....چشمان من تنها به دنبال کشورهایی است که مالامال از آثار و یادگارهای تمدنی کهنسال اند. سرزمینهایی که خاکشان پوشیده از ویرانه بناهای تاریخی و باستانی است. این ویرانه ها برای کسی که چشم بصیرت دارد خود یکپارچه شوق و هیجان و سرشار از آثار انديشه آدمیانی است که پیش از او زيسته اند....زمانی که من در خاک ایران به شکار شیر ماده ای از برنز موفق شدم که اسکندر کبیر آن را با خود به این سرزمین آورده است باور کنید حال و هیجانی به من دست داد که بی نظیر و بی سابقه بود.
وسط
1
0
{\/وسط}((?!{وسط)[\s\S])*{\/وسط}
{وسط((?!{\/وسط)[\s\S])*{وسط
درشت
2
1
{\/درشت}((?!{درشت)[\s\S])*{\/درشت}
{درشت((?!{\/درشت)[\s\S])*{درشت
پررنگ
2
1
{\/پررنگ}((?!{پررنگ)[\s\S])*{\/پررنگ}
{پررنگ((?!{\/پررنگ)[\s\S])*{پررنگ
شکار هیجان انگیز آثار عتيقه در ایران
به روایت کلود آنه جهانگرد فرانسوی
1به روایت کلود آنه جهانگرد فرانسوی
کلود انه نام مستعار ژان شوپفر" جهانگرد، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی در نیمه اول قرن بیستم است که در اصل از مردم سوئیس بود اما چون شهر پاریس را برای اقامت و کار اختیار کرده بود به ملیت فرانسوی درآمد. او در بیست و هشتم ماه مه۱۸۶۸م در شهر «بورژ» سوئیس دیده به جهان گشود و به سال ۱۹۳۱م در پاریس درگذشت.
کلود آنه که در آغاز مشروطیت به ایران سفر کرده بود در بخشی از خاطراتش راجع به نحوه بدست آوردن اشیای عتیقه در ایران چنین نقل می کند:
تهران، آوریل ۱۹۹۰: گمان نمی کنم که هیچ ورزشی به اندازه شکار آثار عتيقه و باستانی شوق انگیز و هیجان آور باشد. عشق به این ورزش مرا تا آن سر دنیا به دنبال خود می کشاند.
بگذارید شکارچیان برای شکار شیرها سراسر خاک ناشناخته اوگاندا را زیر پا بگذارند. چشمان من تنها به دنبال کشورهایی است که مالامال از آثار و یادگارهای تمدنی کهنسال اند. سرزمینهایی که خاکشان پوشیده از ویرانه بناهای تاریخی و باستانی است. این ویرانه ها برای کسی که چشم بصیرت دارد خود یکپارچه شوق و هیجان و سرشار از آثار انديشه آدمیانی است که پیش از او زيسته اند.
با چنین بینش و تفکری است که من به جستجو و کاوش در مشرق یعنی در سرزمینی می پردازم که در نظر ما خاستگاه هنرها بوده است. یک شیر تفاوتی با سایر شیرها ندارد. وقتی ردش را یافته در کمینش نشستید و او را کشتید بخوبی می دانید که هنوز هم صدها شیر دیگر وجود دارند همه نظیر همین شیری که در برابر شما بی جان بر خاک افتاده است. اما زمانی که من در خاک ایران به شکار شیر ماده ای از برنز موفق شدم که اسکندر کبیر آن را با خود به این سرزمین آورده است باور کنید حال و هیجانی به من دست داد که بی نظیر و بی سابقه بود. با اینکه از وجود چنین شیئی مطلع بودم دو سال طول کشید تا آن را یافتم و زمانی که بالاخره به دیدنش نایل آمدم هفت ماه وقت لازم شد تا بتوانم آن را به مالکیت خود درآورم. اثری است زیبا و من با این فکر دلخوشم که در زیر گنبد هفت آسمان نظير و بد یلی ندارد. آری حق چنین شکاری، درخور شکار دوست صا حب ذوق است..... مسیر من جاده های بزرگی است که صد ها قرن پیش آدمیان بر پهنه خاك رسم کرده اند. در این راه گذارم به قسطنطنیه می افتاد و سمرقند، به شهرهای شاهانه اصفهان و بخارا و به شهر ری که از آن جز انبوه غبار چیزی برجای نمانده است، به تفلیس و همدان و به شهرهای مقدس قم و مشهد. ... یک اثر هنری همینکه در بازار جهانی اشیاء عتیقه ارزشی بدست آورد بی درنگ خود سبب پیدایش بدل سازان و تقلبکاران می شود در تهران بسان پکن، در آتن چنانکه دربسفر، در پاریس، در قاهره، در وین و خلاصه درهمه جا. بی د رنگ صنعتکاران بسیار زبردستی پیدا می شوند که قادرند مثلا یک اثر مینا کاری به سبک بیزانس، زیوری از طلا، کار يونان، مجسمه ای سنگی از مصر، يک عاجکاری قرن سیزدهم یا یک تابلوی رامبراند را چنان با زبردستی و در نهایت کمال بسازند که تنها کارشناسان هنری معدودی در سراسر جهان قادرند درباره اصالت و صحت آنها نظر و اصلی را از بدلی تشخیص بدهند. این حالت عدم اطمینان و نا امنی فکری هولناکی که بر ورزش مورد علاقه من حکمفرماست آن را در نظر من از هر ورزش دیگری هیجان انگیزتر می کند. هر روز که می گذرد در این زمینه کار دشوارتر و احتمال فریب خوردن بیشتر می شود. اما وقتی شخص موفق می شود و از میان همه خطرات جان سالم بدر می برد و تمام نیرنگها را خنثی می کند و با تکه ای عتیقه بدون عیب و نقص که از محلی مطمئن و قابل اعتماد بدست آمده به خانه بازمی گردد، خوشحالیش دروصف شکار هیجان انگیز آثار عتيقه نمی گنجد. برای من ایران شکارگاهی است جالب که حالا دیگر با آن انس و الفت يافته ام. تاکنون سه بار به اینجا آمده ام. امروزه دیگر گوشه و کنار آن را می شناسم، میدانم که نخجيرها کجا لانه ساخته پنهان شده اند و در کدام گوشه و سوراخ باید به کمینشان نشست و سیروگذرگاهشان کجاست. حالا دیگر با خیل عظیم شکارچیان، عمله شکار و صیادان قاچاق و غیر۔ قانونی ارتباط نزدیک دارم. ، دلالها پیش رویتان خرمنی از اشیای بی شکل و بی رنگ ازقبیل مجسمه خدایان بی هویت قدیمی قرار می دهند، سفالهای قلابی و مینیاتورهای دروغین عرضه می کنند. هرگز عصبی و متغیر نشوید زیرا سرانجام روزی خواهد رسید که ناگهان خواهید دید که «شیی مطلوب» از زیر قبای چرکین همانها بیرون خواهد آمد.
از شخصیتهای بزرگی که شنیده اید که در خانواده خود نسخ خطی قدیمی و مجموعه مینیاتور دارند به دفعات و سر فرصت دیدار کنید ولو اینکه این عمل به نظرتان بیهوده جلوه کند. همچنانکه رسوم ایرانی ایجاب می کند با آنها تعارفات پیش پا افتاده و تملق آميز ردو بدل کنید. چندین استکان چای شیرین را که به شما تعارف کرده اند لاجرعه سر بکشید. آن وقت بعد از این مقدمات طولانی می توانید میل واشتياقتان را به ديدن کتابهایی که در يد تصرف عالیجناب هستند علنی کنید. ایشان در پاسخ خواهند گفت که گنجینه کتب نفیسشان در گاو صندوقهای دربسته قرار دارد و برای بیرون آوردن و پیدا کردن آنها وقت کافی لازم است ولی شخصا دستور لازم را در این مورد خواهند داد . ایرانی هیچوقت خود را اسیر و برده وقت و ساعت نمی کند. معلوم نیست که اگر طلوع و غروب آفتاب نبود با چه میزانی می شد وقت دقیقی تعیین کرد. عالیجناب دو ساعت به شب مانده وعده کرده اند. بخوبی احساس می شود که در همین حرف چقدر ابهام وجود دارد. بالاخره به خانه تشریف فرما می شوند. با ایشان مجددا به خوشامدگویی و تعارفات چرب و شیرین می پردازید. از شما با استکانهای پیاپی چای و بستنی وانیلی پذیرایی می شود. سرانجام با تقاضای شما به خدمتکار دستورلازم داده می شود . می رود و با بسته ای که در پارچه ای قدیمی پیچیده شده بر می گردد. تپش قلب شما زیادتر می شود. از خودتان می پرسید که از داخل این پارچه کشمیر خوش آب و رنگ چه چیزی خارج خواهد شد، عالیجناب یک جلد کتاب خطی با جلد مذهب قدیمی و فرسوده به دست شما مید هد . حالا نسخه خطی بسته در دست شماست. اگر شیفته تذهیب۔ با رنگهای آبی و سیاه و طلایی هستید با نقشهای تزئینی پیچیده ای به ظرافت و ناز کی مو و با مهارت و استحکامی که باور نمی توان داشت که به دست آدمی کشیده شده باشد، اگر مشتاق مینیا تورهایی هستید که عشاق را در جاده های زربفت ارغوانی نشان می دهد ...و یا بهتر از اینها از ديدن پادشاهی خوشتان می آید که در چمنزاری نشسته است و بر بالای سرش فرش سايبانی با شکوه گسترده اند تا از گزند گرمای آفتاب پناهش دهند که در حال نزول در آسمانی نارنجی رنگ است و کمی دورتر خدمتگاران دست اندر کار تهیه و طبخ غذای شامگاهی اند ،یکی از آنان از نهری جاری در بستری پر پیچ و تاب در میان علفزارها آب می کشد و دیگری ران بره ای را بر آتش بریان می کند. شاه خسته و ملول می نماید. ... ناگهان خواجه ای بزرگ، پوشیده در قبایی شقايق رنگ، الله گویان به خدمت می آید و زیبا دختری نوجوان به حضور می آورد. وای از آن چهره چون ماه، از آن کمان باریک و کشیده ابروان، از آن دهان تنگ... دچار تردید می شوید؟ شاید اثری است از بهزاد، یا از سلطان محمد، یا از استادی ناشناس، اگر از اتفاق نادر کتاب خوبی باشد اگر بالاخره نسخه ای که در دست شماست همان اثر استادانه ای باشد که از مدتها پیش در جستجوی آن هستید، حواستان جمع باشد. شما در برابر ناظری دقیق، نکته بین و حیله گر قرار دارید که همه عمر به کتمان و سرپوشی مخصوص شرقيها عادت کرده است. و این حالت، در قیاس با مهارت آنها جز بازی بچگانه ای نیست. خود را بی اعتنا نشان می دهد، با خدمتگارانش گفتگو می کند، اما بی آنکه معلوم باشد با نگاه نافذش چشم به شما دوخته و سعی می کند اعماق روحتان را بخواند. برقی را که یک لحظه در چشمانتان درخشیده خاموش کنید. صدا و حرکات خود را کنترل کنید. نسخه خطی را بی۔ دستپاچگی و بدون مکث و معطلی زیاد مرور کنید و بعد آن را به دست صاحبش بدهید. حالا تازه سر صحبتتان باز می شود.
شما به عالیجناب می گویید که دنبال نسخه های واقعأ قدیمی هستید و این کار دلیل خاص و موجهی هم ندارد و این ه کار دل است. مگر کمال عقل د راین نیست که انسان با عشق و جنون خود کنار بیاید و همزیستی کند. بعد از این حرفها می گویید دلتان می خواهد بدانید که عالیجناب کتاب خطی را چند تومان قیمت۔ گذاری می نمایند عالیجناب هم در جواب می گوید که شما از دوستداران کتاب و اهل ذوق هستید که هم در ایران و هم در اروپا سرشناس هستید. حالا که به این نسخه ابراز توجه و علاقه می فرمایید دیگر قیمتی برایش نمی شود تعیین کرد. با وجود این بقدری شخصا به شما ارادت و اعتماد دارد که حاضر است آن را به رسم هدیه به شما تقدیم کند. با این حال از شما تقاضا دارد که شخصا قیمت آن را تعیین بفرمایید. بعد از چندین بار زورآزمایی و کش و واکش مجبور می شوید که رقمی عنوان کنید در این گونه موارد صرفه و صلاح را در این می بینم که بالاترین رقم ممکن را بگویم. البته مكتب مخالف این شیوه هم طرفدارانی دارد. آن وقت عالیجناب با تبسمی مليح و شیرین اظهار می دارند که فعلا قصد ندارند نسخه خطی را از خود جدا سازند و با اینکه تقريبا وجود آن را از یاد برده بودند، حالا که یک بار دیگر آن را دیده اند احساس می کنند که خیلی به آن دلبسته هستند. موضوع صحبت را عوض کنید و یک ربع ساعت بعد از میزبانتان اجازه مرخصی بخواهید، وقتی به خانه برمی گردید تب زده و ملتهب هستید و شب بدی را می گذرانید. خواب اثر شاهکاری را که کشف کرده اید می بینید. دزد ها آن را از چنگ شما درآورده اند. ....دو یا سه روز دیگر (و نه زود تر) دلالی را به خانه صاحب نسخه روانه کنید و به او وعده بدهید که اگر نسخه را به قیمتی که می خواهید برایتان بخرد به او حق دلالی هنگفتی خواهید داد. این را بدانید که هیچ چیز نمی تواند کاسه صبر يك نفر دلال را که دنبال مأموریتی دوندگی می کند سر ببرد و او را ذله و عاصی کند. به هر ترتیب شده خود را در خانه شخصیت بزرگ جا می کند. دست از سر او برنمی دارد، یکی دو هفته بعد از اجرای همه روزه این تاکتیک یک روز صبح او را می بینید که به خانه شما آمده و نسخه مورد علاقه را که گلوی شما پیشش گیر کرده بود با خود آورده است. در این دیار، امروزه مثل گذشته همه کارها به دست دلالها انجام می شود. اینها مردمی هستند که در زرنگی نرمش و نکته سنجی و جا کردن خود نزد این و آن دست همه خلق خدا را از پشت بسته اند. چک و چانه زدن با آنها کاری پیچیده و مستلزم حوصله زیاد است. اما همیشه اهل معامله هستند و آخر سر با شخص به سازش می رسند.
یکی از دلالهای مورد علاقه ما، موسی، یک بازیگر تمام عیار است. هر روز به ديدن ما می آید و شروع برنامه نمایشی اش همیشه یکسان است. .
موسی حسابی هم در بانک انگلیس دارد). موسی یک کاسب و دلال معمولی نیست و ما هم یک مشتری برخوردی نیستیم. ما خوب و بد همه چیز را می شناسیم و می دانیم کدام نفیس است، کدام عالی و بی نظیراست، به کار عتیقه از هر کس دیگر وارد تریم و امکان اینکه سرمان کلاه برود نیست. بنا بر این موسی، دلال برگزیده مقامات و اعضای عالیرتبه ما نمایشهای مضحک معمولی و مبتذل را برای ما دیگر بازی نمی کند. اگر امروز به ما قیمتی می دهد ، بهترین و آخرین و تنها قیمت است. اگر معامله به این ترتیب صورت بگیرد که چه بهتر و اگر به توافق نرسیم باز هم کار عیب نمی کند. قیمت را که گفت جنس را نشانمان می دهد، در اولین چیزی که نظرمان را گرفت بحث درمی گیرد. ...
- این، آقا یک تکه فوق العاده است. از این آشغالهای معمولی نیست. این تکه مخمل مال روزگار شاه عباس است!
چقدر می خواهی؟
- من قیمتی مید هم که مقطوع و پایین ترین قیمت است؛ اما قول بدهید که دیگر چانه نزنید.
- خوب قیمتت را بگو. - صد تومان.
- باشد من ده تومان می دهم. - - به خدای حاضر و ناظر قسم که پانصد تومان ارزش دارد. اما من به پول احتیاج دارم و آن را به شما هدیه می کنم.
- ده تومان! - غیر ممکنه ، قیمت واقعیتان را بگویید. - ده تومان. - نگهش میدارم ، مال موسی. - خوب امروز دیگر بس است و میل ندارم چیز دیگری را
ببینم.
- قیمتی بگویید، قیمت آخرتان را. - چون تویی یک تومان بیشتر.
زانو به زمین می زند، دستهایش را جفت می کند، چشمهایش پر از اشک و صدایش پر از خنده است.
- آخرین قیمت، آخرین قیمت . . . - يا زده تومان.
ناگهان با یک حرکت سریع مخمل را چنگ می زند و پیش شما می گذارد.
- مال صاحب باشد، امروز موسی به شما کادو می کند.
همین نمایش مضحک برای هر جنسی از سر گرفته می شود. وقتی در معامله یک شیئی با ارزشتر خیلی از هم دور هستیم، این نمایش دو روز، سه روز یا یک هفته طول می کشد ولی آخرش همیشه همینطور تمام می شود.
هنوز بیست و چهار ساعت از ورود ما به تهران نگذشته تمام دلالهای شهر در خانه ما جمع شده اند. پولدارترهایشان چند خدمتگار دارند که الاغهایی با بار فرش و قماش را پیش می رانند. هرچه سعی می کنیم در خانه را به روی خودمان ببنديم و آفتابی نشویم فایده ندارد که ندارد. به هیچ عنوان خسته و مأيوس نمی شوند. از صبح تا شب جلوی در کلوب می ایستند و انتظار می کشند تا شاید مقامات ما به آنها روی خوش نشان دهند. : در کمین لحظه ای که دلمان به حالشان بسوزد و نرمی نشان دهیم با دستهای کشیده از پنجره اشیائی را به ما عرضه یا قطعات فرش را پیش رویمان در خیابان پهن می کنند. خلاصه اینکه نمی شود از چنگشان فرار کرد. از آنجا که تقریبا همه آنها کلیمی هستند روزهای شنبه از مختصر آسايشی برخورداریم و نفسی به راحتی می کشیم. حتی یک نفرشان راضی نمی شود که روز «شبات» که روز استراحت مقدس است دست به کار و معامله بزند. روزهای شنبه پس از بجای آوردن عبادت صبحگاهی در کنیسه، در کوی و محله خود می مانند و به استراحت می پردازند و حتی حرص و طمع سودی هنگفت هم نمی تواند آنها را به خارج از محله بكشاند.
اموالی که برای فروش عرضه می کنند به خودشان تعلق ندارد فقط واسط و رابط معامله هستند. به منزل اشخاص می روند، به همه جا سر می کشند، کندوکاو و جستجو می کنند تا سرانجام موفق می شوند اشیائی را به قیمت مقطوع و خیلی نازل برای فروش به امانت بگیرند. زنهایشان به اندرونی خانه ها راه پیدا می کنند و مقداری پارچه و جواهر به چنگ می آورند بعضی از این زنان کلیمی گه گاه به خانه ما می آیند. درست مثل خانمهای ایرانی سیاه می پوشند و چادر به سر دارند اما همین که پا به درون خانه گذاشتند و در بسته شد چادرهایشان را به کنار می زنند و چهره هایشان را که پر چین و چروک ولی نسبتا زیباست در معرض دید قرار می دهند. غالبا زنانی هستند سالخورده، دارای خطوط چهره منظم و حاکی از استقاست. در این میان تنها تاجران بزرگی که از راه تجارت فرش با قسطنطنیه و یا از طریق فروش اشیایی که تصادفأ و از بخت بلند در حفريات به چنگشان افتاده به ثروت و مال و منالی رسیده اند در خانه های مجلل و زیبای خود در محله اروپایی نشین با چای از ما پذیرایی می کنند. اینان غالبأ کلیمی و یا ارمنی اند و با جوامع اقلیتهای مذهبی در شهرهای مختلف ایران در ارتباط هستند و در همین شهرهاست که شانس یافتن و خریدن اشیاء عتیقه وجود دارد.
شاید لازم باشد این را هم بگوییم که ارامنه کلیمیان را دوست نمی دارند و اینها هم که مردمی مغرور و بخود شیفته اند ارامنه را تحقیر می کنند....
تهران، آوریل ۱۹۹۰: گمان نمی کنم که هیچ ورزشی به اندازه شکار آثار عتيقه و باستانی شوق انگیز و هیجان آور باشد. عشق به این ورزش مرا تا آن سر دنیا به دنبال خود می کشاند.
بگذارید شکارچیان برای شکار شیرها سراسر خاک ناشناخته اوگاندا را زیر پا بگذارند. چشمان من تنها به دنبال کشورهایی است که مالامال از آثار و یادگارهای تمدنی کهنسال اند. سرزمینهایی که خاکشان پوشیده از ویرانه بناهای تاریخی و باستانی است. این ویرانه ها برای کسی که چشم بصیرت دارد خود یکپارچه شوق و هیجان و سرشار از آثار انديشه آدمیانی است که پیش از او زيسته اند.
با چنین بینش و تفکری است که من به جستجو و کاوش در مشرق یعنی در سرزمینی می پردازم که در نظر ما خاستگاه هنرها بوده است. یک شیر تفاوتی با سایر شیرها ندارد. وقتی ردش را یافته در کمینش نشستید و او را کشتید بخوبی می دانید که هنوز هم صدها شیر دیگر وجود دارند همه نظیر همین شیری که در برابر شما بی جان بر خاک افتاده است. اما زمانی که من در خاک ایران به شکار شیر ماده ای از برنز موفق شدم که اسکندر کبیر آن را با خود به این سرزمین آورده است باور کنید حال و هیجانی به من دست داد که بی نظیر و بی سابقه بود. با اینکه از وجود چنین شیئی مطلع بودم دو سال طول کشید تا آن را یافتم و زمانی که بالاخره به دیدنش نایل آمدم هفت ماه وقت لازم شد تا بتوانم آن را به مالکیت خود درآورم. اثری است زیبا و من با این فکر دلخوشم که در زیر گنبد هفت آسمان نظير و بد یلی ندارد. آری حق چنین شکاری، درخور شکار دوست صا حب ذوق است..... مسیر من جاده های بزرگی است که صد ها قرن پیش آدمیان بر پهنه خاك رسم کرده اند. در این راه گذارم به قسطنطنیه می افتاد و سمرقند، به شهرهای شاهانه اصفهان و بخارا و به شهر ری که از آن جز انبوه غبار چیزی برجای نمانده است، به تفلیس و همدان و به شهرهای مقدس قم و مشهد. ... یک اثر هنری همینکه در بازار جهانی اشیاء عتیقه ارزشی بدست آورد بی درنگ خود سبب پیدایش بدل سازان و تقلبکاران می شود در تهران بسان پکن، در آتن چنانکه دربسفر، در پاریس، در قاهره، در وین و خلاصه درهمه جا. بی د رنگ صنعتکاران بسیار زبردستی پیدا می شوند که قادرند مثلا یک اثر مینا کاری به سبک بیزانس، زیوری از طلا، کار يونان، مجسمه ای سنگی از مصر، يک عاجکاری قرن سیزدهم یا یک تابلوی رامبراند را چنان با زبردستی و در نهایت کمال بسازند که تنها کارشناسان هنری معدودی در سراسر جهان قادرند درباره اصالت و صحت آنها نظر و اصلی را از بدلی تشخیص بدهند. این حالت عدم اطمینان و نا امنی فکری هولناکی که بر ورزش مورد علاقه من حکمفرماست آن را در نظر من از هر ورزش دیگری هیجان انگیزتر می کند. هر روز که می گذرد در این زمینه کار دشوارتر و احتمال فریب خوردن بیشتر می شود. اما وقتی شخص موفق می شود و از میان همه خطرات جان سالم بدر می برد و تمام نیرنگها را خنثی می کند و با تکه ای عتیقه بدون عیب و نقص که از محلی مطمئن و قابل اعتماد بدست آمده به خانه بازمی گردد، خوشحالیش دروصف شکار هیجان انگیز آثار عتيقه نمی گنجد. برای من ایران شکارگاهی است جالب که حالا دیگر با آن انس و الفت يافته ام. تاکنون سه بار به اینجا آمده ام. امروزه دیگر گوشه و کنار آن را می شناسم، میدانم که نخجيرها کجا لانه ساخته پنهان شده اند و در کدام گوشه و سوراخ باید به کمینشان نشست و سیروگذرگاهشان کجاست. حالا دیگر با خیل عظیم شکارچیان، عمله شکار و صیادان قاچاق و غیر۔ قانونی ارتباط نزدیک دارم. ، دلالها پیش رویتان خرمنی از اشیای بی شکل و بی رنگ ازقبیل مجسمه خدایان بی هویت قدیمی قرار می دهند، سفالهای قلابی و مینیاتورهای دروغین عرضه می کنند. هرگز عصبی و متغیر نشوید زیرا سرانجام روزی خواهد رسید که ناگهان خواهید دید که «شیی مطلوب» از زیر قبای چرکین همانها بیرون خواهد آمد.
از شخصیتهای بزرگی که شنیده اید که در خانواده خود نسخ خطی قدیمی و مجموعه مینیاتور دارند به دفعات و سر فرصت دیدار کنید ولو اینکه این عمل به نظرتان بیهوده جلوه کند. همچنانکه رسوم ایرانی ایجاب می کند با آنها تعارفات پیش پا افتاده و تملق آميز ردو بدل کنید. چندین استکان چای شیرین را که به شما تعارف کرده اند لاجرعه سر بکشید. آن وقت بعد از این مقدمات طولانی می توانید میل واشتياقتان را به ديدن کتابهایی که در يد تصرف عالیجناب هستند علنی کنید. ایشان در پاسخ خواهند گفت که گنجینه کتب نفیسشان در گاو صندوقهای دربسته قرار دارد و برای بیرون آوردن و پیدا کردن آنها وقت کافی لازم است ولی شخصا دستور لازم را در این مورد خواهند داد . ایرانی هیچوقت خود را اسیر و برده وقت و ساعت نمی کند. معلوم نیست که اگر طلوع و غروب آفتاب نبود با چه میزانی می شد وقت دقیقی تعیین کرد. عالیجناب دو ساعت به شب مانده وعده کرده اند. بخوبی احساس می شود که در همین حرف چقدر ابهام وجود دارد. بالاخره به خانه تشریف فرما می شوند. با ایشان مجددا به خوشامدگویی و تعارفات چرب و شیرین می پردازید. از شما با استکانهای پیاپی چای و بستنی وانیلی پذیرایی می شود. سرانجام با تقاضای شما به خدمتکار دستورلازم داده می شود . می رود و با بسته ای که در پارچه ای قدیمی پیچیده شده بر می گردد. تپش قلب شما زیادتر می شود. از خودتان می پرسید که از داخل این پارچه کشمیر خوش آب و رنگ چه چیزی خارج خواهد شد، عالیجناب یک جلد کتاب خطی با جلد مذهب قدیمی و فرسوده به دست شما مید هد . حالا نسخه خطی بسته در دست شماست. اگر شیفته تذهیب۔ با رنگهای آبی و سیاه و طلایی هستید با نقشهای تزئینی پیچیده ای به ظرافت و ناز کی مو و با مهارت و استحکامی که باور نمی توان داشت که به دست آدمی کشیده شده باشد، اگر مشتاق مینیا تورهایی هستید که عشاق را در جاده های زربفت ارغوانی نشان می دهد ...و یا بهتر از اینها از ديدن پادشاهی خوشتان می آید که در چمنزاری نشسته است و بر بالای سرش فرش سايبانی با شکوه گسترده اند تا از گزند گرمای آفتاب پناهش دهند که در حال نزول در آسمانی نارنجی رنگ است و کمی دورتر خدمتگاران دست اندر کار تهیه و طبخ غذای شامگاهی اند ،یکی از آنان از نهری جاری در بستری پر پیچ و تاب در میان علفزارها آب می کشد و دیگری ران بره ای را بر آتش بریان می کند. شاه خسته و ملول می نماید. ... ناگهان خواجه ای بزرگ، پوشیده در قبایی شقايق رنگ، الله گویان به خدمت می آید و زیبا دختری نوجوان به حضور می آورد. وای از آن چهره چون ماه، از آن کمان باریک و کشیده ابروان، از آن دهان تنگ... دچار تردید می شوید؟ شاید اثری است از بهزاد، یا از سلطان محمد، یا از استادی ناشناس، اگر از اتفاق نادر کتاب خوبی باشد اگر بالاخره نسخه ای که در دست شماست همان اثر استادانه ای باشد که از مدتها پیش در جستجوی آن هستید، حواستان جمع باشد. شما در برابر ناظری دقیق، نکته بین و حیله گر قرار دارید که همه عمر به کتمان و سرپوشی مخصوص شرقيها عادت کرده است. و این حالت، در قیاس با مهارت آنها جز بازی بچگانه ای نیست. خود را بی اعتنا نشان می دهد، با خدمتگارانش گفتگو می کند، اما بی آنکه معلوم باشد با نگاه نافذش چشم به شما دوخته و سعی می کند اعماق روحتان را بخواند. برقی را که یک لحظه در چشمانتان درخشیده خاموش کنید. صدا و حرکات خود را کنترل کنید. نسخه خطی را بی۔ دستپاچگی و بدون مکث و معطلی زیاد مرور کنید و بعد آن را به دست صاحبش بدهید. حالا تازه سر صحبتتان باز می شود.
شما به عالیجناب می گویید که دنبال نسخه های واقعأ قدیمی هستید و این کار دلیل خاص و موجهی هم ندارد و این ه کار دل است. مگر کمال عقل د راین نیست که انسان با عشق و جنون خود کنار بیاید و همزیستی کند. بعد از این حرفها می گویید دلتان می خواهد بدانید که عالیجناب کتاب خطی را چند تومان قیمت۔ گذاری می نمایند عالیجناب هم در جواب می گوید که شما از دوستداران کتاب و اهل ذوق هستید که هم در ایران و هم در اروپا سرشناس هستید. حالا که به این نسخه ابراز توجه و علاقه می فرمایید دیگر قیمتی برایش نمی شود تعیین کرد. با وجود این بقدری شخصا به شما ارادت و اعتماد دارد که حاضر است آن را به رسم هدیه به شما تقدیم کند. با این حال از شما تقاضا دارد که شخصا قیمت آن را تعیین بفرمایید. بعد از چندین بار زورآزمایی و کش و واکش مجبور می شوید که رقمی عنوان کنید در این گونه موارد صرفه و صلاح را در این می بینم که بالاترین رقم ممکن را بگویم. البته مكتب مخالف این شیوه هم طرفدارانی دارد. آن وقت عالیجناب با تبسمی مليح و شیرین اظهار می دارند که فعلا قصد ندارند نسخه خطی را از خود جدا سازند و با اینکه تقريبا وجود آن را از یاد برده بودند، حالا که یک بار دیگر آن را دیده اند احساس می کنند که خیلی به آن دلبسته هستند. موضوع صحبت را عوض کنید و یک ربع ساعت بعد از میزبانتان اجازه مرخصی بخواهید، وقتی به خانه برمی گردید تب زده و ملتهب هستید و شب بدی را می گذرانید. خواب اثر شاهکاری را که کشف کرده اید می بینید. دزد ها آن را از چنگ شما درآورده اند. ....دو یا سه روز دیگر (و نه زود تر) دلالی را به خانه صاحب نسخه روانه کنید و به او وعده بدهید که اگر نسخه را به قیمتی که می خواهید برایتان بخرد به او حق دلالی هنگفتی خواهید داد. این را بدانید که هیچ چیز نمی تواند کاسه صبر يك نفر دلال را که دنبال مأموریتی دوندگی می کند سر ببرد و او را ذله و عاصی کند. به هر ترتیب شده خود را در خانه شخصیت بزرگ جا می کند. دست از سر او برنمی دارد، یکی دو هفته بعد از اجرای همه روزه این تاکتیک یک روز صبح او را می بینید که به خانه شما آمده و نسخه مورد علاقه را که گلوی شما پیشش گیر کرده بود با خود آورده است. در این دیار، امروزه مثل گذشته همه کارها به دست دلالها انجام می شود. اینها مردمی هستند که در زرنگی نرمش و نکته سنجی و جا کردن خود نزد این و آن دست همه خلق خدا را از پشت بسته اند. چک و چانه زدن با آنها کاری پیچیده و مستلزم حوصله زیاد است. اما همیشه اهل معامله هستند و آخر سر با شخص به سازش می رسند.
یکی از دلالهای مورد علاقه ما، موسی، یک بازیگر تمام عیار است. هر روز به ديدن ما می آید و شروع برنامه نمایشی اش همیشه یکسان است. .
موسی حسابی هم در بانک انگلیس دارد). موسی یک کاسب و دلال معمولی نیست و ما هم یک مشتری برخوردی نیستیم. ما خوب و بد همه چیز را می شناسیم و می دانیم کدام نفیس است، کدام عالی و بی نظیراست، به کار عتیقه از هر کس دیگر وارد تریم و امکان اینکه سرمان کلاه برود نیست. بنا بر این موسی، دلال برگزیده مقامات و اعضای عالیرتبه ما نمایشهای مضحک معمولی و مبتذل را برای ما دیگر بازی نمی کند. اگر امروز به ما قیمتی می دهد ، بهترین و آخرین و تنها قیمت است. اگر معامله به این ترتیب صورت بگیرد که چه بهتر و اگر به توافق نرسیم باز هم کار عیب نمی کند. قیمت را که گفت جنس را نشانمان می دهد، در اولین چیزی که نظرمان را گرفت بحث درمی گیرد. ...
- این، آقا یک تکه فوق العاده است. از این آشغالهای معمولی نیست. این تکه مخمل مال روزگار شاه عباس است!
چقدر می خواهی؟
- من قیمتی مید هم که مقطوع و پایین ترین قیمت است؛ اما قول بدهید که دیگر چانه نزنید.
- خوب قیمتت را بگو. - صد تومان.
- باشد من ده تومان می دهم. - - به خدای حاضر و ناظر قسم که پانصد تومان ارزش دارد. اما من به پول احتیاج دارم و آن را به شما هدیه می کنم.
- ده تومان! - غیر ممکنه ، قیمت واقعیتان را بگویید. - ده تومان. - نگهش میدارم ، مال موسی. - خوب امروز دیگر بس است و میل ندارم چیز دیگری را
ببینم.
- قیمتی بگویید، قیمت آخرتان را. - چون تویی یک تومان بیشتر.
زانو به زمین می زند، دستهایش را جفت می کند، چشمهایش پر از اشک و صدایش پر از خنده است.
- آخرین قیمت، آخرین قیمت . . . - يا زده تومان.
ناگهان با یک حرکت سریع مخمل را چنگ می زند و پیش شما می گذارد.
- مال صاحب باشد، امروز موسی به شما کادو می کند.
همین نمایش مضحک برای هر جنسی از سر گرفته می شود. وقتی در معامله یک شیئی با ارزشتر خیلی از هم دور هستیم، این نمایش دو روز، سه روز یا یک هفته طول می کشد ولی آخرش همیشه همینطور تمام می شود.
هنوز بیست و چهار ساعت از ورود ما به تهران نگذشته تمام دلالهای شهر در خانه ما جمع شده اند. پولدارترهایشان چند خدمتگار دارند که الاغهایی با بار فرش و قماش را پیش می رانند. هرچه سعی می کنیم در خانه را به روی خودمان ببنديم و آفتابی نشویم فایده ندارد که ندارد. به هیچ عنوان خسته و مأيوس نمی شوند. از صبح تا شب جلوی در کلوب می ایستند و انتظار می کشند تا شاید مقامات ما به آنها روی خوش نشان دهند. : در کمین لحظه ای که دلمان به حالشان بسوزد و نرمی نشان دهیم با دستهای کشیده از پنجره اشیائی را به ما عرضه یا قطعات فرش را پیش رویمان در خیابان پهن می کنند. خلاصه اینکه نمی شود از چنگشان فرار کرد. از آنجا که تقریبا همه آنها کلیمی هستند روزهای شنبه از مختصر آسايشی برخورداریم و نفسی به راحتی می کشیم. حتی یک نفرشان راضی نمی شود که روز «شبات» که روز استراحت مقدس است دست به کار و معامله بزند. روزهای شنبه پس از بجای آوردن عبادت صبحگاهی در کنیسه، در کوی و محله خود می مانند و به استراحت می پردازند و حتی حرص و طمع سودی هنگفت هم نمی تواند آنها را به خارج از محله بكشاند.
اموالی که برای فروش عرضه می کنند به خودشان تعلق ندارد فقط واسط و رابط معامله هستند. به منزل اشخاص می روند، به همه جا سر می کشند، کندوکاو و جستجو می کنند تا سرانجام موفق می شوند اشیائی را به قیمت مقطوع و خیلی نازل برای فروش به امانت بگیرند. زنهایشان به اندرونی خانه ها راه پیدا می کنند و مقداری پارچه و جواهر به چنگ می آورند بعضی از این زنان کلیمی گه گاه به خانه ما می آیند. درست مثل خانمهای ایرانی سیاه می پوشند و چادر به سر دارند اما همین که پا به درون خانه گذاشتند و در بسته شد چادرهایشان را به کنار می زنند و چهره هایشان را که پر چین و چروک ولی نسبتا زیباست در معرض دید قرار می دهند. غالبا زنانی هستند سالخورده، دارای خطوط چهره منظم و حاکی از استقاست. در این میان تنها تاجران بزرگی که از راه تجارت فرش با قسطنطنیه و یا از طریق فروش اشیایی که تصادفأ و از بخت بلند در حفريات به چنگشان افتاده به ثروت و مال و منالی رسیده اند در خانه های مجلل و زیبای خود در محله اروپایی نشین با چای از ما پذیرایی می کنند. اینان غالبأ کلیمی و یا ارمنی اند و با جوامع اقلیتهای مذهبی در شهرهای مختلف ایران در ارتباط هستند و در همین شهرهاست که شانس یافتن و خریدن اشیاء عتیقه وجود دارد.
شاید لازم باشد این را هم بگوییم که ارامنه کلیمیان را دوست نمی دارند و اینها هم که مردمی مغرور و بخود شیفته اند ارامنه را تحقیر می کنند....
- کلود انه نام مستعار ژان شوپفر" جهانگرد، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی در نیمه اول قرن بیستم است که در اصل از مردم سوئیس بود اما چون شهر پاریس را برای اقامت و کار اختیار کرده بود به ملیت فرانسوی درآمد. او در بیست و هشتم ماه مه۱۸۶۸م در شهر «بورژ» سوئیس دیده به جهان گشود و به سال ۱۹۳۱م در پاریس درگذشت.
اوراق ایرانی ،خاطرات سفر کلود آنه در آغاز مشروطیت ،ترجمه ایرج پروشانی، تهران: معین، ۱۳۶۸. بخشهایی از صفحات 48 - 60
سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱:۲۲