Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
مي‌گويند روسها محمدعلي‌ شاه‌را گول‌ زدند، بردند سفارت‌ روس‌ ،حالا كه‌ برده‌اند پلتيك‌شان‌ همچو قرار گرفته‌ كه‌ حمايت‌ نكنند.به‌ هر جهت‌ بيچاره‌ محمدعلي‌ شاه‌ پشيمان‌ شده‌ كه‌ چرا به‌ سفارت‌ رفته‌، واقعاً هم‌ بد كرد ...شاه‌ كوچولو[احمد شاه] امروز دو روز است‌ از شهرآمده‌ است‌ كامرانيه‌....[محمد علی]شاه‌ واردشد ،چه‌ شاهي‌، اي‌ بيچاره‌ شاه‌. ...،تا چشمش‌ به‌ من‌ افتاد هر چه‌ كرد خودداري‌ كند نتوانست‌، بي‌اختيار گريه‌ كرد. گفت‌ عمه‌ جان‌،ديدي‌ چه‌ به‌ سر من‌ آوردند. عرض‌ كردم‌ هيچ‌ كس‌ به‌ شما كاري‌ نكرد جز خودتان‌ و هنوز هم‌ ول‌كن‌ معامله‌ نيستيد.... شاه‌ مي‌گفت‌ تمام‌شهر بابي‌ شده‌اند، كافرند، پيشواي‌ خودشان‌ را به‌ دار زدند. من‌ ديگر چه توقع‌ از اين‌ مردم‌داشته‌ باشم‌...
وضعیت آشفته خانواده سلطنتی در وقایع مشروطه
به روایت فروغ الدوله دختر ناصرالدین شاه

توران آغا فروغ الدوله ملقب به ملکه ایران(دختر ناصرالدین شاه) که زنی شاعر و نویسنده و همسر میرزا علی خان ظهیرالدوله بود و قبلا شرح حالش در این صفحه آمده است (http://ghaziha.kateban.com/post/2677)
در جریان انقلاب مشروطه وضعیت تهران و خانواده سلطنتی را به تفصیل در نامه های متعدد برای همسرش شرح داده است ، ذیلا یکی ازین نامه ها را به اطلاع علاقمندان می رساند. http://ghaziha.kateban.com/post/2677(
نامه‌ ملكه‌ ايران‌ به‌ همسرش‌ ظهيرالدوله
رجب‌ 1327 ،از قصر صاحبقرانيه‌ تهران‌ به‌ كرمانشاه‌ :
امروز ملكه‌ جهان‌ از سفارت‌ آمد كامرانيه‌ ديگر نمي‌رود. محمدعلي‌ شاه‌ و نايب‌السلطنه‌ هنوز در سفارت‌ هستند .از قراري‌ كه‌ مي‌گويند امروز سه‌ روز است‌ ،خيلي‌ به‌ محمدعلي‌ شاه‌سخت‌ گرفته‌اند، حتي‌ قلمدان‌ نمي‌دهند چيزي‌ بنويسد. از نوكرهايش‌ هم‌ سه‌ چهار نفر بيشترپيشش‌ نيستند، مجلل‌ است‌ و ناظرش‌ و آبدار و اسلحه‌دار باشي‌ و نايب‌السلطنه‌ و ظل‌السلطنه‌پسرش‌. ديگران‌ كه‌ رفته‌ بودند در سفارتها همه‌ با زن‌ و بچه‌ چهار پنج‌ شب‌ ماندند برگشتند. ديگرجز محمدعلي‌ شاه‌ و نايب‌السلطنه‌ كسي‌ در سفارت‌ نيست‌. اميربهادر با برادرش‌ با زن‌ و بچه‌ يك‌باغ‌ گرفته‌اند نزديك‌ سفارت‌ آنجا هستند. تا پنج‌ شش‌ روز ديگر مي‌روند به‌ روسيه‌. مي‌گويندمحمدعلي‌ شاه‌ هم‌ خيال‌ دارد برود به‌ روسيه‌. اما معلوم‌ نيست‌. مي‌گويند روسها محمدعلي‌ شاه‌را گول‌ زدند، بردند سفارت‌ روس‌ ،حالا كه‌ برده‌اند پلتيك‌شان‌ همچو قرار گرفته‌ كه‌ حمايت‌ نكنند.به‌ هر جهت‌ بيچاره‌ محمدعلي‌ شاه‌ پشيمان‌ شده‌ كه‌ چرا به‌ سفارت‌ رفته‌، واقعاً هم‌ بد كرد ،آبروي‌سلطنتي‌ پنج‌ شش‌ هزار سالة‌ ايران‌ را برد، دوست‌ و دشمن‌ مي‌گويند بد كرده‌ است‌. اما حالاديگر كار گذشته‌ چاره‌ ندارد.
دو سه‌ روز است‌ صورت‌ اسباب‌ خزانه‌ و جواهرات‌ دولتي‌ و سلطنتي‌ را از محمدعلي‌ شاه‌مي‌خواهند، يعني‌ خودشان‌ صورت‌ داده‌اند و از آن‌ قرار مي‌خواهند تحويل‌ بگيرند.
شاه‌ كوچولو امروز دو روز است‌ از شهر با موثق‌الملك‌ و اجزايش‌ آمده‌ است‌ كامرانيه‌. اما دورش‌ را به‌ طوري‌ دارند كه‌ يك‌ دقيقه‌ نمي‌گذارند با مادرش‌ يا كس‌ ديگر تنها باشد، هر جامي‌رود موثق‌الملك‌ با سه‌ چهار نفري‌ كه‌ سپهدار و آنها قرار داده‌اند بايد همراهش‌ باشند. شهرخيلي‌ امن‌ و امان‌ است‌، ابداً كسي‌ با كسي‌ كاري‌ ندارد، ارزاني‌ و فراواني‌ است‌. گفتند آقايان‌ علما باز مثل‌ آن‌ دفعه‌ مي‌خواستند هي‌ بروند مجلس‌، سپهدار گفته‌ بود يك‌ روز براي‌ تبريك‌ به‌مجلس‌ تشريف‌ آورديد بس‌ است‌، ديگر مرخص‌ نيستيد كه‌ هر روز مثل‌ سابق‌ بياييد و در كارهادخالت‌ داشته‌ باشيد. مجلس‌ هم‌ هر وقت‌ لازم‌ شد شما را احضار مي‌كند سر خود نياييد. خيلي‌از نظم‌ شهر و مجلس‌ همه‌ كس‌ تعريف‌ مي‌كند. اين‌ كاغذ را جواباً آقاي‌ نايب‌السلطنه‌ از سفارت‌روس‌ به‌ من‌ نوشته‌ است‌ مخصوصاً فرستادم‌ كه‌ ملاحظه‌ بفرماييد :
قربانت‌ گردم‌ تصدقت‌ بروم‌ زيارت‌ دستخط‌ مبارك‌ به‌ خدا چشم‌ مرا روشن‌ كرد. بلي‌ آمديم‌سفارت‌. به‌ قول‌ حافظ:‌ :
نيست‌ اميد صلاحي‌ ز فساد‌ حافظ‌ //چونكه‌ تقدير چنين‌ است چه‌ تدبير كنم‌
مقدرات‌ و گردش‌ چرخ‌ نيلوفري‌ ما را دربدر كرد تا خداوند چه‌ خواسته‌ باشد و تقدير چه‌باشد. خداوند وجود مبارك‌ حضرت‌ عليه‌ را ان‌شاءالله‌ به‌ سلامت‌ بدارد و از من‌ مي‌گذرد،عجالتاً حياتي‌ باقي‌ است‌، زياده‌ قربان‌ شما بروم‌ عرضي‌ ندارم‌. حال‌ ماها همه‌ در كمال‌ سلامتي‌ وخوبي‌ است‌ خاطر مبارك‌ از اين‌ جهت‌ راحت‌ باشد.
ديروز چهار ساعت‌ به‌ غروب‌ مانده‌ من‌ و فروغ‌الملوك‌ رفتيم‌ سفارت‌ روس‌، غروب‌ برگشتيم‌.اگر چه‌ يقين‌ دارم‌ تمام‌ روزنامجات‌ را از تهران‌ براي‌ شما مي‌آورند و از تمام‌ وقايع‌ اطلاع‌ داريد،اما آنچه‌ حقيقت‌ دارد كه‌ در خانة‌ خود نايب‌السلطنه‌ از سرورالدوله‌ و ملكه‌ جهان‌ مي‌شنوم‌ وآنچه‌ را كه‌ به‌ چشم‌ خودم‌ از حال‌ شاه‌ كوچولو و آقاي‌ نايب‌السلطنه‌ و شاه‌ قديم‌ مي‌بينم‌ عرض‌مي‌كنم‌.
چند روز پيش‌ من‌ رفتم‌ كامرانيه‌، شاه‌ كوچولو آنجا بود، ملكه‌ جهان‌ گفت‌ شاه‌ خيال‌ دارد برود روسيه‌ من‌ هم‌ همراهش‌ مي‌روم‌. گفت‌ شاه‌ مي‌گويد دلم‌ مي‌خواهد ملكه‌ ايران‌ را ببينم‌ چرانمي‌آيد مرا ببيند. فرداش‌ كالسكه‌ خبر كرديم‌ من‌ و فروغ‌الملوك‌ رفتيم‌ سفارت‌ روس‌ كالسكه‌ تاپاي‌ پلة‌ عمارت‌ بزرگ‌ رفت‌، پياده‌ شديم‌ آن‌ پسر شاه‌ كه‌ رخت‌ قزاقي‌ مي‌پوشد با عبدالله‌ خان‌خواجه‌ تا دم‌ پله‌ جلو آمدند. رفتيم‌ در سالون‌ بزرگ‌ ملكه‌ جهان‌ و سرورالدوله‌ و ظل‌السلطان‌ آنجابودند احوال‌ پرسي‌ كرديم‌ نشستيم‌. شاه‌ معزول‌ در همين‌ عمارت‌ بزرگ‌ مي‌نشيند نايب‌السلطنه‌در عمارت‌ بزرگ‌ كه‌ وزير مختار و زنش‌ نشسته‌ مي‌نشيند. چند تا اطاق‌ ديگر هم‌ در آن‌ طرف‌هست‌، ظل‌السلطان‌ مي‌نشيند. از نوكرهاي‌ شاه‌ كسي‌ كه‌ پيش‌ شاه‌ مانده‌ است‌ آقا عبدالله‌ خان‌خواجه‌ و ..‌ و يك‌ آبدار و يك‌ قهوه‌چي‌ است‌، ديگر همه‌ رفته‌اند، هيچ‌ كس‌ نيست‌. شاه‌ واردشد چه‌ شاهي‌، چه‌ شاهي‌. اي‌ بيچاره‌ شاه‌. چه‌ عرض‌ كنم‌ راستي‌ هر كس‌ ببيند دلش‌ مي‌سوزد،تا چشمش‌ به‌ من‌ افتاد هر چه‌ كرد خودداري‌ كند نتوانست‌، بي‌اختيار گريه‌ كرد. گفت‌ عمه‌ جان‌،ديدي‌ چه‌ به‌ سر من‌ آوردند. عرض‌ كردم‌ هيچ‌ كس‌ به‌ شما كاري‌ نكرد جز خودتان‌ و هنوز هم‌ ول‌كن‌ معامله‌ نيستيد. اقلاً حالا كه‌ آمديد سفارت‌ اينجا ديگر به‌ حرف‌ كسي‌ گوش‌ ندهيد. كارتان‌ رااز اين‌ بدتر نكنيد. بعد نشست‌ روي‌ نيمكت‌ هر چه‌ اصرار كرد من‌ روي‌ نيمكت‌ ننشستم‌ پايين‌نشستم‌ شاه‌ هم‌ آمد پايين‌ نشست‌. گفت‌ ملكه‌ ايران‌ به‌ من‌ سرزنش‌ نكن‌ كه‌ ترسيدي‌، آمدي‌سفارت‌، من‌ نترسيدم‌، ديدم‌ ديگر اين‌ سلطنت‌ به‌ درد من‌ نمي‌خورد. گيرم‌ با اينها صلح‌ كردم‌ يازورم‌ رسيد تمام‌ مردم‌ را كشتم‌، باز رعيت‌ ايران‌ اين‌ نوكرهاي‌ نمك‌ به‌ حرام‌ مرا دوست‌ نخواهندداشت‌. من‌ با يك‌ مملكت‌ دشمن‌ چه‌ كنم‌ هر قدر هم‌ با اينها خوب‌ رفتار ميكردم‌، باز همين‌ بودپس‌ لابد شدم‌ بيايم‌ سفارت‌. اگر نيامده‌ بودم‌ سفارت‌، مي‌ريختند توي‌ سلطنت‌آباد مرامي‌كشتند، ملكه‌ و عيالم‌ را اسير مي‌كردند. من‌ هم‌ آمدم‌ سفارت‌ كه‌ اقلاً جانم‌ آسوده‌ باشد. حالاهم‌ مي‌خواهم‌ بروم‌ روسيه‌ با ملكه‌ جهان‌ و بچه‌ها با دو نفر كلفت‌ و مجلل‌ و عبدالله‌ خان‌ و دو نفرخواجة‌ ديگر مي‌رويم‌. عر ض‌ كردم‌ در راه‌ امنيت‌ داريد، گفت‌ بلي‌ از دم‌ درب‌ سفارت‌ به‌ قدركفايت‌ قزاق‌ روسي‌ تا انزلي‌ كه‌ ما را به‌ كشتي‌ برساند همراه‌ هستند. ملكه‌ و بچه‌ها را در ادسا مي‌گذارم‌ خودم‌ مي‌روم‌ پيش‌ امپراطور ببينم‌ چه‌ مي‌شود. بعد گفت‌ از ظهيرالدوله‌ چه‌ خبر داري‌كرمانشاه‌ كه‌ خيلي‌ شلوغ‌ است‌. ظهيرالدوله‌ چه‌ مي‌كند هنوز جواب‌ نگفته‌ بودم‌ كه‌ نايب‌السلطنه‌آمد با هزار تعظيم‌ و تكريم‌، بيشتر از پيش‌تر تعظيم‌ خيلي‌ مفصلي‌ به‌ شاه‌ كرد و احوالپرسي‌مختصري‌ به‌ من‌ كرده‌ نزديك‌ شاه‌ نشست‌، يك‌ كتاب‌ دعا از بغلش‌ درآورده‌ داد به‌ شاه‌ كه‌ اين‌دعاي‌ عصر جمعه‌ است‌ بايد بخوانيد. شاه‌ گفت‌ اين‌ دعا را بايد بدهيد چاپ‌ كنند يك‌ قدري‌ ازدعا و نماز و فضيلت‌ جمعه‌ و دعاي‌ جمعه‌ گفتند، من‌ خيال‌ كردم‌ بايد لاي‌ كتاب‌ دعا كاغذ چيزي‌باشد كه‌ نايب‌السلطنه‌ مي‌خواست‌ به‌ شاه‌ بدهد ما نشسته‌ بوديم‌ به‌ رمز صحبت‌ مي‌كردند و اِلّاهيچ‌ اين‌ صحبت‌ها لازم‌ نبود. بعد نايب‌السلطنه‌ از من‌ پرسيد اين‌ روزنامه‌] اي‌[ كه‌ تعريف‌ آقاي‌ظهيرالدوله‌ را نوشته‌اند ديده‌ايد، گفتم‌ خير نخوانده‌ام‌، گفت‌ بلي‌ خيلي‌ تعريف‌ از آقاي‌ظهيرالدوله‌ نوشته‌اند. نوشته‌ بود كه‌ اول‌ بناي‌ مشروطه‌ را در همدان‌ ظهيرالدوله‌ بپا كرد و اول‌انجمني‌ كه‌ در ايران‌ پيدا شد انجمن‌ اخوت‌ بود، خيلي‌ به‌ ملت‌ خدمت‌ كرد، حيف‌ است‌ظهيرالدوله‌ در اين‌ شهر نباشد. بعد شاه‌ گفت‌ بلي‌ مرد بزرگي‌ است‌، در حقيقت‌ قبول‌ عامه‌ دارد وهمه‌ كس‌ دوستش‌ دارد براي‌ همه‌ كار قبولش‌ دارند خوب‌ است‌ احمد را بدهند ظهيرالدوله‌تربيت‌ كند. من‌ همينطور گوش‌ مي‌كردم‌ و هيچ‌ نمي‌گفتم‌. ملكه‌ جهان‌ به‌ شاه‌ گفت‌ من‌ هم‌ حقيقتاًمثل‌ همه‌ مردم‌ به‌ ظهيرالدوله‌ اعتقاد پيدا كردم‌، ديديد از روزي‌ كه‌ ظهيرالدوله‌ را بي‌خانمان‌كرديد ديگر رنگ‌ خانه‌ و زندگي‌مان‌ را نديديم‌، تا كارمان‌ به‌ اينجا رسيد. شاه‌ گفت‌ بلي‌ همين‌طور است‌ خودش‌ هم‌ گفته‌ بود، برامان‌ خط‌ نشان‌ كشيده‌ بود. حرف‌ كه‌ به‌ اينجا رسيد صداي‌كالسكه‌ آمد، شاه‌ حواسش‌ پرت‌ شد، گفت‌ ملكه‌ كالسكه‌ احمد است‌، برويد آن‌ اطاق‌. بعدخواجه‌ آمد گفت‌ كالسكه‌ خالي‌ است‌، شاه‌ فرستاده‌ است‌ عقب‌ محمدحسن‌ ميرزا و خديجه‌خانم‌. بچه‌ها را بردند، بعد آمدند به‌ نايب‌السلطنه‌ گفتند شارژدفر مي‌گويد در باب‌ مرواريدهاو زمردها چه‌ جواب‌ مي‌گوييد. جواب‌ مي‌خواهند. نايب‌السلطنه‌ پيغام‌ داد همان‌ است‌ كه‌ گفتم‌.بعد به‌ من‌ گفت‌
«خانم‌ جان‌ چه‌ مرافعه‌ افتاديم‌،يك‌ روز من‌ رفتم‌ باغ‌ شاه‌ ديدم‌ سه‌ تا زُمّرد
شاه‌ دارد مي‌فروشد به‌ بيست‌ وپنجهزار تومان‌گفتم‌ اينها را به‌ اين‌
ارزاني‌ نفروشيد، من‌ گرفتم‌ فروختم‌ به‌ يك‌ فرنگي
به‌ پنجاه‌ هزار تومان‌. پولش‌را دادم‌ به‌ شاه‌ قدري‌ هم‌ مرواريد مي‌خواستند بفروشند
من‌ گرفتم‌ دادم‌ به‌ قيمت‌ خوب‌فروختم‌. حالا حضرات‌ مي‌گويند تو
تمام‌ جواهرات‌ را دزديدي‌ فروختي‌ يا بايد پولش‌ را بدهي‌
ياعين‌ جواهرها را، ببينيد چه‌ دردسرها داريم‌»

. ديگر صحبت‌ متفرقه‌ زياد شد. شاه‌ مي‌گفت‌ تمام‌شهر بابي‌ شده‌اند، كافرند، پيشواي‌ خودشان‌ را به‌ دار زدند. من‌ ديگر چه‌ توقع‌ از اين‌ مردم‌داشته‌ باشم‌. نزديك‌ غروب‌ مرخص‌ شده‌ از سفارت‌ آمديم‌ صاحبقرانيه‌ منزلمان‌. البته‌ شنيده‌ايدكه‌ حاجي‌ شيخ‌فضل‌الله‌ مجتهد نوري‌ و ميرزاهاشم‌ و آجودان‌باشي‌ توپخانه‌ و مفاخرالملك‌ وصنيع‌ حضرت ‌ و چند نفر ديگر را استنطاق‌ كرده‌ به‌ دار زدند. مشيرالسلطنه‌ و قوام‌الدوله‌ هم‌ ازترس‌ داد، فرار بر قرار اختيار كرده‌، خودي‌ به‌ سفارت‌ عثماني‌ انداخته‌ بستي‌ شده‌اند. مجدالدوله‌هم‌ بعد از چند روز حبس‌ در نظميه‌ و پول‌ زياد ازش‌ گرفتن‌، ناخوش‌ و مرخص‌ شد. ديگرمجاهدين‌ غيور از هر كس‌ هر چه‌ مي‌توانستند از جواهر و پول‌ و قالي‌ واسب‌ و تفنگ‌ اعانه‌مي‌گرفتند. حتي‌ از حاجي‌ ميرزالطف‌الله‌ روضه‌خوان‌ و از قراري‌ كه‌ مي‌گفتند با بعضي‌ بدبده‌هاكه‌ ندانسته‌ سختي‌ مي‌كردند براي‌ وصول‌ وجه‌ بعضي‌ حركات‌ بد و قبيح‌ هم‌ مي‌كردند، ديگر بس‌است‌، پرزحمت‌ دادم‌.ملكه‌ ايران‌


منبع: اسناد وقایع مشروطه ایران(نامه های ظهیرالدوله)، به کوشش سرهنگ جهانگیر قائم مقامی ،تهران، ۱۳۴۸،چاپخانه طهوری،،صص۱۲۲-۱۲۶
دوشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۸:۱۶