Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
توضیح: حدود یک سوم مطالب جهت رعایت حوصله مطالعه کنندگان گرامی حذف شد، در صورت علاقمندی به اصل منبع مراجعه فرمایید.
«ما از دست عيد و شب تحويل فرار كرده بوديم، نشد.»

ناصرالدين شاه قاجار براى نخستين بار در سال 1286 ه .ق به گيلان سفر كرد، خاطرات اين سفر كه حدود دو ماه به طول انجاميد به همّت استاد منوچهر ستوده از روى متنى كه درروزنامه ايران در سالهاى 1288 و 1289 ه .ق به طبع رسيده بود تصحيح و با حواشى مصحح منتشر گرديد1
«روزنامه سفر گيلان ناصرالدين شاه قاجار، دكتر منوچهر ستوده، گيلان : 1367،مؤسسه فرهنگى جهانگيرى».
اين پادشاه 18 سال بعد، يعنى در سال 1304 مجدداً تصميم گرفت كه به گيلان سفر كند و اين تصميم را زمانى گرفت كه برف، باران و سرماى بسيار سختى تهران و راه تهران به گيلان را فرا گرفته بود. توصيه‏ هاى اطرافيان و افرادى كه براى بررسى وضعيت راه مى‏‌رفتند و خبر از برف و سرماى طاقت‏فرساى بين راه مى‏‌آوردند نتوانست وى را از تصميمى كه گرفته بود منصرف نمايد و فقط چند روزى سفر را به تأخير انداخت. عليرغم اينكه به وضوح روشن بود كه سفر سختى در پيش است، بار سفر بست و عده‏اى از اطرافيان و زنان حرم را كه در خاطرات نام آنان را قيد نمود ه ،‏است را با خود همسفر نمود و با وجود صعوبت راه و سرماى سخت، تا قزوين به پيش رفت و تن‌ها زمانى كه به او خبر رسيد در راهى كه در پيش روى دارد به قدر پنج شش ذرع برف بر روى زمين نشسته ،رودخانه طغيان كرده، و عبور غيرمقدور است، به قول خودش از سفر گيلان مأيوس شد و عزم بازگشت به تهران را نمود و مصمم شد كه بار ديگر بيستم فروردين به گيلان سفر كند، كه گويا اين تصميم عملى نشد.
ناصرالدين شاه در متن اين خاطرات هيچ كجا اشاره نكرده است به چه علت با وجود برف و سرماى شديد و مخالفت ضمنى اطرافيان در به انجام رساندن اين سفر مُصِر بود، ولى در زمان بازگشت در قزوين سبب را توضيح داد و نوشت :
«ما از دست عيد و شب تحويل فرار كرده بوديم، نشد.»
متن خاطرات اين سفر كوتاه و بعضى سطور آن به خط خود ناصرالدين شاه است، حدود 8 صفحه از متن يعنى قسمت عمده آن به خط فخرالدوله دختر ناصرالدين شاه است كه خط زيبائى داشته و شاه را در اين سفر همراهى مى‏‌كرده است، حدود 5 صفحه ديگر متن نيز با خط اطرافيان شاه نوشته شده است، كه البته همه آن‌ها به تقرير شخص ناصرالدين شاه مى‏‌باشد. اصلِ متن اين سطور، در رده «اسناد بيوتات» هم‏اكنون در آرشیواسناد سازمان اسنادو کنابخانه ملى ايران نگهدارى مى‏‌شود.

بسم‏ الله‏ الرحمن‏ الرحيم
سفر گيلان و كناره‏ هاى انزلى است، ان‏شاءالله تعالى به سلامتى و تندرستى خودمان و دوستان به خوشى خواهد گذشت

حالا مدت سه ماه است اخبار سفر گيلان شده است و تهيه ديديم وسیورسات2
- مجموع غله و خوراک لشکریان و علوفه ٔ اسب‌ها و دیگر حیوانات . آذوقه ٔ لشکریان و سپاهیان یا پادشاهی یا امیری (.لغت نامه دهخدا :یادداشت بخط مؤلف )
خبر كرديم، به نايب‏السلطنه حكم شد و معلوم است كه سفر گيلان بخواهيم برويم چقدر بايد حرف و كاركرد، از بيرون و اندرون و كار و غيره، ديگر معركه بود. اول بنا بود ماه ربيع‏الثانى حركت بشود،بعد موقوف شد. دهم جمادى‌‏الاول شد، آن هم موقوف شد، بيستم بنا شد حركت بشود بعد موقوف شد و بيست وپنجم ديگر حُكما بناى رفتن شد و همه چيز هم حاضر بود.
اين همه كه موقوف مى‏‌شد و پس مى‏‌افتاد محض سرماى سخت زمستان امسال كه همچه سرمائى هيچ كس به خاطر3
اصل : بخواطر
ندارد و هيچ پيرى نشان نمى‏‌دهد، كه در هيچ سال اين طور سرما نبوده است. به اين واسطه، هى رفتن پس مى‏‌افتاد، تا بيست [و ]پنجم كه حكم رفتن شد. در اين بين، امين‏السلطان ناخوش شد، ذات‏الجنب4
ذات الجنب: ورمی باشد در حجاب که آن پرده ای است میان قلب و معده و این ورم گاه در یمین بود و گاهی در یسار و علامات آن درد پهلو با تب و ضیق النفس بود و.....(فرهنگ آنندراج)
و قولنج سختى كرد. محض ناخوشى امين‏السلطان سه روز هم پس افتاد، قرار شد بيست وهشتم برويم.
چون هيچ كس از سرما دلش نمى‏‌خواهد اين سفر بيايد، از بيرون و اندرون، زنها،پيشخدمتها، هى مى‏‌گفتند ساعت نيست و تحت‏الشعاع5
تحت‏الشعاع : اجتماع آفتاب و ماه در يك برج (فرهنگ معين)
است، نرويد. از بس گفتند، گفتيم خيلى خوب، روز اول ماه برويم كه ساعت هم خوب است و ديگر بهانه‏اى نيست. ناخوشى امين‏السلطان هم خيلى سخت بود و خدا رحم كرد، الحمدلله به خير گذشت.
خلاصه بنا شد روز جمعه اول ماه برويم كه از شب چهارشنبه هوا ابر شد و گرفت و از پنج ساعت از شب رفته بناى باريدن گذاشت الى صبح پنجشنبه. از صبح پنجشنبه الى شب جمعه، ازشب جمعه الى صبح جمعه، از صبح جمعه الى شب شنبه تا هفت ساعت از شب شنبه گذشته،درست پنجاه وهفت ساعت لاينقطع بدون اين كه دقيقه‏اى آرام بگيرد و بايستد، چنان بارانى آمد، مثل طوفان نوح، كه كسى تا به حال همچه بارانى به خاطر ندارد. من كه از بچگى6
اصل : بچه‏‌گى
تا حالا تهران7
اصل : طهران
هستم همچه بارانى نديدم.
خلاصه از دست باران، رفتن جمعه هم موقوف شد، اكثر بار مردم و پيش‏خانه8
پيش‏خانه : بار و چادر و اسباب سفر سلاطين كه از پيش برند لغت‏نامه دهخدا به نقل از انجمن آرا
هم رفته بود يافت‏آباد. اول بنا بود برويم يافت‏آباد، دو شب بمانيم، پيشخانه و بنه9
بُنه : به ضم اول و فتح ثانى : بار و اسباب و رخوت خانه (برهان قاطع)
هم كه رفته بود يافت‏آباد، از اين باران گِل شده بود، بُنه محاصره شده بودند. چون دور يافت‏آباد زمين زراعت است، همه مردم وحشت داشتند كه يافت‏آباد برويم، امين‏السلطان داده بود راه را يك طورى ساخته بودند و پاك كرده بودند، كه پيشخانه و بُنه را از يافت‏آباد خلاص كرده، يكسره رفتند كرج، چون حكم شده بود كه روز يكشنبه يك سر برويم كرج. سه تا شتر هم از گِلِ يافت‏آباد از هم در رفته مرده بودند.
خلاصه بنا شد ان‏شاءالله روز يكشنبه [ 3 جمادى‌‏ الثانى 1304 ] بى‏گفتگو و حرف ،حركت بشود و به اينجا ختم شد. چون همه حرم را اين سفر همراه نمى‏‌بريم و حرمى كه همراه مى‏‌آيند بعد خواهيم نوشت، اغلب مى‏‌مانند، ديگر حرف زيادى زن‌ها كه گريه مى‏‌كنند و قهر كرده ‏اند و گِله مى‏‌كنند و قال مقال، كار زياد بيرون و دردسر اندرون و قال و قيل زن‌ها و بچه‏ها. علاوه بر اين‌ها دستم كه دوشان‏تپه زمين خوردم و درد گرفت درد مى‏‌كرد و دو سه روز است كه ..، سينه‏ام هم درد مى‏‌كند، اين سه فقره هم مزيد بر اين‌ها شده است.

خلاصه روز يكشنبه 3 [ جمادى‌‏ الثانى ] ديگر حتمى شد كه بايد برويم به گيلان:
نيم ساعت به اذان صبح برخاسته مصمم حركت شديم. نماز خوانده رفتيم به اطاق امين‏اقدس. هوا بعد از باران پنجاه وپنج ساعتى، دو روز است صاف شده. امروز هم صاف و مساعد است. زن‌ها و بچه‏‌ها كم‏كم در اطاق امين‏ اقدس جمع شدند، مليجك هم بيدار شده و مشغول تدارك سفر است و ذوق مى‏‌كند.
زن‌ها بناى گريه و عمليات زنانه را گذاشتند. ما هم زود چكمه پوشيده، محض خلاصى از دست آنها، رو به ديوانخانه آمديم، تا پشت در، باز گرفتار مشايعت و گريه زن‌ها بوديم.
خلاصه به هزار زحمت ،يك ساعت ونيم از دسته گذشته از در نارنجستان بيرون آمديم، توى نارنجستان، غير از آقانجف سرايدار و بهرام باغبان كسى نبود. بعد مليجك بزرگ10
امین اقدس سوگلی شاه و پدرملیجک کوچک معروف به عزیزالسلطان .
ميرزا محمدخان هم پيدا شد. خيال داشتيم شاگردهاى مدرسه نايب‏السلطنه11
میرزا نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه ، رئیس کل قشون و وزیر جنگ
و مدرسه دارالفنون راببينيم و به آن‌ها هم خبر شده بود كه صبح زود حاضر شوند. امين‏الدوله12
حاج ميرزا على‏خان امين‏الدوله
پيدا شد. نورمحمدخان آمد. نورمحمدخان را فرستاديم مدرسه خبر كند، شاگردهاى مدرسه حاضرباشند و سان ديده شود. قدرى روى نيمكت توى نارنجستان نشسته، قدرى راه رفتيم. بعد توى باغ آمديم، شاگردهاى مدرسه نظامى آمدند، بطور دفيله13
دفيله : رژه
سان ديده شد. در باغ جمعى حاضر بودند و سايرين هم كم‏كم مى‏‌آمدند. نايب‏السلطنه بود، ميرزا كريم‏خان سرتيپ آمده بود.
ركن‏ الدوله14
میرزا رکن الدوله حاکم خراسان
مشيرالدوله15
خان مشیرالدوله
امين‏ السلطان16
اصغرخان امین السلطان
مستوفى‏الممالك كوچك17
مستوفی الممالک.
وزير نظام،18
خان وزیرنظام نایب الحکومه تهران
كنت19
فورت فرانسوی رئیس نظمیه.
و غيره بودند.
پس از ملاقات آن‌ها آمديم از در شمس‏العماره سوار بشويم. بعد از اين بارندگى پنجاه وپنج ساعتى، شهر را نديده بوديم. وقتى از در بيرون آمديم گِل و كثافت به اندازه‏اى بود كه از وصف خارج است. مردم زياد از گدا و غيرگدا، با لباسهاى پاره و كثيف ايستاده و ازدحامى كرده بودند و همه مات مات نگاه مى‏‌كردند كه آيا شاه توى اين هوا و خرابى شهر كجا مى‏‌رود. مثل اين كه ما معمار هستيم. شهر هم فى‏الحقيقه به اين مى‏‌ماند كه مدت‌ها در زير يك درياى عميقى خسبيده باشد و به مرور آب آن دريا ته نشسته، حالا از زير آن آب‌ها درآمده است. ديوارهاى دور ارگ و غيره ملاحظه شدند.
در كوچه خيابان ناصرّيه گدا و درويش زياده از اندازه تصور اجماع كرده بودند. در ميدان توپخانه و خيابان مريضخانه، همين طور از ازدحام و هجوم گدا و مردم راه عبورنبود. به شاطر‌ها و آدمهاى متفرقه گفتيم ايستادند و كالسكه ر‌ها شد. رانديم. نايب‏السلطنه و عملجات شهرى تماما همراه هستند. نزديك دروازه باغ شاه چون قشون ايستاده بودند سوار اسب شده، با اسب از توى آن‌ها گذشتيم. گدا‌ها همان طور همه جا بودند و تا امام‏زاده حسن گدا ايستاده بود.
از دروازه بيرون آمديم، قشون و توپخانه كنار خندق حاضر بودند. فوج تهران و فوج شقاقى، فوج بهادران، قدرى هم از فوج سوادكوه، كه يعنى من هم فوجم، با توپخانه و امين‏نظام، محمدصادق خان20
محمدصادق خان قاجار شامبياتى، ملقب به اميرنظام.
قاجار كه تازه رئيس توپخانه شده است، ايستاده بودند.
بعد از ديدن آن‌ها طرف جاده رفتيم كه به كالسكه بنشينيم. عقب سرِ ما ديگر همه قِسم مردم هستند.
بعد رسيديم به جاده، سوار كالسكه شديم، ملک آرا21
عباس‏ ميرزا ملك‏ آرا برادر ناصرالدين شاه، در سال 1295 به روسيه پناهنده شد، اين خبر كه هنگام بازگشت ناصرالدين شاه از سفر دوم فرنگستان به وى رسيد خشم او را برانگيخت و ناسزاهائى را كه نثار ملك‏ آرا كرد مكتوب نمود. ر.ك . روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر دوم فرنگستان، به كوشش فاطمه قاضيها، سازمان اسناد ملى ايران، تهران، 1379، ص 287.
آمد و ملاقاتى شد.
عزالدوله22
عبدالصمدميرزا عزالدوله برادر ناصرالدين شاه.
آمد، وداع بازپسينى كرد. ركن‏ الدوله و مشيرالدوله دم كالسكه آمدند، مرخص شدند، حسام‏ السلطنه. همراه مشيرالدوله23
يحيى‏ خان مشيرالدوله برادر ميرزاحسين‏خان سپهسالار و شوهر چهارم عزت‏ الدوله كه در اين سال وزير عدليه بوده است.
آمده بود كه بعد از اين ايلچى موقتى خواهد شد و براى تبريك موقع سال پنجاهم ملكه انگليس به آنجا خواهد رفت. بعد از ديدن و راه انداختن حضرات به راه افتاديم.
نايب ‏السلطنه هم اين سفر به گيلان مى‏‌آيد. امروز تا اينجا همراه بود. پرسيديم امروز همراه مى‏‌آئى، گفت خير، چون حمام نرفته ‏ام مرخص مى‏‌شوم و فردا خواهم آمد.
خلاصه رانديم رانديم، تا رسيديم به دسته امين‏ اقدس24
ملقب به امین اقدس سوگلی و خزانه دارحرم
فخرالدوله25
تومان‏ آغا فخرالدوله دختر اديب و مورد علاقه ناصرالدين شاه كه بيشتر متن سفرنامه حاضر به خط اوست. وى در جوانى به بيمارى سل درگذشت.
هم اين سفر همراه است و با مليجك و امين‏ اقدس در يك كالسكه هستند. از آن‌ها ردّ شده رسيديم به رودخانه كن.
جاده همه جا خشك است مگر اطراف جاده، جاهائى كه زراعت بوده گِل است. رودخانه كن خيلى آب هم رسانده و از رودخانه كرج كه بعد مى‏‌نويسيم آبش بيشتر است.
يكى از چشمه ‏هاى پل رودخانه را بارندگى اين چند روز قدرى خراب كرده، يك چشمه هم از ريگ مسدود شده و آب از آن نمى‏‌رود. ناهار را در كنار رودخانه و کال26
بزرگ ،زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد(فرهنگ عمید ) ، بستر پُرشیب رود‌های فصلی در مناطق خشک (واژه ‌های مصوب فرهنگستان ).
خورديم. امين ‏السلطان را در باب تعمير پل فرمايش شد.
بعد از ناهار سوار شده رانديم تا باز به دسته امين‏ اقدس رسيديم. آن‌ها هم با انيس ‏الدوله دست چپ جاده توى آفتابگردان ناهار خورده بودند، به قدر يك فرسخ رد شديم.
دست راست جاده رسيديم به كريم‏ آباد، ده حاجى ملاعلى مجتهدكنى. به نظر ده خراب كثيفى آمد، بالاتر شاه‏آباد است كه ده مجدالدوله است و قلعه ‏حسن‏خان، ده ميرشكار اين‌ها و ده ِ ميرزا زين‏ العابدين البرز كه سابقا دست او بوده است، در يك محاذات27
محاذات : برابر چيزى قرار گرفتن، مقابل بودن. فرهنگ معين
واقعند و به قلعه حسن‏خان و شاه ‏آباد از قورى‏ چاى آب مى‏‌آيد. آب هم زياد است، اما شاخه شاخه، توى صحرا پخش شده. شاه‏ آباد طرف چپ است و قلعه‏ حسن‏ خان طرف راست و كليتةً در ازگی28
ازگی: مزرعه ازگی واقع در ده «وردآورد» بخش کن شهرستان تهران. (فرهنگ جغرافیايی آبادی‌های کشور جمهوری اسلامی ایران. تهران: انتشارات سازمان جغرافیايی نیرو‌های مسلح، 1370، ج1)
واقع شده ‏اند.
همه جا رانديم تا رسيديم به مهمانخانه كه چهار پنج سال است نزديك شاه‏ آباد ساخته ‏اند.
آقا باقرايستاده بود، اعتمادالسلطنه اينجا ديده شد، مى‏‌گفت صبح زود آمدم و اينجا ناهار خوردم. امين‏ السلطان و امين ‏السلطنه بودند، چون از وقتى اين راه و مهمانخانه را ساخته بودند نديده بودم، پياده شديم، اطاقهاى بسيار خوب با مبل و مايحتاج دارد، از رختخواب و اسباب تحرير و ظروف و غيره همه چيز در آن موجود است. شيرينى و عصرانه آقاباقر تهيه ديده بود.
در اين بين امين‏ اقدس و مليجك رسيدند، قدرى عصرانه و آجيل داديم برايشان بُردند. بعد سوار شده رانديم......... عصر به كرج رسيديم، خيابانى حاجب ‏الدوله تا دم در قلعه و عمارت ساخته، خيلى خوب است. راه هم بسيار خوب و شبيه كالسكه‏ رو است. سرباز‌ها ديروز آمده بودند و ترو تازه حاضر شده بودند.
سيصد نفر سرباز بهادران اين سفر همراه است. شجاع ‏السلطنه29
محمدباقرخان شجاع ‏السلطنه، داماد امين‏ السلطان.
خودش هم در ركاب است. با كمال راحت وارد منزل و عمارت شديم، عمارت اينجا خيلى خوب و منقح است. بخصوص چند اطاق در مراجعت از فرنگستان ثانى دستورالعمل داده بوديم، ساخته ‏اند، با آغشغه30
آغشغه ـ آغشكه: پنجره بزرگ، در اطاق كه به حياط يا كوچه باز شود و داراى شيشه باشد.
و پنجره، خيلى خوب كاغذ چسبانده و گرم حاضر بود. بعد رفتيم پايين.
صبح كه از خواب برخاستم، كشيكِ "چهره" بود، گفت برف مى‏‌آيد، گفتم پدرسگ چه مى‏‌گوئى، گفت بلى برف مى‏‌بارد. نگاه كردم ديدم ابر است و كولاك شديد و به قدر چهار انگشت برف صحيح در بام و زمين ايستاده است و حالا هم باد شديد و برف مى‏‌آيد. حقيقتةً مات و متحيّر شدم كه آيا چه خواهد شد. اين برف اول منزل با ترس و واهمه كه مردم از سرما و برف و باران و سفر دارند، مليجك هم بيدار شده، صدايش مى‏‌آمد، آمد اطاق من، دست پاچه مى‏‌خواست برود پايين، گلچهره، جوجوق، [ او را ] بردند توى اين برف پايين. بعد آمد، گريه مى‏‌كرد، بى‏تنبان، از سرما مى‏‌لرزيد. خيلى اوقاتم تلخ شد از اين وضع، برخاستم، رخت پوشيديم، رفتيم پايين، ..... بعد كم‏ كم هوا بناى باد را گذاشت، باد آمد. ابر‌ها را برد. هوا كم‏ كم باز شد و آفتاب شد. خيلى ذوق كردم.
ناهار آوردند. ناهار خورديم. صنيع ‏الدوله31
محمدحسن‏ خان صنيع ‏الدوله، اعتمادالسلطنه بعدى.
آمد، روزنامه خواند. ملك ‏الاطباء ديده شد.همان سيد نديمش را كه كلاردشت آورده بود، اين سفر هم همراه خودش آورده است.
شيخ ‏الاطباء ديده شد. حمامى كه سه هزار تومان خرج كرد ساخته بود، از اين باران پنجاه وپنج ساعته كه آمد بالمرّه خراب شده است، شيخ ‏الاطباء خودش كه به عُمَر مى‏‌ماند، حالا اوقاتش هم مثل عمر شده است......

روز سه‏‌شنبه 5 [ جمادى‌‏‌الثانى 1304 ] :
بايد برويم ينگى‏ امام، كه ده ملكى امين ‏السلطان است، يعنى سفر اول فرنگ كه رفتم، به امين ‏السلطان مرحوم32
آقا ابراهیم امین السلطان.
حكم شد آنجا را آباد كند. به شراكت امين ‏الدوله قنات درآوردند، قلعه ساختند، باغ ساختند، كاروانسراى خرابه داشت تعمير كرده، مهمانخانه و غيره ساختند. از رودخانه كُردان هم آب مى‏‌دهند. آقاباقر مى‏‌گفت از كرج به آنجا هفت فرسنگ است، اما به حساب امروز از روى ساعت، 4 ساعته رسيديم به ينگى‏ امام. خلاصه صبح يك ساعت به دسته مانده از خواب برخاستم، كشيك غنچه بود، به غنچه گفتم ببين هوا چطور است، رفت و آمد، گفت برف مى‏‌آيد، من چون مى‏‌دانستم راه چطور است و گِل مى‏‌شود، توى رختخواب خشك شدم. اوقاتم تلخ شد، بعد آغاعبدالله از اطاق مليجك آمد برود، نمى‏‌دانم چكار كند، گفتم آغاعبدالله، برو ببين هوا چطور است، رفت و آمد گفت يك چيزى مى‏‌آيد، باز هم حواسم33
اصل : هواسم
پرت شد.
........برخاستم، نماز صبح خواندم، خودم از پشت شيشه نگاه كردم، ديدم هوا خيلى خوب است، آفتاب كه بشود صاف خواهد شد. از بس هوا سرد است شِه34
شِه _0eh : در تركى آذربايجانى به معنى رطوبت است.
آمده است و يخ بسته است، يخ پارچه پارچه از آسمان آمده است، اما هوا صاف خواهد شد، خيلى ذوق كردم، ... اما هوا چنان سرد بود كه همچه سرمائى در چله زمستان كسى نديده است....... خلاصه آمدند گفتند كالسكه حاضر است. بيرون آمده سوار كالسكه شديم. ايلخانى35
الله‏ قلى ‏خان ايلخانى كه سال‌ها رئيس ايل قاجار بوده است.
را ديدم آمده است. چاق و فربه و خوش رنگ. بعد رانديم.
از دم منزل ديروز نايب‏ السلطنه گذشتيم، آدمهاى نايب‏ السلطنه چون هرگز سفر نيامده ‏اند اين سفر خيلى خنده دارند، همه رختشان خوب، اسباب سفرشان خوب، اسبشان خوب، اما خودشان مثل آدم مقوائى مى‏‌مانند. وضعشان خيلى خنده دارد، سهام ‏الدوله36
محمدابراهيم‏ خان سهام‏ الدوله
را ديدم. يك كلاه پوست كوچكى از شب كلاه من كوچكتر سرش گذاشته بود. چشمهاش يك جورى بود، زهره آدم مى‏‌رفت. حاجى بهاءالدوله37
حاج‏ ساسان ميرزا بهاءالدوله
را هم ديدم، با نايب‏ السلطنه آمده ‏اند. بعد رانديم، هوا بطورى سرد بود كه همچه سرماى موذى بد ذاتى كسى تا حالا نديده است. رانديم. از خيابان گذشته افتاديم به راه قزوين، صحرا برف داشت، جاده38
اصل : جعده
بواسطه39
اصل : بواسته
برف ديروز يخ بسته بود و گِل شده بود، كالسكه متصل بلند مى‏‌شد، رقاصى مى‏‌كرد.
طرفين راه آنقدر بنه و آدم بود كه ماشاءالله حساب نداشت، مثل بازار تهران جمعيت بود........بعد اول انيس ‏الدوله و شمس ‏الدوله و بدرالدوله اين‌ها آمدند. جاى انيس ‏الدوله و امين‏ اقدس را معين كرده بودم. جايشان40
اصل : جاشان
را نشان دادم. بعد امين‏اقدس و مليجك و فخرالدوله اين‌ها آمدند، جاى آن‌ها را هم نشانشان دادم، بعد چون ناهار گاه ما دور بود و چيزى نخورده بودم، چند دانه سيب از روى ميز كه شيرينى و ميوه چيده بودند برداشتم، با چاقو بريده خوردم..... بعد رسيديم به پل رودخانه كُردان. كه تازه آقاباقر41
آن قزوين نيست كه ما دو سال پيش از اين آمديم، بالمره عوض شده است، در حقيقت آقاباقرخان سحر كرده است. تمام عمارات و باغ‌ها را بطور بسيار خوب همه را تعمير كرده است، در حقيقت از نو ساخته است.... امروز همه‏ اش تعريف آقاباقرخان بود......... امروز هم لقب سعدالسلطنه به آقاباقرخان التفات شد. ر.ك . روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم فرنگستان به كوشش دكتر محمداسماعيل رضوانى، فاطمه قاضيها، از انتشارات سازمان اسناد ملى ايران با همكارى مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران: 1369، ص ص 47 و 48.
ساخته، خيلى پل خوبِ معتبرى است. مليجك بزرگ را فرستادم زير پُل، رفت ديد آمد، گفت پل هزار ساله است. ..... طرف دست راست جاده، كوههاى پربرف بزرگ است. دامنه كوه دهات ييلاق از اين قرار است :
وليان، كُردان، فشند، آجين‏ دوجين، چندارِ صاحب اختيار42
سليمان‏خان صاحب اختيار
بلوك برقان هم پشت اين كوه است. اين دهاتِ دامنه كوه در بهار خيلى ييلاق و خوش هواست. ..... خلاصه از پل كه گذشتيم آثار امام‏زاده ينگى ‏امام پيدا شد. ... بالاخره رسيديم به ينگى ‏امام. دست راست قلعه ‏اى ساخته‏ اند دست چپ هم باغى است و كاروانسرا مانندى هم مشرف به باغ ساخته‏ اند. سر در و عمارتى هم ساخته‏ اند، منظرى دارد به باغ و صحرا. بعد پياده شده وارد شديم، آمديم بالاى سردر، حرم هم خيلى عقب بودند.
آمديم بالا. همه پيشخدمت‌ها بودند، امين‏ السلطان، مجدالدوله و سايرين بودند. اطاقهاى خوب توهم توهمى دارد. دور حياط هم كه كاروانسرا مانند است، اطاقهاى كوچك كوچك دارد، كه نصف حرم بايد منزل كنند. يك نردبانى هم گذاشته بودند به پشت بام سردر، مجدالدوله تا نردبان را ديد جست بالا و گفت، آى، هر كس اينجا را نديده است دنيا را نديده است، جاده و آمدن مردم و بُنه خيلى تماشا دارد، تا امين‏ السلطان شنيد، او هم جست بالا، ناظم خلوت و مليجك هم رفتند بالا. من گفتم من كه نمى‏‌توانم از نردبان بالا بيايم، يك گنبدى بود كه قدرى از پشت بام كه آن‌ها رفته بودند كوتاه‏تر بود، گفتم نردبان را تكيه دادند رفتيم بالا، ديدم درحقيقت خيلى تماشا دارد. دوربين انداختم، حَرَم را ديدم كه مى‏‌آمدند.
اول دسته انيس‏ الدوله آمدند، بعد قورق كرديم مرد‌ها رفتند. جعفرى تنها را نگاه داشتم، نايب‏ السلطنه خيار داده بود، از ترس اين كه مبادا مليجك بيايد ببيند بخورد، خيار‌ها را توى جيبم گذاشتم، نمك و دوربين را دست جعفرى داده بودم، بعد مليجك و امين‏اقدس اين‌ها هم آمدند. جعفرى هم رفت بيرون.
اطاق بخارى داشت، آتش كرديم، دود كرد، دود بخاري‌ها خيلى اذيت كرد، هر كس كه وارد شد فكر اين بود كه براى خودش جا و منزل پيدا كند. كسى به كسى نبود. مردم همه توى گِل منزل كرده‏اند. زمين‌ها همه گِل و شُل است، همه مردم توى گِل برف منزل كرده‏اند، قال مقال غريبى بود.
بعد از يك ساعت كه همه جابجا شدند، منظم شد و آرام شدند. هوا خيلى خوب صاف و آفتاب بود. الحمدلله عبدالقادرخان و آغاسلطان خواجه نايب‏ السلطنه هم آمده ‏اند. شهاب‏ الملك43
غلامرضاخان شهاب الملک که درهمین سال 1304 ملقب به آصف الدوله شد.
آمده است، ...

روز چهارشنبه 6 [ جمادى‌‏الثانى ] :
بايد برويم به مهمانخانه قشلاق، يعنى مهمانخانه را محاذى قشلاق ساخته ‏اند. از دور ده قشلاق دست چپ پيدا مى‏‌شود. نزديك به مهمانخانه آبادى ندارد. خلاصه صبح خيلى زود، وقت اذان از خواب بيدار شدم. كنيز فرستادم ببيند اطاق مليجك گرم است، هيزم دارند يا خير، رفت و آمد گفت اطاقش سرد است و دود مى‏‌كند. مى‏‌خواستم بگويم بگو مليجك را بياورند. اطاق من، كه ديدم خود مليجك گريه ‏كنان آمد و از عقب او امين ‏اقدس آمد، او هم گريه مى‏‌كند.
مليجك مى‏‌گفت جاى من گرم بود، امين ‏اقدس آمد، من [ را ] بيدار كرد و فحش مى‏‌داد.
امين‏ اقدس هم فحش مى‏‌داد و گريه مى‏‌كرد، هى به هم فحش مى‏‌دادند. صبح به اين زودى، هواى سرد، گريه مليجك و امين ‏اقدس. آخر به هزار معركه مليجك را آرام كرديم و رخت پوشيديم.
هوا ابر تكه ‏تكه بود. كم‏ كم بالا مى‏‌آمد، اما چنان سرد بود و يك سوزى مى‏‌آمد كه
نعوذباالله. ديگر هر چه تصور كنى سرد است، كالسكه ما هم حاضر بود. دو ساعت از دسته رفته بيرون آمده سوار شديم.
جميع دنيا يخ بسته است. زمين جاده از گِل ديروز سوراخ سوراخ و پست و بلند شده بود وهمين طور يخ بسته بود. كالسكه خيلى بد مى‏‌رفت و بد تكان مى‏‌خورد.... اگر چه حالت جغرافيايى اين صحرا و دست راست و دست چپ را مكرر نوشته ‏ام و در اين روزنامه لازم نبود بنويسيم. اما چون از وقتى كه داريم باز مى‏‌نويسيم :
طرف دست راست امروز كوه‌ها نزديك و بزرگ و برف دار بود. در دامنه اين كوه دهات زياد است. دِه موسكول، زياران، خزنان، آبيكِ نايب‏ ناظر كه معدن ذغال سنگ هم دارد و دهات زياد هست. هوايش ييلاق است و در تابستان خيلى خوش هواست، بعضى جا‌ها سختان دارد. تكه بُز و قوچ و ميش پيدا مى‏‌شود. اين كوه چندين راه دارد كه مى‏‌رود به تنكابن و اَلَمُوت و طالقان و شاهرود، طرف دست چپ صحراى صاف است و بلوك افشارنشين است كه مى‏‌رود تا اول خاك قزوين. طرف دست راست زير آبيك يك دسته ايلات چگنى چادر زده‏اند. يك دسته شاهسون اينانلو هم اينجا اُوبه دارند كه قشلاق شاهسون اينانلو است، اسمش ازُوُن اوبه است. از محاذى آبيك كه گذشتيم يك بلندى پيدا شد، نمى‏‌شد گفت گردنه است. قدرى بلندى شد، بعد قدرى سرازير شد. آن طرف بلندى مهمانخانه منزل پيدا شد. به آقادائى و ناهارى‏ها، گفتيم برويد ناهار را ببريد منزل.
آن‌ها تاختند، جلو رفتند. بعد ما رانديم، پنج ساعت از دسته گذشته وارد منزل شديم. مهمانخانه بسياربسيار خوبى است. اطاقهاى بخارى‏دار سفيد قشنگ. يك طرف جاى
امين ‏اقدس و مليجك را معين كرده بودند، يك طرف جاى انيس ‏الدوله و شمس ‏الدوله و سايرين را معين كرده بودند. اطاق من هم وسط بود. چند چادر هم در حياطچه مهمانخانه كه طويله مانند است زده بودند.
خلاصه ناهار خورديم. نيم ساعت بعد از ما حرم آمدند، اول امين‏ اقدس و مليجك آمدند، بعد انيس‏ الدوله و سايرين آمدند. ....... عصر قورق شد. زن‌ها آمدند....

روز پنجشنبه 7 [ جمادى‌‏الثانى ] :
بايد برويم به مهمانخانه، [ به ] كَوَنْده. برويم كه مهمانخانه خوبى دارد، و چسبيده است به قشلاق و مزرعه اكراد قزوين. اين مهمانخانه هم به همان اسم موسوم است.... قدرى بالاتر از قراولخانه توى صحرا طرف دست راست چادر زدند. افتاديم به ناهار.
عضدالملك، امين‏ حضور، امين ‏السلطان و ساير پيشخدمت‌ها جمع شدند. هوا صاف و آرام وآفتاب گرم خوبى بود. مردم دماغى داشتند. خيلى صحبت كرديم. احتشام‏ الملك پسرمعتمدالدوله از اول با ما بوده است. اما من امروز او را ديدم.
اينجا كه ما چادر زده‏ايم سنگهاى معدنى خوب دارد. معلوم است كه اين كوه دست راست معدنهاى خوب دارد و اين سنگ‌ها را سيلاب آورده است توى صحرا بايد ان‏شاءالله برگشتن، قهوه‏ چى باشى اين‌ها را بفرستيم سنگ خوب پيدا كنند.... ما هم سوار شده رانديم.
طرف دست راست به كوه نزديك است و برف كمتر دارد. توى صحرا لكّه، لكّه برف است، طرف دست چپ هم كه جلگه دهات قزوين است چندان برف ندارد، از دور دهات پيداست.
دور دهات برف دارد. هر چه به منزل نزديك مى‏‌شود برف زيادتر است. همين طور رانديم تا رسيديم به منزل كه مهمانخانه است. اين مهمانخانه از همه مهمانخانه‏‌ها بزرگتر و قشنگ‏تر است. حرم هم رسيده بودند، جابجا شده بودند.... خلاصه رسيديم. منزل جاى خوبى است. محاذى منزل يك دماغه كوهى است سياه. آقاباقر و امين ‏السلطان هم دم در ايستاده بودند. آقاباقر ديشب آمده بود اينجا را منظم كند، هيزم و غيره حاضر كرده بود. ... بعد از ريش تراشيدن قورُق شد، مرد‌ها رفتند، زن‌ها آمدند. مليجك هم ماشاءالله از صبح تا حالا توى حياط بازى مى‏‌كند. امروز سر ناهار ايلخانى هم بود، با او خيلى صحبت كرديم. مثل يك گاو شده است.

جمعه 8 [ جمادى‌‏الثانى ] :
بايد برويم قزوين خراب شده، صبح از خواب برخاسته رخت پوشيده، حرم و مليجك جلو رفتند. هوا آفتاب و صاف بسيار خوب بود، از اينجا تا قزوين چهارفرسنگ راه است.
سوار كالسكه شده رانديم. هر چه بالا مى‏‌رفتيم برف صحرا زياد مى‏‌شد، طورى كه بقدر نيم ذرع برف روى زمين است. جاده را عمله برفش را پاك كرده بود، با وجودى كه برف را پاك كرده بودند، باز اين همه جمعيت و اردو كه گذشته بودند، سُم اسب روى برف بود و به گِل نمى‏‌رسيد.
خلاصه با نهايت زحمت، از ميان بنه و جمعيت با كالسكه رد شديم و رسيديم به قزوين. از دروازه نو بسيار خوبى، تمام كاشى، كه ما ساخته بوديم وارد شديم، مثل دروازه‏ هاى تهران، ولى اين دروازه مثل پل آن طرف جوى44
اصل : جوب
يا آب است. هيچ قلعه و ديوار و حصارى ندارد. از اين دروازه هم خيابان جديد وسيعى ساخته‏ايم كه مى‏‌رود به مهمانخانه قزوين و از مهمانخانه مى‏‌رود به دولتخانه. از خيابان رانديم. علما و عمال، اعيان و تجار و كسبه و مردم متفرقه شهر قزوين در اين طرف و آن طرف خيابان ايستاده بودند. ديديم. ولى مردم قزوين جور غريبى هستند. وارد مهمانخانه شديم، بسيار مهمانخانه عالى مزينّى بود. باقرخان اينجا را ساخته است.
خيلى باشكوه و محكم ساخته. دو مرتبه عمارت، تالارهاى بزرگ، اطاقهاى ممتاز، تمام با مبل وكاغذ و اسباب، ملزومات، مثل مهمانخانه‏هاى كوچك خوب فرنگستان است. ولى من خيلى كِسل هستم، به اين جهت كسل بودم كه، تلگرافى از صادق خان سركرده رسيده بود كه راه خرزان بواسطه برف و راه يوزباشى چائى بواسطه حركت و طغيان آب مسدود است، نمى‏‌شود به هيچ وجه عبور كرد.
امروز منتظر بودم كه صادق‏خان را ببينم و از وضع راه تحقيق كنم. صادق‏خان ديده نشد. حاجى‏ خان سركرده سواره غياثوند45
اصل : قياس‏‌وند
كه عينك مى‏‌گذارد و مرد باعقلى است او جلو آمده بود، از او جوياى راه شدم، ... عرض كرد راه خرزان بقدر پنج شش ذرع برف دارد كه عبور نمى‏‌توان كرد، راه يوزباشى چائى هم آب طغيان كرده است، نمى‏‌توان عبور كرد. بقدر پنجاه سوارِ من هم نتوانسته است حاضر شود، خيلى از راه بد گفت. از اين حرف‌ها بكلى از رفتن گيلان مأيوس شديم. ناهارى در مهمانخانه خورده، بعد از ناهار با نايب ‏السلطنه و امين‏ السلطان و ساير مردم تماما مجلسى كرده، دوباره حاجى‏ خان آمد. باز از راه خيلى صحبت كرديم، ديديم كه خير به اين صحبت‌ها و خيال‌ها راه درست نمى‏‌شود. قرار شد مجدالدوله و ميرشكار خودشان بروند به يوزباشى‏ چاى و راه را به رأالعين ببينند و خبر بياورند.
نصرالملك هم چند روز قبل در مزرعه مانده بود و برف راه نداده بود كه برود. حالا هم معلوم نيست كجاست. سيصد چهارصد سرباز او قبل از اين كه اين راه‌ها مسدود شده بود رفته بودند، اما معين نيست كه آن‌ها در كجا و چه حالت دارند.46
اصل : دارد
... ديگر بكلى مأيوس و رفتن مجدالدوله و ميرشكار را بكلى موقوف كرديم و عزم خود را به رفتن تهران قرار داديم، تا بعد ببينيم چه مى‏‌شود........اطاق منزل ما يك دَرش پنج اُرُسى است روبه حياط و رو به جنوب، اطاق كوچكى است و گرم، بقدر ده ذرع برف توى حياط ميان باغچه روى هم ريخته، حياط هم خيلى كوچك است. اندرون امين اقدس روبروى اين اطاق ما حياط كوچكى است، اما اطاقهاى گرم و كوچك خوب دارد. اندرون انيس ‏الدوله پشت اين اطاق ماست، ...

شنبه 9 جمادى‌‏الثانى :
صبح از خواب برخاستيم، ... رخت پوشيده قورق شكست. پيشخدمت‌ها آمدند. هوا از ديروز الى حال ابر، گاهى برف، گاهى باران، گاهى باد، گاهى كولاك. بسيار هواى كِسل دلتنگ بدى بود. نايب‏ السلطنه فرستاد، عرض كرد كه صادق‏ خان وارد شد، يشموت‏ خان [ ؟ ] و آقاحسين آدم من هم كه براى ديدن راه رفته بودند آمدند، گفتم بسيار خوب، آن‌ها را بياورند از آن‌ها تفصيل راه را سؤال كنيم، حضرات آمدند، يشموت‏خان و آقاحسين فراشخلوت نايب‏السلطنه از راه خرزان رفته بودند و از يوزباشى چاى آمده بودند. اولاً روى صادق‏خان سياه شده بود، مثل آدمهاى حبشى، عرض كرد، بكلى راه مسدود است و عبور ممكن نيست، يشموت‏خان و آقاحسين عرض كردند كه برف راه معركه است، سواره محال است ما بتوانيم حركت كنيم، تمام را پياده رفتيم، طورى مى‏‌گفتند از راه، كه ممكن نيست بتوان حركت كرد. صادق‏خان عرض كرد يك نفر سلطان سوار كه بسيار جوان عاقل رشيدى بود با چهار نفر سوار در كولاك گير كرده مرده بودند.پنج شش نفر هم از آدمهاى صادق‏ خان عرض مى‏‌كرد [ كه ] مفقودالاثر شده ‏اند. معلوم نيست چه شده و كجا مرده ‏اند.
فردا هم ان‏شاءالله مى‏‌رويم مهمانخانه ناهار مى‏‌خوريم. علما، اعيان و غيره اينجا حضور خواهند آمد. پس فردا هم ان‏ شاءالله مى‏‌رويم به تهران. ان ‏شاءالله تعالى به خواست خدا، دوباره 2047
براساس شواهد موجود اين سفر انجام نشد.
عيد نوروز به گيلان مى‏‌رويم و در همين ورقه، ورود قزوين را دوباره ان‏ شاءالله تعالى با كمال انبساط خاطر، به سلامتى خودمان و دوستان خواهيم نوشت. حبيب ديوانه هم همراه است، الى قزوين آمده است. ... سيف ‏الملك از اينجا به حضرت معصومه عليه‏السلام مى‏‌رود كه عيد را آنجا باشد. ما از دست عيد و شب تحويل فرار كرده بوديم، نشد. ...........

روز چهارشنبه 13 [ جمادى‌‏الثانى ] :
مراجعت به تهران، ....امروز رفتم به ينگى‏امام.
ديروز كه به قشلاق مى‏‌آمديم ابر بود و باد شديدى از روبرو مى‏‌آمد، شب باد بيشتر شد و برف شديدى آمد. بوران سختى كرد. الحمدلله كه مردم چادر زده بودند، باز خيلى بد گذشت به مردم، از سرما و برف و گل. يك قهوه‏چى اردو بازار كه با پيش‏خانه از قشلاق به ينگى‏امام مى‏‌رفت روى مال خشكيده و مرده بود. به فراشهاى پس‏خانه48
پس خانه : بنه و اسباب شاهى يا اميرى كه از پس آرند فرهنگ معين
كه بايد به ينگى‏ امام بروند خيلى بد گذشت. جواد رحيم گنه‏ گنه دو ساعت تمام از صدمه كولاك غش كرده بوده است. يك نفر از فراشهاى سوار كه از حاجب‏الدوله مرخص شده بود برود وليان با پيش‏خانه مى‏‌آمده است، از سرما توى راه مرده است.
روزى كه از قشلاق به ينگه ‏امام مى‏‌آمديم، ملك ‏الاطباء را ديديم كه با چند نفر سيد معمم وبعضى اطباى نظام در روى پشت‏ بام يكى از قراولخانه ‏هاى بين راه عباى غريبى49
اصل : قريبى
دوش گرفته، دستى به كمر زده، ما كه رد شديم تعظيمى كرد، معلوم شد اينجا به ناهار افتاده بوده است، خيلى خنده داشت......

روز جمعه 15 [ جمادى‌‏الثانى ] :
از كرج سوار كالسكه شده به سمت تهران رانديم، هوا آفتاب و صاف بود ولى باد و سوزى مى‏‌آمد. اهل اردو، از قاطرچى و شتردار و ساير تماما از اين رفتن به شهر مشعوف و خوشوقت و خوشحال بودند، هيچ كس دلگيرى نداشت. خلاصه رانديم. رسيديم به مهمانخانه شاه‏ آباد، انيس ‏الدوله جلو آمده بودند به مهمانخانه. مليجك و امين‏ اقدس هم عقب سرما بودند.
اين مهمانخانه سرِ آب رودخانه قورى‏ چاى واقع است، قدرى از مهمانخانه رفتيم پايين،رانديم سربالا، كنار يكى از نهرهاى قورى‏ چاى آفتاب گردان زدند، به ناهار افتاديم.
امين‏ السلطان، امين خلوت، اعتمادالسلطنه، سايرين بودند. ناهار خورديم، اعتمادالسلطنه روزنامه خواند، چاى و عصرانه را گفتيم ببرند باغ شاه،امين ‏السلطان، مجدالدوله، امين خلوت، مليجك و بعضى‏‌ها جلو رفتند باغ شاه..... دو ساعت ونيم به غروب مانده به باغ شاه وارد شديم........ مستقبلين غريبى هم امروز از قبيل ملك‏ آرا، عزالدوله، مؤتمن‏ الدوله پسر وزير خارجه مرحوم و بعضى ديگر جلو آمده بودند.
خلاصه پس از چاى و عصرانه سوار شده به كالسكه رانديم براى شهر.
اهل شهر و مردم تمام توى كوچه‏‌ها جمع شده بودند و خيلى شادى از آمدن ما مى‏‌كردند وخوشوقت بودند. يك ساعت به غروب مانده از خيابان جليل‏ آباد و ميدان ارك وارد باغ شديم.
وزيرنظام،50
محمدابراهيم خان وزير نظام
ركن‏ الدوله51
محمدتقى خان ركن‏ الدوله حاكم خراسان
نظام‏ الملك52
ميرزاكاظم نورى نظام ‏الملك پسر ارشد ميرزاآقاخان نورى
اقبال ‏السلطنه53
آقارضاخان اقبال‏ السلطنه، عكاس‏باشى.
توى باغ ايستاده بودند. قدرى با آن‌ها صحبت كرديم، آن‌ها هم رفتند. بعد باغ را قورق كرديم، زن‌ها ريختند توى باغ، آن‌ها هم معركه مى‏‌كردند، از كشيدن قيه54
قيه‏ كشيدن : جيغ كشيدن به هنگام جشن، مخصوصا از طرف زنان فرهنگ معين
و شادى كردن و فرياد كردن. مليجك هم توى باغ راه مى‏‌رفت.
چوب دستش بود، مى‏‌دويد، بازى مى‏‌كرد، داد مى‏‌كرد، همه خوشوقت بودند، آغاباشى، سايرخواجه‏‌ها تمام بودند و از آمدن ما تعجب مى‏‌كردند و خوشحال بودند.
روز بعد از ورود پسرى داشتيم از آغا شاهزاده به سن شش هفت ماه، مرحوم شد. ... هوا سرد است، ولى بوى بهار مى‏‌آيد، اول بنفشه است، تك و توك ديده مى‏‌شود....
* * *
[ در اينجا روزنامه سفر ناتمام گيلان كه سطر آخر آن با دستخط خود ناصرالدين شاه مى‏‌باشد، به پايان رسيده است، ولى چون در همين صفحه اشعارى را كه خودش سروده درج نموده است،
عينا سرودۀ وى به نظر مطالعه ‏كنندگان گرامى مى‏‌رسد ] :
اين اشعار را در اول جمادى‌‏الاول ايت ‏ئيل توى كالسكه هنگامى كه به دوشان‏ تپه مى‏‌رفتم گفته ‏ام وحالا مى‏‌نويسم :

خدائى ز جوّ هوا تا به عرش
خدائى به عرش برين تا به فرش
خدائى به مريخ و بر هر شل است
خدائى به هر كور و بر هر شل است
خدائى به برف و به حرف و سخن
خدائى به هر تازه دهر كهن
خدائى به مور و خدائى به مار
خدائى به نور و خدائى به نار
خدائى به برّ و خدائى به بحر
خدائى به لطف و خدائى به قهر
خدائى به شمشير و تير وسنان
خدائى به فولاد و گرز گران
خدائى به شمشاد و بر ارغوان
خداى ضعيفى و هم پهلوان
خدائى به جنگ آوران در نبرد
خدائى به باد و خدائى به گرد
خدائى به صلح و خدائى به جنگ
خدائى به آواز طنبور و چنگ
خدائى به عيسى و موسى و لُوط
خدائى به سرو [ و] به كاج و بلوط
خدائى به هر مجلس و انجمن
خدائى به نظم و به نثر و سخن
خدائى به اين گردش اختران
خدائى زما بدتر و بهتران
خدائى به ابرو [ به ] مژگان چشم
خدائى به علم و خدائى به خشم
خدائى به هر مرده [و] زنده‏يى
خدائى به هر تازه و ژنده‏يى
خدايى به باد و خدايى به خاك
خدايى به هر سينه دردناك
خدائى به رخسار گلگون و زرد
خدائى به صحت، خدائى به درد
خدائى به عيسى و موسى و لُوط
خدائى به سرو [ و] به كاج و بلوط
خدائى به هر مجلس و انجمن
خدائى به نظم و به نثر و سخن
خدائى به اين گردش اختران
خدائى زما بدتر و بهتران
خدائى به ابرو [ به ] مژگان چشم
خدائى به علم و خدائى به خشم
خدائى به هر مرده [و] زنده‏يى
خدائى به هر تازه و ژنده‏يى
خدايى به باد و خدايى به خاك
خدايى به هر سينه دردناك
خدائى به رخسار گلگون و زرد
خدائى به صحت، خدائى به درد

 زیرنویس:


 زیرنویس:


  • «روزنامه سفر گيلان ناصرالدين شاه قاجار، دكتر منوچهر ستوده، گيلان : 1367،مؤسسه فرهنگى جهانگيرى».
  • - مجموع غله و خوراک لشکریان و علوفه ٔ اسب‌ها و دیگر حیوانات . آذوقه ٔ لشکریان و سپاهیان یا پادشاهی یا امیری (.لغت نامه دهخدا :یادداشت بخط مؤلف )
  • اصل : بخواطر
  • ذات الجنب: ورمی باشد در حجاب که آن پرده ای است میان قلب و معده و این ورم گاه در یمین بود و گاهی در یسار و علامات آن درد پهلو با تب و ضیق النفس بود و.....(فرهنگ آنندراج)
  • تحت‏الشعاع : اجتماع آفتاب و ماه در يك برج (فرهنگ معين)
  • اصل : بچه‏‌گى
  • اصل : طهران
  • پيش‏خانه : بار و چادر و اسباب سفر سلاطين كه از پيش برند لغت‏نامه دهخدا به نقل از انجمن آرا
  • بُنه : به ضم اول و فتح ثانى : بار و اسباب و رخوت خانه (برهان قاطع)
  • امین اقدس سوگلی شاه و پدرملیجک کوچک معروف به عزیزالسلطان .
  • میرزا نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه ، رئیس کل قشون و وزیر جنگ
  • حاج ميرزا على‏خان امين‏الدوله
  • دفيله : رژه
  • میرزا رکن الدوله حاکم خراسان
  • خان مشیرالدوله
  • اصغرخان امین السلطان
  • مستوفی الممالک.
  • خان وزیرنظام نایب الحکومه تهران
  • فورت فرانسوی رئیس نظمیه.
  • محمدصادق خان قاجار شامبياتى، ملقب به اميرنظام.
  • عباس‏ ميرزا ملك‏ آرا برادر ناصرالدين شاه، در سال 1295 به روسيه پناهنده شد، اين خبر كه هنگام بازگشت ناصرالدين شاه از سفر دوم فرنگستان به وى رسيد خشم او را برانگيخت و ناسزاهائى را كه نثار ملك‏ آرا كرد مكتوب نمود. ر.ك . روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر دوم فرنگستان، به كوشش فاطمه قاضيها، سازمان اسناد ملى ايران، تهران، 1379، ص 287.
  • عبدالصمدميرزا عزالدوله برادر ناصرالدين شاه.
  • يحيى‏ خان مشيرالدوله برادر ميرزاحسين‏خان سپهسالار و شوهر چهارم عزت‏ الدوله كه در اين سال وزير عدليه بوده است.
  • ملقب به امین اقدس سوگلی و خزانه دارحرم
  • تومان‏ آغا فخرالدوله دختر اديب و مورد علاقه ناصرالدين شاه كه بيشتر متن سفرنامه حاضر به خط اوست. وى در جوانى به بيمارى سل درگذشت.
  • بزرگ ،زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد(فرهنگ عمید ) ، بستر پُرشیب رود‌های فصلی در مناطق خشک (واژه ‌های مصوب فرهنگستان ).
  • محاذات : برابر چيزى قرار گرفتن، مقابل بودن. فرهنگ معين
  • ازگی: مزرعه ازگی واقع در ده «وردآورد» بخش کن شهرستان تهران. (فرهنگ جغرافیايی آبادی‌های کشور جمهوری اسلامی ایران. تهران: انتشارات سازمان جغرافیايی نیرو‌های مسلح، 1370، ج1)
  • محمدباقرخان شجاع ‏السلطنه، داماد امين‏ السلطان.
  • آغشغه ـ آغشكه: پنجره بزرگ، در اطاق كه به حياط يا كوچه باز شود و داراى شيشه باشد.
  • محمدحسن‏ خان صنيع ‏الدوله، اعتمادالسلطنه بعدى.
  • آقا ابراهیم امین السلطان.
  • اصل : هواسم
  • شِه _0eh : در تركى آذربايجانى به معنى رطوبت است.
  • الله‏ قلى ‏خان ايلخانى كه سال‌ها رئيس ايل قاجار بوده است.
  • محمدابراهيم‏ خان سهام‏ الدوله
  • حاج‏ ساسان ميرزا بهاءالدوله
  • اصل : جعده
  • اصل : بواسته
  • اصل : جاشان
  • آن قزوين نيست كه ما دو سال پيش از اين آمديم، بالمره عوض شده است، در حقيقت آقاباقرخان سحر كرده است. تمام عمارات و باغ‌ها را بطور بسيار خوب همه را تعمير كرده است، در حقيقت از نو ساخته است.... امروز همه‏ اش تعريف آقاباقرخان بود......... امروز هم لقب سعدالسلطنه به آقاباقرخان التفات شد. ر.ك . روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم فرنگستان به كوشش دكتر محمداسماعيل رضوانى، فاطمه قاضيها، از انتشارات سازمان اسناد ملى ايران با همكارى مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران: 1369، ص ص 47 و 48.
  • سليمان‏خان صاحب اختيار
  • غلامرضاخان شهاب الملک که درهمین سال 1304 ملقب به آصف الدوله شد.
  • اصل : جوب
  • اصل : قياس‏‌وند
  • اصل : دارد
  • براساس شواهد موجود اين سفر انجام نشد.
  • پس خانه : بنه و اسباب شاهى يا اميرى كه از پس آرند فرهنگ معين
  • اصل : قريبى
  • محمدابراهيم خان وزير نظام
  • محمدتقى خان ركن‏ الدوله حاكم خراسان
  • ميرزاكاظم نورى نظام ‏الملك پسر ارشد ميرزاآقاخان نورى
  • آقارضاخان اقبال‏ السلطنه، عكاس‏باشى.
  • قيه‏ كشيدن : جيغ كشيدن به هنگام جشن، مخصوصا از طرف زنان فرهنگ معين
فاطمه قاضیها، روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفرناتمام گیلان (جمادی الثانی1304 )، پژوهشهای ایرانشناسی، ناموارۀ دکتر محمود افشار، (تهران، 1381، جلد چهاردهم، شماره 89) پیوست دوم
سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۱:۵۷