Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
... مثل این است که گله گوسفندی را بیاورند جلو آدم، متصل بزنند بکشند. چنان او قاتم تلخ شد و چنان افسرده شدم که هیچ نمانده بود گریه شدیدی بکنم، یکی دستش خورد شده، یکی پایش شکسته ، یکی سر ش، یکی شکمش پاره، روده ها در آمده، به خدا قسم، اگر هیچ میرغضبی، هیچ ظالمی، کافری، شمر هم این طور نمی کند. دو سه دسته که داخل شد کشته شدند، من برخاستم،...
تصویر:فرانسوا ژوزف امپراطور وقت اتریش
شکار گله ای مرالها در اتریش و لبریز شدن
احساس ترحم نزدیک به گریۀ ناصرالدین شاه.
روز دوشنبه ۹ شهر جمادی الثانی[۱۳۹۰ ]:

امروز عصری امپراطور[اتریش] ما را دعوت به شکار کرده است و بعد از شکار به قصر شونبرن برای شام خوردن.طرف عصری سوار راه آهن شده ....از راه آهن پیاده شده به کالسکه اسبی سوار شدیم. امپراطور رفته بود به شکارگاه، ما هم راندیم.....راندیم. راه طولانی بود. عمارات و مهمانخانه و غیره در این دهات زیاد است، جمعیت زیادی بود، زنهای بسیار بسیار خوشگل دیده شد. تا از آبادیها گذشتیم به خیابانی رسیدیم طولانی، طرفین جنگل سختی بود. بعد رسیدیم به جایی که دور جنگل را تجیر کشیده بودند، تجیر کتان سفید رنگ بلند محكم.....خلاصه تا چشم کار می کرد دور جنگلها را به قدر دو فرسنگ تجیر کشیده راه حیوانات را بسته بودند. رسیدیم، دیدم امپراطور پیاده با شکارچیها ایستاده، لباس شکاری پوشیده، پری به کلاه زده است و قره به قره کمه از تخته مثل صندوق مربع ساخته اند، دور صندوق را با برگ درخت کاج پوشانده اند، بلند هم ساخته بودند، که دو پله می خورد بالا می رفت. بقدر صد عدد از این نشیمن ها ساخته در هر یک سه چهار تفنگ گلوله زنی ته پر با گلوله زیادی گذاشته اند، در هر کدام هم دو نفر، سه نفر از اعاظم و اشراف و غیره نشسته اند که تیر بیندازند.
كمه ما را از همه بالاتر و اولتر قرار داده بودند. خواستم از کالسکه پیاده بشوم، امپراطور مانع شد. ما با کالسکه، امپراطور و دیگران پیاده می رفتیم تا رسیدم دم كمه ما. امپراطور گفت پایین بیاییم، آمدیم رفتیم بالای تخته ایستادیم. امپراطور به کمه پایینی رفت، نشست، من هم تفنگهای امپراطور را حاضر و پر کرده مستعد شدیم. میرشکار امپراطور که از اهل چک است و اسمش کنت ویربن Conte Virben ، مرد هفتاد ساله است، گوشش هم کر است، چشمهایش هم نمی بیند، از پیری. آنجا بود، قدری صحبت از شکارهای ایران و امپراطور کردم. حالا وضع شکار را باید بنویسم:
گفتم که اول دیده شد تجیر زیادی کشیده بودند. آن تجير همينطور آمده از روبروی ما کشیده شده بود. پشت سر ما هم تجیر بود، از جای ما که نشسته بودیم الى تجیر روبرو و سی قدم بود. دری از تجیر قدری بالاتر از جای من گذاشته بودند، برای دخول شکار و برای خروج شکار،دیگر هیچ دری سوراخی نبود. بقدر چهل پنجاه نفر پیاده از جنگل این شکارها را رانده دسته به دسته از در این تجیر تو می کنند. هر دسته ده تا بیست تا سی تا داخل می شود، به فاصله دسته اول که داخل شد می آید، از ده قدمی تفنگچی ها می گذرد، بنای ترق ترق (۸۴۶) شلیک تفنگ می شود. متصل این حیوانات بیچاره فقیر بی زبان را با گلوله می زنند می کشند. اگر در این کمه نزدند، كمه دیگر. دیگر، دیگر تا آخر که خیلی راه است این حیوانها می دوند که مفری پیدا بکنند. هیچ مفری ندارند، تمام این دسته که داخل این قتلگاه شده است باید کشته بشوند. همین که متنفسی از اینها نماند. دسته دیگر را داخل تجیر می کنند. آن دسته را هم به همین طور، قتل می کنند. چند تیری [هم] من انداختم. این شکارها از جنس مرال هستند، و همه آموخته و پرورده و به هیچ وجه وحشی نیستند. مثل این است که گله گوسفندی را بیاورند جلو آدم، متصل بزنند بکشند. چنان او قاتم تلخ شد و چنان افسرده شدم که هیچ نمانده بود گریه شدیدی بکنم، یکی دستش خورد شده، یکی پایش شکسته ، یکی سر ش، یکی شکمش پاره، روده ها در آمده، به هر طرف می دود، بجز گلوله چیزی نمی بیند. به خدا قسم، اگر هیچ میرغضبی، هیچ ظالمی، کافری، شمر هم این طور نمی کند. دو سه دسته که داخل شد کشته شدند، من برخاستم، تفنگ را انداختم به بارون شلختا و میرشکار، هی میگویم بروید به امپراطور بگویید بس است، باقی این شکارها را ببخشند، آزاد بکنند، هی مردکه میگوید رسم ما این است که تا دو ساعت دیگر هر چه بیاید باید بالمره قتل عام بشوند. غیر از این چاره ندارد. من گفتم که می روم. شما خود دانید، برخاسته رفتم. امپراطور هم آمد، گفتم این طورقتل حیوانات بی گناه خوب نیست برویم. عجالتا ما رفتیم، اما بعد از ما گویا باز همه را کشته بودند. لعنت خدا به همچه آدمهای ظالم بیاید. من، امپراطور، سوار کالسکه شدیم... رفتیم در باغ شونبرون گردش کردیم. آن قدر زن خوشگل توی این باغ بودند که به حساب نمی آید، انسان مات و متحیر می شود که چه کند. خیابانهای خوب داشت، درختهای بلند، برگ درختها را قیچی کرده صاف مثل دیوار شده است. مجسمه های مرمر خوب دم خیابانها گذاشته اند، تپه در آخر باغ است، عمارتی آن بالا هست، راه پیچ پیچ دارد. از تپه که بالا می روند باغ وحشی در باغ بود، مختصرا تماشا کردم. فیل، کرگدن [۴۴۸ ]، طوطیهای خوب، حیوانات دیگر بودند. این باغها باغ وحش عامه است. همیشه مردم آنجا هستند، تماشا می کنند، می گردند. بچه های خوش لباس، مقبول توی خیابانها میدوند، بازی می کنند.
خلاصه برگشتیم به عمارت، .. باز قدری معطل شده امپراتور آمد، رفتم سر میز شام، شام خوبی خورده شد. بعد از شام رفتیم منزل، با راه آهن، امروز صبح كل دیپلماتیک وین آمدند حضور...

#فرانسوا ژوزف
#اتریش
#شکار
#ناصرالدین شاه
#کاخ شونبرون
#مرال
روز نامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان ، به کوشش فاطمه قاضیها،تهران ، سازمان اسناد ملی ایران ، 1377 ، صص303-305
جمعه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۶:۳۶