رد پای یوز پلنگ ایرانی در خاطرات ناصرالدین شاه قاجار:
روز يکشنبه 25 صفر[1302 ]
صبح سوار شديم برای دوشان تپه، ديروز از شب الی عصر باران شديد آمد، قدری هم برف آمد، اما آب شد، خيلی باريد، کوهها را برف سخت زد. امروز آفتاب بود، هوای خوبي مثل بهشت، حقيقتاً عجب هوائی بود. رانديم در رزمگاه فرخ خان ناهار خورديم، سياچی مياچی ها و اغلب پيشخدمتها بودند. بعد از ناهار سوار اسب شده رانديم. رفتم سرکشی مسداشی، ميرشکار نگاه ميکرد، با عباس ،من سواره ايستاده بودم، يکبار عباس گفت پلنگ، ديد[م]، ما هم پياده شديم، دوربين انداختم، سياچی، آقا وجيه، ميرزا عبدالله، مليجک، اکبری، جعفری همه آمدند تماشا، سياچی پيدا کرد. توی صحرا جلو مسداشی سه عدد يوزپلنگ بودند. شکار گرفته بودند اّما ما را ديده َرم کرده رفتند طرف نی دره، يوزپلنگهای بزرگی بودند، ميرشکار را فرستادم برود سرکشی نی دره ببيند کجا رفتند، خودمان هم از عقب او رفتیم، بين راه دو قوچ ديديم، جلو گرفتم، از دور گلوله انداختم نخورد، بعد از نی دره پايين رفتم؛ ميرشکار، سياچی و غيره هم از کوه پائين رفتند که شايد يوزها پيدا شوند. رفته بودند، من رفتم سه تپه ، بالای سه تپه آفتاب گردان کوچكي زدند، نماز کردم، چای ميوه خوردم، مردک را فرستاده بودم لاش يوزها را بياورد، يک پوست ميش آورد. يک تخلی کوچک، اما لاش خورها و غيره هيچ باقی نگذاشته بودند. سوار کالسکه شده رفتم شهر. بلنده هنوز ناخوش است.
.
روز يکشنبه 25 صفر[1302 ]
صبح سوار شديم برای دوشان تپه، ديروز از شب الی عصر باران شديد آمد، قدری هم برف آمد، اما آب شد، خيلی باريد، کوهها را برف سخت زد. امروز آفتاب بود، هوای خوبي مثل بهشت، حقيقتاً عجب هوائی بود. رانديم در رزمگاه فرخ خان ناهار خورديم، سياچی مياچی ها و اغلب پيشخدمتها بودند. بعد از ناهار سوار اسب شده رانديم. رفتم سرکشی مسداشی، ميرشکار نگاه ميکرد، با عباس ،من سواره ايستاده بودم، يکبار عباس گفت پلنگ، ديد[م]، ما هم پياده شديم، دوربين انداختم، سياچی، آقا وجيه، ميرزا عبدالله، مليجک، اکبری، جعفری همه آمدند تماشا، سياچی پيدا کرد. توی صحرا جلو مسداشی سه عدد يوزپلنگ بودند. شکار گرفته بودند اّما ما را ديده َرم کرده رفتند طرف نی دره، يوزپلنگهای بزرگی بودند، ميرشکار را فرستادم برود سرکشی نی دره ببيند کجا رفتند، خودمان هم از عقب او رفتیم، بين راه دو قوچ ديديم، جلو گرفتم، از دور گلوله انداختم نخورد، بعد از نی دره پايين رفتم؛ ميرشکار، سياچی و غيره هم از کوه پائين رفتند که شايد يوزها پيدا شوند. رفته بودند، من رفتم سه تپه ، بالای سه تپه آفتاب گردان کوچكي زدند، نماز کردم، چای ميوه خوردم، مردک را فرستاده بودم لاش يوزها را بياورد، يک پوست ميش آورد. يک تخلی کوچک، اما لاش خورها و غيره هيچ باقی نگذاشته بودند. سوار کالسکه شده رفتم شهر. بلنده هنوز ناخوش است.
.
منبع:فاطمه قاضیها دست نوشتههای ناصرالدين شاه از سفر و شکار در دوشان تپه (2ـ 1301 هـ .ق) ،مجله بهارستان » پاییز 1390 - شماره 3 ( صص 227 -256)
شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۱۲