Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
یک عالم سکوتی دیدم که هیچ صدایی نبود و نمی‌شنیدم، مگر صدای بعضی مرغهای کوچک خوش‌آواز که توی جنگل می‌خواندند و می‌پریدند و پرواز بعضی غازهای سیاه و بعضی مرغان شکاری مثل قره‌قوش و غیره در آسمان.
خاطره ناصرالدین شاه از گردش در رود دانوب :
روز پنجشنبه ۱۰ [رجب ۱۲۹۵ قمری ]:
باید با کشتی در روی رودخانه دانوب گردش بکنم و ناهار را هم در کشتی، باید خورد. محقق آمد، مرخص شد رفت رو به تهران تا کی برسد. بعد برادر امپراطور از ییلاق خودش با بچه‌هایش دیدن ما آمده بود، آمد. دست دادیم، نشستیم... خلاصه شاهزاده تشریف برد، ما هم رفتیم، سوار کالسکه شده به کالسکه که معیر الممالک سفارش داده است در وینه مخصوصاً برای ما ساخته‌اند که ان شاء الله به تهران بیاورند. با یک درشکه. حقیقتاً عجب کالسکه‌هایی هستند، مردم زیاد برای تماشای کالسکه‌ها جمع شده بودند، اسبهای مخصوص امپراطور را بسته بودند با کالسکه‌چیان امپراطور که قبای زرد داشتند، خیلی کالسکه باجلالی است، راندیم، از وسط شهر چند عمارت بزرگ عالی تازه می‌ساختند، یعنی به سقف و پشت بام رسانده بودند، پرسیدم گفتند بورس است یعنی صرافخانه که صرافان و تجار آنجا جمع شده معامله پولی و داد و ستد پول کاغذ می‌کنند و در تنزل و ترقی مسکوکات و پول کاغذی گفتگو می‌کنند.
خلاصه رسیدیم لب رودخانه که شعبه‌ایست از دانوب که به شهر آورده‌اند، کشتی بخار خوبی حاضر بود، تخته‌بندی کرده بودند، جمعیت زیادی از زن و مرد دم اسکله رودخانه حاضر بودند، پیاده شده رفتیم میان کشتی، همراهان هم آمدند، عضد الملک... هوا ابر و سرد بود، قدری هم باران آمد، در سطحه کشتی ایستادیم، کشتی بر خلاف جریان آب به راه افتاد. سربالا، یواش یواش می‌رفت، در کناره‌ها خیلی جمعیت بود، از زیر چند پل بسیار معتبر آهنی گذشتم که برای عبور راه آهن ساخته بودند، چند ترن راه آهن هم گذشت. این خط راه آهن سمت مغرب و شمال می‌رود به سمت روسیه و مملکت بوهم و مراوی که متعلق به اطریش است، خیلی راندیم تا به دهنه دانوب بزرگ رسیدیم که این شعبه را از آنجا دستی داخل شهر کرده‌اند و سدی دارد از درهای آهن و غیره خیلی محکم که در زمستانها وقتی که دانوب یخ میکند و یخ می‌آورد در اول بهار آن سد را می‌بندند که یخ و سیلاب زیاد داخل شهر نشود، اما حالا سد در جلو نبود، هر وقت بخواهند می‌بندند. و همان اسباب بخاری که در رودخانه سن پاریس دیدم برای پاک کردن ته رودخانه از سنگ و گل برای عبور کشتی اینجا هم چند دستگاه بود و کار می‌کردند و بالای همین سد هم پل آهنی است که کالسکه بخار عبور می‌کند. داخل دانوب بزرگ شدیم، کشتی را رو به پایین به جریان آب راندیم، در شعبه اول که توی شهر است نیم ساعت کشتی ایستاد، ناهار خوردیم.
خلاصه راندیم الی انتهای آبادی شهر، در کنار طرفین رودخانه آبادی و بناهای خوب بود و آسیا[بها]ی زیاد ساخته بودند،کنار رودخانه به اینطور که اطاق آسیا[ب] را لب رودخانه ساخته‌اند که در آنجا گندم آرد می شود و اسباب آرد کردن هم اینطور است، محاذی آن اطاق آسیاب، کشتی کوچکی است، توی آب چرخ بزرگی با پرههای بزرگ توی کشتی است، جریان رودخانه به آن چرخها می‌خورد، چرخ تکان می‌خورد و می‌چرخد. سر چرخ توی آسیاب به سنگ آسیاب یا چیز دیگر بند است، آن سنگ و غیره می‌چرخد و گندم آرد می‌شود. خیلی زیاد کنار رودخانه از این آسیا[بها] بود، آخر شهر، همان شعبه کوچکی که از بالا به شهر برده از وسط شهر می‌گذرد باز آمده داخل دانوب بزرگ می‌شود. فاصله میان رودخانه بزرگ و شعبه که به شهر می‌رود یک تپه و زبانه ممتدی است، مثل جزیره درازی، خیلی پرگل و سبز و باصفا، خواستند که از این دهنه داخل شهر شده منزل بروند، گفتم باز سرپایین به جریان آب بروند. در این رودخانه بزرگ کشتی‌های بزرگ بخاری کار می‌کند، اما کشتی بزرگ نمی‌تواند داخل شعبه که به شهر می‌رود بشود. کشتی که در شعبه شهر کار می‌کند همینطور است که ما نشسته‌ایم، کم عمق و دراز است و سبک.
خلاصه رفتیم تا بالمره از آبادی شهر دور شدیم و اینجاها کنار رودخانه جنگل است و زیرش چمن و انواع گلها و جنگل هم درختی است شبیه به بید، پُر هم بلند نیست که خفه باشد و برگهای درختان چنان سبز بود که مثل این است [که] یک یک برگها را شسته باشند و اینجا یک عالم سکوتی دیدم که هیچ صدایی نبود و نمی‌شنیدم، مگرصدای بعضی مرغهای کوچک خوش آواز که توی جنگل می‌خواندند و می‌پریدند و پرواز بعضی غازهای سیاه و بعضی مرغان شکاری مثل قره‌قوش و غیره در آسمان و گاهی هم صدای بخار دیگ کشتی را می‌شنیدم و اگر مقدور بود هیچ راضی نبودم که به شهر برگردم و می‌خواستم همینطور الی بوداپست پایتخت مجارستان بروم. در بین این سکوت هوا و اشیا و عالم خیال طولانی یکبار دیدم مهدی‌قلی خان می گوید گرانویل مهماندار و دیرکتر کشتی عرض می‌کنند خیلی از شهر دور شده‌ایم و در برگشتن چون برخلاف جریان آب است هر فرسخی را در دو ساعت بیشتر باید طی کنیم حکم بر مراجعت شد و با افسوس مراجعت کردم... خیلی راندیم تا به اسکله رسیدیم، سوار کالسکه شده رفتیم منزل.
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان, به کوشش فاطمه قاضیها (تهران: سازمان اسناد ملی ایران, 1379ش) (صص227-231 )
يكشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۸