از جا افتاده های مشدیهای محل را احضار کرد و ترجمه سؤال و جواب را پرسید. جواب گفت اولی پرسیده است ، شال قشنگی که داشتی چکارش کردی ؟ دویمی جواب داده است که به قمار باختم ،. .. . هیچ داشی کلمه «از» را کامل ادا نمی کرد و حرف الف را با مشدد کردن حرف اول كلمه بعدی بان می چسباند و بکار می برد .
گذشته از دارا بودن اخلاق داشی ولیاقت و کفایت ،شاگردی کردن در نزد استادان فن هم شرط بود . زیرا سایرین زیر بار هر تازه از راه رسیده ای هر قدر هم نمایش لوطیگری داده بود نمی رفتند. ، با اینکه هیچ قول و قرار و عهد و پیمان قبلی و انتخابی در کار نبود ، همگی افراد مطيع ومنقاد با باشمل بودند و اگر حادثه ای برای باباشمل پیش میآمد، برای تعیین جانشین او حاجتى به انتخاب نداشتند . زیرا قبلا همه میدانستند که بعد از این بابا ، کدام يك از رؤسا و سر دسته ها لایق این مقام می باشند و بدون دسته بندی وهو و جنجال و معارضه ، حق به مستحق طبیعی خود میرسید .
بعضی از تاجر زاده ها و اعیان زاده ها و حتی شاهزاده ها هم در جمعیت بودند، حاجی کاظم ملک التجار (پدر حسین وحسن ملک) که خود پسر حاجی محمد مهدي ملك التجار بود، در ایام جوانی یکی از داشهای محله بازار و عملا هم در گود زورخانه و چاله حوض بازی بقدری شیرین کار و باندازه ای در حاضر جوابی و بذله گوئی مشدیگری، زبر دست بوده که حقا داشهای محل، علو مقام داشی اورا تصدیق داشتند و او را یکی از افراد درجه اول جمعیت خود میدانستند. وقتی حاجی محمد مهدی پدرش مرحوم و او بلقب ملك التجار ملقب و جانشین پدر شد، شبی از تمام رفقای خود دعوت کرده سور مفصلی به انها داد، بعد از شام گفت رفقای عزیز ! من با کمال افسوس باید رفاقت عملی خود را با شما ترك كنم .. زیرا حالا شغلی بمن رجوع شده است که دیگر وقت شنا کردن در چاله حوض و شنا رفتن در زورخانه را با شماها نخواهم داشت. ولی روح من همیشه نزد شماست و اگر شما با این کیفیت بازهم مرا جزو جمعیت خود افتخارا میپذیرید ، متشکر میشوم ، با باشمل محله و رؤسا وعموم داشها متفق الكلمه گفتند : « تو از مائی وما از تو . من بعد ما بیشتر از سایرین باید احترام مقام ترا محفوظ داریم . ما دیگر از تو متوقع همکاری عملی نیستیم و همان اتحاد معنوی تو برای ما کافی است. ما قول میدهیم که از هر حیث با تو کمک کنیم و احتراماتیکه در خور مقام تست از همه بیشتر منظور داریم ،
نوادۂ مؤیدالدوله طهماسب میرزا نیز یکی از افراد مبرز این جمعیت و تا آخر عمر جزو آنها و عملا در کلیه کارهای آنها وارد بوده ، حتى به مقام با باشملی هم رسید. بالاخره شاهزاده امیر اعظم ( پدر آقای عضدی ) هم در جوانی يك چند جزو این جمعیت بود . آنها که با آن مرحوم سر و کار داشته اند البته در نظر دارند که در او هم نشانه های بارزی از صدق و صفا و رکی و راستی و حاضر جوابی و بذله گوئی و شهامت لوطيانه وجود داشت که تماما نتیجه تربیت و اخلاق داشی او بود که با حسن قریحه خداداده توأم شده و حتی در نوشته ها و بخصوص مراسلات دوستانه او، اثر آن نمایان بود .
نمایشات خارجی و منظره عمومی عزا داری را این جمعیت سر و صورت می داد و افراد از راه نمایش لوطیگری در تکمیل و تزیین این بساط جهد بلیغ وسعی وافی بکار میبردند. فلان اعيان محل روضه خوانی یا تعزیه خوانی داشت ، داشهای محل بدون هیچ طمع و توقع فقط از راه تعصب بچه محلگی ، آنچه در قوه داشتند برای تجلیل مجلس بچه محله خود بعمل می آوردند . دسته خود را با ین تکیه میبردند و مایه کاری سینه زنی میکردند .
صاحب مجلس اگر کاری بانها رجوع میکرد، از دل و جان انجام میدادند . در آخر کار که صاحب مجلس میخواست اجرزحمت آنها را بدهد ، با زحمت فراوان می توانست انعام خود را به بعضی از آنها که استحقاق مادی داشتند بقبولاند . حتی شاید گاهی کار به قهر کردن داش هم میرسید که بالاخره بوسیله با با شمل محل میان طرفین اصلاح شده و داش به قبول کردن هدیه یا انعام صاحب مجلس بر او منت میگذاشت . در عوض وقتیکه تكیه محل راه میافتاد ، داشها خانه اعیان را مثل خانه خود دانسته و آنچه ظرف و اسباب و چراغ لازم داشتند ، بی ریا مراجعه میکردند و از این طرف هم بدون هیچ مضایقه کار راه اندازی میشد و همه این کارها از راه اخلاص بخاندان رسالت سر و صورت میگرفت . البته از اعیان و پولدارها ، عده ای هم بودند که دوستی و اخلاص آنها به مادیات بیشتر از خانواده پیغمبر(ص) بود و در باطن غرغر میکردند و از کار راه اندازی که اجبار برای داشها میکردند ، دلخوش نبودند. ولی چاره نداشتند زیرا بخوبی میدانستند که این جماعت از نالوطیها و بقول خود شان پنطيها بدشان می آید و وای بحال کسیکه طرف بی مهری این آقایان می شد .
حسام السلطنه سلطان مراد میرزا هم تعزیه خوانی داشت. خانه وسیع او نزديك سقا خانه نوروزخان و در حقیقت در اول محله بازار و یکی از محله های داش خیز تهران بود . داشهای محل از بچه محلگی شاهزاده عموی شاه و فاتح هرات برخود می بالیدند . بخصوص که این شاهزاده مرد بلند نظری بود . بنابراین داشهای محل در این تعزیه از دل و جان خدمت میکردند و هر روز عده ای از آنها در این تکیه جزو مستمعین یا تماشاچیها بودند .
داش مشدیها،این مردمان ساده بی آلایش نه جمعیت خاصی در جامعه تشکیل می دادند و نه آئين نامه کتبی و تشریفاتی برای پذیرفته شدن افراد در جمعیت داشتند ، بلکه هر کس عملا لوطیگری خود را ظاهر میکرد ، جزو جمعیت آنها محسوب میشد: بعضی از شرایطی که می بایست دارا بودند عبارت بود از:
نان خوردن از دسترنج خود ، احترام نسبت به بزرگتر ، محبت و مهربانی با کوچکتر ، دستگیری از ضعیف ، كمك به مردمان درمانده و عفیف و پاکدامن ، تعصب نسبت به اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور ، فدا کاری و رکی و بی پروائی ، حق گوئی و حمایت از حق ،عدم تحمل تعدی و بی حسابی ، اخلاق خاصِ داشیها بود .
لوطی نباید در مقابل هر پنطی 1
پپنطی:- «پنطی» کسی است که نزد لوطیها به بیغیرتی و بی کفایتی معرفی شده و صفات لوطیگری در او نباشد
هفت وصله از لوازم لوطیگری عبارت بود از: زنجیر بی سوسه یزدی ، جام برنجی کرمانی ، دستمال بزرگ ابریشمی کاشانی، چاقوی اصفهانی ، چپق چوب عناب یا آلوبالو ، شال لام الف لا 2
- شال را دو دور بدور کمر مىپیچیدند و سروته آنرا در جلو شکم و روى ناف از هم میگذراندند » بطوریکه تقریبا شکل لام الف لا در آن ایجاد میشد.
در هر کوچه و گذر ، این جمعیت عده ای داشت که روزها پی کسب و کار و شبها در قهوه خانه سرگذر جمع شده ، یکی دوساعتی می نشستند و از حال همدیگر باخبر می شدند و بعد متفرق شده ،به منزلهای خود می رفتند .
یکی از لوازم داشی چاله حوض بازی بود که هر داشی باید شناوری بداند . ورزشکار خوب بودن و در زورخانه چهره کردن یکی از آرزوهای هرچغاله مشدی بود . داش مشدی و چغاله مشدی از رتبه های لوطی گری بود و بالاترین مقام این جماعت هم باباشملی بود که هر کسی نمی توانست به این مقام دست پیدا کند و باید مراحل مختلفی طی می شد تا کسی به این مقام نائل شود. مرشدی زورخانه که کار کشتی یاد میداد و پشت کوس نشسته اشعار شاهنامه میخواند ، کاری بود که به آسانی نصیب هر داشی نمیشد ، باید يك داش خیلی امتحان لوطیگری داده باشد تا بتواند پشت کوس بنشیند . - كرك بازی ، بلبل بازی ، سهره بازی ، کفتر بازی و در این اواخر قناری بازی، از تفریحات این طبقه و تربیت قوچ وخروس جنگی و جنگ انداختن آنها در سر چهار راهها و میدانهای عمومی نیز منحصر به آنها بود. گذشته از این قاپ بازی و ليس بازی هم از قمارهای مخصوص داشها بود . در میان امامزاده های حول و حوش تهران ، امامزاده داود خیلی طرف توجه این طبقه بوده ، کمترداشی پیدا می شد که سالی یکباریا لامحاله در تمام دوره داشی یکدفعه به این زیارت نرفته باشد . چنانکه امامزاده داود به مکه مشدیها معروف شده بود و هر کس از آنها که استطاعت داشت ، حكما باین زیارت میرفت . از شهدای کربلا به حضرت عباس و حر بسیار معتقد بودند. بزرگترین قسم آنها « بحرضت عباس و به کمر بند حر» بود و این ارادت خاص از این رو بود که حضرت عباس امان نامه ابن زیاد را که بوسیله شمر برای آن بزرگوار فرستاده شده بود، رد کرده و او را بور کرده بود و حر از مقام ریاست قبیله و سر کردگی و وجاهت در نزد ابن زیاد ، صرف نظر کرده نزد امام حسین آمده و جان خود را فدا کرده است . فدا کاری این دو بزرگوار با طبع این مردمان ساده بی آلایش متناسب و ارادت خاص آنها به این دو جوانمرد برای فداکاری یا به اصطلاح خودشان لوطیگری آنهاست.
این طبقه لهجه خاصی هم داشتند که اگر میخواستند کسی حرف آنها را نفهمد به آن لهجه باهم حرف می زدند . یحیی خان مشیرالدوله در حین عبور از گذر سرچشمه می بیند یکی ازداشها به يك چغاله مشدی میگوید « بی غیرت دمت کو؟، جواب میدهد پرید ! ، سر راه در خانه حاجی میرزا عباسقلی پیاده شد و بوسیله صاحبخانه یکی از جا افتاده های مشدیهای محل را احضار کرد و ترجمه سؤال و جواب را پرسید. جواب گفت اولی پرسیده است ، شال قشنگی که داشتی چکارش کردی ؟ دویمی جواب داده است که به قمار باختم ،. .. . هیچ داشی کلمه «از» را کامل ادا نمی کرد و حرف الف را با مشدد کردن حرف اول كلمه بعدی بان می چسباند و بکار می برد .
گذشته از دارا بودن اخلاق داشی ولیاقت و کفایت ،شاگردی کردن در نزد استادان فن هم شرط بود . زیرا سایرین زیر بار هر تازه از راه رسیده ای هر قدر هم نمایش لوطیگری داده بود نمی رفتند. ، با اینکه هیچ قول و قرار و عهد و پیمان قبلی و انتخابی در کار نبود ، همگی افراد مطيع ومنقاد با باشمل بودند و اگر حادثه ای برای باباشمل پیش میآمد، برای تعیین جانشین او حاجتى به انتخاب نداشتند . زیرا قبلا همه میدانستند که بعد از این بابا ، کدام يك از رؤسا و سر دسته ها لایق این مقام می باشند و بدون دسته بندی وهو و جنجال و معارضه ، حق به مستحق طبیعی خود میرسید .
بعضی از تاجر زاده ها و اعیان زاده ها و حتی شاهزاده ها هم در جمعیت بودند، حاجی کاظم ملک التجار (پدر حسین وحسن ملک) که خود پسر حاجی محمد مهدي ملك التجار بود، در ایام جوانی یکی از داشهای محله بازار و عملا هم در گود زورخانه و چاله حوض بازی بقدری شیرین کار و باندازه ای در حاضر جوابی و بذله گوئی مشدیگری، زبر دست بوده که حقا داشهای محل، علو مقام داشی اورا تصدیق داشتند و او را یکی از افراد درجه اول جمعیت خود میدانستند. وقتی حاجی محمد مهدی پدرش مرحوم و او بلقب ملك التجار ملقب و جانشین پدر شد، شبی از تمام رفقای خود دعوت کرده سور مفصلی به انها داد، بعد از شام گفت رفقای عزیز ! من با کمال افسوس باید رفاقت عملی خود را با شما ترك كنم .. زیرا حالا شغلی بمن رجوع شده است که دیگر وقت شنا کردن در چاله حوض و شنا رفتن در زورخانه را با شماها نخواهم داشت. ولی روح من همیشه نزد شماست و اگر شما با این کیفیت بازهم مرا جزو جمعیت خود افتخارا میپذیرید ، متشکر میشوم ، با باشمل محله و رؤسا وعموم داشها متفق الكلمه گفتند : « تو از مائی وما از تو . من بعد ما بیشتر از سایرین باید احترام مقام ترا محفوظ داریم . ما دیگر از تو متوقع همکاری عملی نیستیم و همان اتحاد معنوی تو برای ما کافی است. ما قول میدهیم که از هر حیث با تو کمک کنیم و احتراماتیکه در خور مقام تست از همه بیشتر منظور داریم ،
نوادۂ مؤیدالدوله طهماسب میرزا نیز یکی از افراد مبرز این جمعیت و تا آخر عمر جزو آنها و عملا در کلیه کارهای آنها وارد بوده ، حتى به مقام با باشملی هم رسید. بالاخره شاهزاده امیر اعظم ( پدر آقای عضدی ) هم در جوانی يك چند جزو این جمعیت بود . آنها که با آن مرحوم سر و کار داشته اند البته در نظر دارند که در او هم نشانه های بارزی از صدق و صفا و رکی و راستی و حاضر جوابی و بذله گوئی و شهامت لوطيانه وجود داشت که تماما نتیجه تربیت و اخلاق داشی او بود که با حسن قریحه خداداده توأم شده و حتی در نوشته ها و بخصوص مراسلات دوستانه او، اثر آن نمایان بود .
نمایشات خارجی و منظره عمومی عزا داری را این جمعیت سر و صورت می داد و افراد از راه نمایش لوطیگری در تکمیل و تزیین این بساط جهد بلیغ وسعی وافی بکار میبردند. فلان اعيان محل روضه خوانی یا تعزیه خوانی داشت ، داشهای محل بدون هیچ طمع و توقع فقط از راه تعصب بچه محلگی ، آنچه در قوه داشتند برای تجلیل مجلس بچه محله خود بعمل می آوردند . دسته خود را با ین تکیه میبردند و مایه کاری سینه زنی میکردند .
صاحب مجلس اگر کاری بانها رجوع میکرد، از دل و جان انجام میدادند . در آخر کار که صاحب مجلس میخواست اجرزحمت آنها را بدهد ، با زحمت فراوان می توانست انعام خود را به بعضی از آنها که استحقاق مادی داشتند بقبولاند . حتی شاید گاهی کار به قهر کردن داش هم میرسید که بالاخره بوسیله با با شمل محل میان طرفین اصلاح شده و داش به قبول کردن هدیه یا انعام صاحب مجلس بر او منت میگذاشت . در عوض وقتیکه تكیه محل راه میافتاد ، داشها خانه اعیان را مثل خانه خود دانسته و آنچه ظرف و اسباب و چراغ لازم داشتند ، بی ریا مراجعه میکردند و از این طرف هم بدون هیچ مضایقه کار راه اندازی میشد و همه این کارها از راه اخلاص بخاندان رسالت سر و صورت میگرفت . البته از اعیان و پولدارها ، عده ای هم بودند که دوستی و اخلاص آنها به مادیات بیشتر از خانواده پیغمبر(ص) بود و در باطن غرغر میکردند و از کار راه اندازی که اجبار برای داشها میکردند ، دلخوش نبودند. ولی چاره نداشتند زیرا بخوبی میدانستند که این جماعت از نالوطیها و بقول خود شان پنطيها بدشان می آید و وای بحال کسیکه طرف بی مهری این آقایان می شد .
حسام السلطنه سلطان مراد میرزا هم تعزیه خوانی داشت. خانه وسیع او نزديك سقا خانه نوروزخان و در حقیقت در اول محله بازار و یکی از محله های داش خیز تهران بود . داشهای محل از بچه محلگی شاهزاده عموی شاه و فاتح هرات برخود می بالیدند . بخصوص که این شاهزاده مرد بلند نظری بود . بنابراین داشهای محل در این تعزیه از دل و جان خدمت میکردند و هر روز عده ای از آنها در این تکیه جزو مستمعین یا تماشاچیها بودند .
- پپنطی:- «پنطی» کسی است که نزد لوطیها به بیغیرتی و بی کفایتی معرفی شده و صفات لوطیگری در او نباشد
- - شال را دو دور بدور کمر مىپیچیدند و سروته آنرا در جلو شکم و روى ناف از هم میگذراندند » بطوریکه تقریبا شکل لام الف لا در آن ایجاد میشد.
عبدالله مستوفی ، شرح زندگانی من،تهران ، زوار،1371،ج1،،بخشی از صفحات 303 الی 308صص303
پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱:۰۶