Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
شرح تصویر: ناصرالدین شاه در مجلس رقص نیو کاسل، ۱۳۰۶ قمری-۱۸۸۹ میلادی. برگرفته ازناصرالدین شاه قاجار و نقاشی، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، ۱۳۹۴ ص۳۱۳

ناصرالدین شاه در بخشی از خاطرات خود مربوط به جمعه بیستم ذیقعده هنگام اقامت در اسکاتلند چنین می‌نویسد:
... آمدیم به منزل خانۀ مکنزی. این مکنزی با ولیعهد [انگلستان] خیلی رفیق است، ولیعهد به خانۀ او می‌آید، می‌رود، این خانه چندان بزرگ نیست، از سنگ ساخته‌اند، داخل آن را خیال کردیم از تخته ساخته‌اند، بعد معلوم شد کاغذ چسبانده‌اند، کاغذی که مثل تختۀ جلا داده می‌ماند، در خانه هم مخلفه و اسباب زیاد ندارد. زینتِ اطاقها اغلب از سرِ شکارها که اینجا زده‌اند، پوست شکارها، پوست ببر، مرغهای خشک کرده، شکل مرغ، شکل شکار است. دو پرد خوب در راه پله دیدیم خیلی تعریف داشت،..... یک دانه از مرغی که گروس (grouse) ]شبیه قرقاول] می‌گویند زده بودند، سرِ شام آوردند، گوشت مرغ از این لذیذتر نمی‌شود و حالا فصل شکار این مرغ نیست، قدغن است، برای ما مخصوصا زده بودند و گفتند هر کسی در این وقت بزند بیست لیره باید جریمه بدهد.
خلاصه آمدیم به اطاق خودمان... بعد لباس پوشیدیم، حمایل و نشان زدیم، رفتیم سرِ شام. زنِ مکنزی در دست چپ، ملکم خان در دست راست ما نشسته بود، زنِ مکنزی پیرزنِ بدگل و کثیفی بود، دو دختر و عروس او سرِ میز، آنها هم بد گل بودند، پسرهای او صاحب منصب هستند، حاضر بودند... بعد از شام قدری به اطاق خودمان آمدیم، با همان لباس پائین آمدیم برویم بال، دست دادیم به زن مکنزی، به این پیرزن، ، رفتیم رو به مجلس بال... در چادر چراغ زیاد بود، پنج دیرک داشت، به هر دیرک یک چهلچراغ آویخته‌اند. زنها و جمعیت زیاد، پانصد نفر خانم و دختر و زن دهاتی و کنیز، صاحب منصب، سرباز و دهاتی باید باهم برقصند. زن گنده‌ای آنجا ارگ می‌زد، کمانچه‌زنها دور اونشسته بودند، چند نفر بودند، ساز اکسی می‌زدند، گاهی این دسته، گاهی آن دسته می‌زدند، تختی ساخته بودند، روی آن صندلی برای ما گذاشته بودند، امّا ما ننشستیم، گردش می‌کردیم، زمینِ چادر را برای رقص تخته فرش کرده بودند.
حکم رقص شد، مکنزی پیر مرد با لباس اکسی، فوطه بسته، پسر ولیعهد هم با همان لباس... با خانمها شروع به رقص کردند، رقص اکسی مثل رقص دهاتی‌های ما است، یک دست به کمر می‌گذارند، با یک دست بشکن می‌زنند، ور می‌جهند، پاها را حرکت می‌دهند، به زمین می‌زنند.
پسر ولیعهد، خود مکنزی پیر مرد زنده دل می‌رقصیدند، ما می‌خندیدیم. بعد دور دیگر رقصیدند، زنهای دیگر، مردهای دیگر، هر نره خر دست زنی را گرفته بود. آن دختر که موی گلابطونی داشت، اینجا آمده بود، دوباره اورا دیدیم، چند دور رقصیدند، چادر گرم شده بود. آمدیم بیرون، خنک شدیم، باز آمدیم، یک دور دیگر رقصیدند، مکنزی متصل می‌رقصید... تند می‌رقصید، به ما خورد، طوری که نزدیک بود زمین بخوریم... خلاصه چند دور رقصیدند، تماشا کردیم و آمدیم به اطاق خودمان و مجلس رقص در آنجا برپا بود، می‌زدند و می‌رقصیدند.
از اینجا تا لندن، به خط مستقیم ده ساعت با راه آهن راه است و یکصد و پنجاه فرسخ مسافت دارد. از بال برگشتیم، آمدیم بالا خوابیدیم.

روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی، فاطمه قاضیها(تهران سازمان اسناد ملی ایران، چاپ دوم 1374 ص124-125
سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۵:۳۷