Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
... تصنیف سازان در جهانی از گمنامی بهتر از هر کسی می فهمیدند تا چگونه با زبانی مردمی و عامیانه برای مردم شعر بسرایند و یا چگونه همین شعر را در آهنگی کوچه بازاری برایشان بخوانند... ایرج میرزا به عارف:
تو آهویی مکن جانا گرازی/ تو شاعر نیستی تصنیف سازی
تصنیف خوانی در عهد ناصری
برای تصنیف نمی توان قانون و قاعده خاصی برشمرد. چنانکه از نظر آکادمیک سعی شده تا عارف قزوینی و علی اکبر شیدا را به عنوان نخستین آفرینندگان تصنیف در ایران معاصر بشناسند .اما بدون تردیدسازندگان اصلی تصنیف همان مردمان کوچه و بازار اند، که دردها و آرزوهای مشترکشان در فضای عوامانه تصنیف انعکاس می یابد. به عبارتی دیگر سازندگان آن در بطن و متن جامعه زندگیِ پنهانی را برای خویش رقم زده اند.
تصنیف سازان بدون اینکه شعر و موسیقی را به درستی بشناسند آثاری می آفریدند که به سرعت به اعماق جامعه راه می بُرد.ولی شاعران و اهل علم وقلم تصنیفها را عوامانه می دانستند ،چنانچه ایرج میرزا در انتقادی دوستانه از عارف قزوینی او را تصنیف سازی می بیند که از دنیای شاعران باز مانده چنانچه خطاب به عارف می سراید:
تو آهویی مکن جانا گرازی/ تو شاعر نیستی تصنیف سازی
در تصنیف زبان و احساس مشترک مردم به همراه کلام و موسیقی، به هم گره می خورد. چنان که تصنیف سازان در جهانی از گمنامی بهتر از هر کسی می فهمیدند تا چگونه با زبانی مردمی و عامیانه برای مردم شعر بسرایند و یا چگونه همین شعر را در آهنگی کوچه بازاری برایشان بخوانند.
زمستان ۱۳۰۴ ه.ق ناصرالدین شاه راهی گیلان بود که در قزوین بیش از یک متر برف بارید و به ناچار او از مسافرت بازماند.چنانکه اردوی شاهانه با سرافکندگی فراوان به تهران بازگشت . ولی حال و روزگار افتضاح آمیز درباریان شوخی و خنده تصنیف خوانی مردم تهران را در پی داشت. درنتیجه متأثر از آنچه اتفاق افتاده بود، تصنیفی با برگردان زیر بین مردم پا گرفت:
برف زیاد لوشان پُلش خراب کرده / خرج گزاف گیلان دل شاه را آب کرده
پیداست که مردم به جان آمده از ستم شاه،که راهی برای طرح خواسته های طبیعی و انسانی خود نمی یافتند، همراه با همین تصنیفها آشکارا هزینه های گزاف اردوکشی شاه را به نقد می کشیدند. چنانکه مردم در تصنیف دیگری با کلامی روشنتر و نیشی گزنده تر شاه را هدف گرفتند:
شاه با آن تعجیل که میرفت به رشت / بواسیر او عود کرد و برگشت
متأسفانه روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه اغلب متن کاملی از این تصنیفها به دست
نمی دهد. چون ثبت و ضبط آنها نیمه کاره رها می شود و چه بسا بخشهای اصلی آن
همچنان ناگفته باقی می مانَد. از سویی دیگر اعتمادالسلطنه بنا به سرسپردگی به شخص شاه،منشأ پیدایی این تصنیفها را از"الواط طهران"می داند،البته تصنیف ساختن برای چنین سفرِ ناکامی به همین جا پایان نپذیرفت. چنانکه گروههایی از درباریان هم بر بستری از این تصنیف سازیها، هم نوایی خود را با مردم به اجرا می گذاشتند. حتی در همین راستا امین السلطان وزیر اعظم نیز تصنیفی ساخت تا به ظاهر مشکلات سفر شاه را به پای بی کفایتی نایب السلطنه بنویسد. او تصنیف خود را ضمن "آهنگی بسیار قشنگ" و همراه با آوازی دلنشین این گونه برای اعتمادالسلطنه می خواند:
تدارکات هدر رفت / اردو ..زید و در رفت
، افراد حکومت هم،از توان تبلیغی تصنیف علیه هم بهره می گرفتند.چنانچه در ماجرائی چند تن از مخالفان قوام الملک فردی را به نام "ملاحسین گاو" به تهران می آورند. او ضمن هماهنگی با افراد یاد شده به بهانه سقایی،در کوچه بازارهای تهران بر قوام الملک شیرازی لعنت می کرد و این بیت را می خواند:
آبی بنوش و لعنتِ حق بر قوام کن / جان را فدای مرقد خیرالانام (بهترین آفریده) کن – همچنین او برای مردم توضیح می داد که موضوع لعنت بر قوام الملک،به حکم میرزای شیرازی باز می گردد تا همه مسلمانان قوام الملک را نفرین کنند.اما "حسین گاو" در شگرد خودچندان دوام نیاورد.چون پلیس به زودی او را دستگیر نمودو به طرز فجیعی به قتل رساند.
در گزارشی از مراسم جشن عروسی امین الدوله نمونه دیگری از یک تصنیف در روزنامه خاطرات بازتاب می یا بد.در این عروسی به اسبهای کالسکه عروس "عروس گیله" بسته بودند. یعنی بنا به سنتی قدیمی، آنها را با پوشال پوشاندند تاضمن همراهی گروههای موزیک و سرباز، پدر عروس را نیز به همراه خود عروس به خانه امین الدوله ببرند. در این جشن حدود پانصد نفر از مردم سنگ بر دست می گیرند و با کوبیدن سنگها به هم با گویشی مشهدی این تصنیف را می خوانند:
عروسه ببین قشنگه / دلم براش میشنگه /
شوهر او الدنگه / ....
چنین تصنیف و آهنگی در ذهن عامه مردم جهانی از نارضایتی سیاسی بود که به زبان خویش باهم سخن بگویند.ضمن آنکه گروه پانصد نفری مردم بدون آنکه از آلات شناخته شده موسیقی سود بجویند، از کوبیدن سنگها به هم به آهنگ مورد نظر خویش دست می یافتند.
در عصر و دوره ناصری مردم ضمن نمایشهایی از این گونه به اهداف دیگری هم روی می آوردند. چنانکه پس از بازگشت میرزاحسن آشتیانی از سفر مکه، مردم تهران علیرغم خواست نایب السلطنه شهر را به تعطیلی کشاندند و در استقبال از او سینه زنان جلوی قاطرش می خواندند:
وجب وجب خوش آمدی / ماه رجب خوشآمدی
پیدا بود که آنان در نمایشی خیابانی مبارزه ای را با نایب السلطنه به انجام می رساندند.
در مرگ ملاعلی کنی ،جهودهای تهران ضمن تکرار بیت زیر با آهنگی ضربی بر سینه خود
. می کوفتند: واویلا واویلا / ستون دین ناپیدا
اعتمادالسلطنه تمامی تصنیفهایی را که با طبع او سازگاری ندارند به الواط تهران نسبت می دهد. وی ضمن گزارشهای خود نمونه های دیگری نیز از تصنیف به دست میدهد که در مجلس عیش و نوش از آن استفاده می بردند. اما مجلس ویژه ای که او توصیف می کند، در آن زنان رقاص برای مردانِ درباری ضمن رقص تصنیف می خوانند تا اهل مجلس به میگساری اشتغال ورزند. اما وسیله موسیقی این زنان از دایره های بی زنگوله فراتر نمی رفت تا با ضرباهنگ آن این تصنیف عامیانه را بخوانند:
خانمی چقدر دَدَر میری / با لاله و فنر می ری /
با کُره کهر میری / با یوسف و اصغر می ری /
دیشب کجا می خورده ای / چشمت گواهی می دهد/
همچنان که در متن تصنیف دیده می شود آنان اغلب فرزندانشان را هم در شب نشینیهای خود با مردان عیاش، به همراه می بردند. چنانکه در همین مجلس دخترکی از ایشان نیز حضور داشت. این دختر علیرغم خواب رفتنهای مداوم، بی وقفه از مادرش کتک می خورد تا همچنان برای میهمانان مجلس برقصد و انعام بگیرد.
در مجلس شبانه دیگری که بنا به دعوت ملکم خان صورت گرفته بود، جدای از
اعتمادالسلطنه، قوام الدوله شیرازی، امین حضور، مشیرالدوله وزیر خارجه، سفیر و
کارکنان سفارت عثمانی نیز حضور داشتند.اما پیش از آنکه مطربها برنامه خود را آغاز کنند، مشیرالدوله کنارشان می نشیند و تصنیف "ربابه دختر معمارباشی" را برای مجلسیان می خواند. سفیر عثمانی با دیدن وضع و حال مشیرالدوله به اعتمادالسلطنه میگوید :
«وزیر خارجه در عصر خود المؤمنُ فی المسجد و السَّمک فی الماء است»(جای مؤمن در مسجد و جای ماهی در آب است) .به عبارت دیگر سفیر عثمانی مشیرالدوله را تصنیف خوانی حرفه ای یافته بود.
گفتنی است که برای "دختر معمارباشی" تصنیفهای فراوانی در عصر و دوره ناصری خوانده می شد. برخی از این تصنیفها ضمن بازسازی و بازخوانی تا روزگار ما نیز همچنان به یادگار مانده اند.اگر چه منیرالسلطنه (مادر کامران میرزای نایب السلطنه)نیز به دختر معمارباشی شهرت داشت، ولی او را نباید با "ربابه دختر معمارباشی" اشتباه گرفت. ناگفته نماند که ربابه از زنان صیغه ای شاه بود. ولی به دلیل نارضایتی شاه چندان در حرمسرا دوام نیاورد و به دستور شاه او را از "حرمخانه" بیرون راندند. در نهایت همین موضوع، دستمایه ای از شوخی و طنز برای مردم فراهم دید تا آنان ضمن تصنیفهای خود عملکرد شاه و دختر معمارباشی را به نقد بکشند.
عزیزالسلطان نیز بنا به رسم روزگار در تصنیف خوانی و تصنیف نوازی کم نمی آورد.در نمونه ای از اینها او صورتکی از فخرالاطبا طبیب مخصوص خویش کشید و سپس صورتک را به تیرک چادر کوبید.در این ماجرا او به همراه ده بیست نفر از کودکان تصنیفی را در خصوص تمسخر فخرالاطبا می خواندند و با شلاق بر صورتک فخرالاطبا می کوبیدند. از قضا فخرالاطبا هم از راه رسید، ولی غلام بچه ها بدون هیچ اکراهی همچنان به دور او حلقه زدند و ضمن رقص تصنیف خود را می خواندند. فخرالاطبا هم استعفای خود را از طبابتِ عزیزالسلطان برای شاه ارسال کرد. این استعفا آرزو و خواست عزیزالسلطان را نیز برآورده کرد....

منبع: س.سیفی، دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه، ناشر: چاپخانه مرتضوی، (کلن )آلمان، زمستان2017 ، خلاصه صص61- 69
پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱:۵۰