دو خاطره از ناصرالدین شاه و سید حسن تقی زاده
....به قدری از روس متنفر و از ایران خوشوقت هستند که اگر به آنها بگویند تمام روسها را که در این دهات اطراف هستند قتل بکنید فورا میکردند و از هیچکس واهمه نداشتند،.....
....پیرمردها گریه کردند و گفتند، ما از خدا همین قدر عمر می خواهیم که این چنارها بلند و تناور شود و این جاها باز ملک ایران گردد ....
....به قدری از روس متنفر و از ایران خوشوقت هستند که اگر به آنها بگویند تمام روسها را که در این دهات اطراف هستند قتل بکنید فورا میکردند و از هیچکس واهمه نداشتند،.....
....پیرمردها گریه کردند و گفتند، ما از خدا همین قدر عمر می خواهیم که این چنارها بلند و تناور شود و این جاها باز ملک ایران گردد ....
احساسات لبریز از عشق اهالی سرزمینهای از دست رفته
(برطبق عهد نامه ترکمان چای) نسبت به ایران و ایرانی
(برطبق عهد نامه ترکمان چای) نسبت به ایران و ایرانی
بر مطالعه کنندگان گرامی روشن است که بر طبق معاهده ترکمانچای در سال 1243 قمری در عصر فتحعلی شاه قاجار، بخشی از بهترین سرزمینهای این کشور به تصرف بیگانه درآمد، ولی روی دیگر واقعه شکست ایران از روسها آن بود که تا سالها احساسات اهالی سرزمینهای از دست رفته نسبت به ایران و ایرانی لبریز از عشق بود، هر چند که در این مقوله نمی گنجد ولی تنها به دو خاطره که گویای عواطف پاک مردم آن دیار سالها بعد از انعقاد معاهده است اشاره می شود:
ناصرالدین شاه در روز دوشنبه ۱۳ رمضان سال ۱۳۰۶ ه.ق یعنی حدود شصت و اندی سال بعد از عقد معاهده ترکمانچای در خاطرات خود، ضمن عبور از نخجوان و باش نراشین چنین نقل می کند:
: «از حالت مسلمانهای اینجا لازم است مختصری بنویسم، به قدری متعصب بودند و هیجان داشتند که مافوق آن متصور نیست، یعنی منتهای تعجب حاصل است، به قدری از روس متنفر و از ایران خوشوقت هستند که اگر به آنها بگویند تمام روسها را که در این دهات اطراف هستند قتل بکنید فورا میکردند و از هیچکس واهمه نداشتند، قزاق اینها را می زد، منع کردیم که نزند، اینها هم با وجودی که کتک می خوردند و سرشان می شکست و زمین می خوردند، هیچ نمی فهمیدند و اعتنا نمی کردند، مثل حالت روز عاشورا که مردم بی خود و ملتفت هیچ کاری نیستند، این مسلمانها هم همینطور بودند، ملتفت هیچ صدمه نبودند. خلاصه خیلی حالت و وضعشان غریب و عجیب بود که نوشتنی نیست، خلاصه راندیم.»
سید حسن تقی زاده نیز در خاطرات خود می نویسد:
در آن زمانها از حیث عقاید و آداب فرقی میان تبریز و ماورای ارس یعنی نواحی جنوبی و شرقی قفقاز نبود و مردم آن نواحی در مسلمانی راسخ و بلکه خود را ایرانی می شمردند و در واقع پیرمردان کهن آنجا در عهدی متولد شده بودند که آن ولایات جزو ایران بوده است.......... مثالی از احساسات اسلامی و ایرانی مردم آنجا قصه ای است که در مسافرت خودم به آن صوب در حدود سنه ۱۳۱۶ قمری (حدود ۷۰ سال بعد از معاهده ترکمانچای) وقتی که پس از سه روز طی مسافت از تبریز با چاروادار در آخرین منزل که قرية سوجا نزدیک جلفا باشد خوابیدم، از اهالی آنجا شنیدم که یکی گفت وقتی به آن طرف رود ارس یعنی خاک قفقازیه رفته بود، در دهی به اسم «یاجی» نزدیک رود ارس روزی دیدم جمعی از اهالی قریه در میدان ده دور هم نشسته اند و چند نفر پیرمرد در میدان، نهال چنار کاشته اند و هر روز مراقبت و آبیاری می کنند. پس روزی به آنها گفتم عمو چرا این همه زحمت به خودتان می دهید. این چنارها سالها می خواهد که درخت تناور و سایه دار شود و شما با این سن و سال رشد و بزرگی آنها را نمی بینید. پیرمردها گریه کردند و گفتند، ما از خدا همین قدر عمر می خواهیم که این چنارها بلند و تناور شود و این جاها باز ملک ایران گردد و مامورین مالیاتی ایران، اینجا برای جمع مالیات بیایند و ما قادر به ادای دین مالیاتی خود نباشیم و آن مأمورها پاهای ما را به این چنارها بسته و شلاق بزنند....
منبع: فاطمه قاضیها، اسنادي از روند اجراي معاهده ترکمانچاي, تهران، سازمان اسناد ملي ايران, 1374ش. چاپ دوم 1391،صص دوازده و سیزده مقدمه
شنبه ۲۹ تير ۱۳۹۸ ساعت ۲:۰۳