نکات جالبی از سفر دوم فرنگستان ناصرالدین شاه قاجار
در آخرين روز ربيع الاول سال 1295 ،ناصرالدین شاه برای دومین بار به عزم سفر فرنگستان،از تهران حركت نموده و ضمن عبور از كرج، قزوين، سياهدهن، ابهر زنجان، تبريز، صوفيان، مرند و گلينقيا با عبور از ارس به قفقاز وارد ميشود. ناصر الدين شاه در سفر اول با كشتي و از درياي خزر راهي اين سفر گردید، ولي ترس از درياي طوفاني او را بر آن داشت كه در سفر دوم و سوم از ارس به آن سوي مرز راهي شود. بههرصورت در آن سوي مرز از شهرهائي چون نخجوان، ايروان، تفليس و غيره بازديد نموده و پس از حضور در مسكو و پطرزبورغ و ملاقات با امپراطور و ساير امراي كشوري و لشكري آنجا و شركت در جشنها و مهمانيها، به آلمان عزيمت نمود. در برلن پس از اولين ملاقات با امپراطور هنگامي كه خود را براي شام و مهماني امپراطور آلمان آماده کرد، امپراطور مورد سوء قصد قرار گرفت و طبع شاهانه از اين حادثه بزرگ «به قول خودش» بسيار آزرده گردید. بههرحال اقامت يك هفتهاي خود را در برلين ادامه داده سپس به بادنباد و از آنجا به پاريس رفت. در پاريس اقامت طولانيتري را براي خود تدارك ميبيند، چون ديدنيهاي آنجا بسيار است، از جمله اكسپوزيسيوني كه از تمام جهان صنايع خود را در معرض ديدگان مشتاقان قرار داده بودند و آنطور كه از نوشتجات ناصر الدين شاه برميآيد غرفه ايران هم بسيار زيبا و الهامگرفته از سنت رايج در اصفهان بوده كه بسيار مورد توجه بازديدكنندگان نيز قرار گرفته است. سپس از فرانسه به استراسبورگ كه در آن زمان در اشغال آلمانها بوده و بعد به اطريش و وين رفته و پس از يك اقامت دلانگيز 9 روزه در آنجا عزم بازگشت به ايران مينمايد و از مسير ولاد قفقاز، به بندر پطروفسكي وارد و سفر دريائي خود را در درياي خزر آغاز و از آنجا به انزلي و رشت رفته و سپس در روز هشتم شعبان به تهران وارد ميشود.
در اين سفرنامه شاه به شرح جزئياتِ موزهها، باغ وحش، مجالس رقص و شبنشيني، ضيافتهائي كه به مناسبت حضور وي ترتيب داده ميشده، صنايع و كارخانهها، راهها و وسايل حمل و نقل، مردم كوچه و بازار و مناظر زيباي طبيعت چنان پرداخته و آن وقايع و ديدنيها را چنان با قلم خود به تصوير كشيده است، كه تجليّات ذهني وي براي خواننده مشهود ميگردد. ذیلا به نمونه هایی از مواردی که برایش جالب بوده و به شرح آنها پرداخته است اشاره می شود:
فرار از فرياد تظلم رعايا
بهتر است ابتدا توضيح داده شود كه منظور ناصر الدين شاه از «عرضهچي» مردمي هستند كه از ظلم و جور حكام، شكايت كتبي در دست، به شاه پناه ميآورند.
زماني كه به جمال آباد اول خاك آذربايجان ميرسد، بعد از آمدن حاكم به قول خودش «متعفن» آنجا مينويسد:
"عرضهچيهاي عجيب اينجاها پيدا ميشود. ميآيند، عريضه در دست، يك بار ميدوند رو به كالسكه و همه يك دفعه داد زده به روي شكم به زمين ميافتند و خاك بر سر ميكنند و خودشان را ميزنند، خيلي خنده دارد (ص 15 کتاب پاراگراف اول).
زير راه شوردره كه خالصه و دست وليعهد است به ناهار افتاديم، اهالي اين ده به خيالي كه ما از آن راه ميرويم رفته بودند جلو آنجا، دوباره برگشتند اينجا، عرض داشتند، به يك خريت و نفهمي و قال و مقال عرض ميكردند كه حساب نداشت، من سوار شده رفتم تا آنها را فرستادم پيش وليعهد، گفته بود چه ميگوييد، گفته بودند كه ما از دست تو به عرض ميرويم و فرياد ميكردند ..... (ص 45 کتاب سطر 16 الي 19)
عجب روز سختي گذشت .... سوار شدم، رانديم، عرضهچي، گداي زن و مرد سمج، عرضهچي براي گراني نان و هر شخص يك عريضه بيرون ميآورد، از دم در باغ شمال الي در ديوانخانه وليعهد پُر بودند، بسيار كجخلق شدم (ص 38 سطر 5 الي 7).
... امروز اگر از راه شهر ميرفتم به «پل آجي» يقينا از دست گدا و تماشاچي و عرضهچي و غيره خيلي اذيت ميكشيديم، بهتر دانستم كه از صحرا بروم، رانديم ... (ص 40 سطر 11 و 12).
ولي همين شاه فراري از رعايا در هنگام توقف پطرزبورگ مينويسد:
"در اينجا بقدر چهارده هزار تومان جواهر خريدم" (ص 15 سطر آخر)
دست و دل بازي شاهانه
هنگام توقف در يك ايستگاه خاك گاليسي مينويسد:
"جمعيت براي تماشا آمده بودند، نزديك غروب بود، شخص سبزه رنگي ... سبد بزرگ ميوه زردآلو در دست داشت، ميفروخت، به صنيع الدوله گفتم پول بده از اين زردآلوها بخر بياور، دم كالسكه ايستاد، زردآلو فروش را صدا كرد، ... بعد افتاد، كل زردآلوها ريخت روي خاك و همه مردم يك دفعه خنديدند، مردكه، خفيف شده ايستاد، يك طرف خفت، طرف ديگر ريختن زردآلوها، با تعقيب و تفكر زياد به زمين و زردآلوها نگاه ميكرد، من به صنيع الدوله گفتم تمام پول زردآلو را بده و حكم به غارت زردآلو بكن، همينطور شد، يك دفعه زن و مرد زيادي كه ايستاده بودند تماما ريختند روي زردآلو و فورا همه را جمع كرده خوردند و اين عمل همه يك خنده ديگري به مردم داد. (ص 244 و 245، از پاراگراف دوم سطر چهارم)
به ياد جنگهاي ايران و روس
.... اينجا اول درياچه گوگچه ييلاق است ..... درياچه بسيار باصفا بود ... مه از روي آب و كوهها برميخاست، بسيار باصفاو مهيب بود، باران هم آمد ..... تا رسيديم به ده چوپوقلو كه در آخر اين درياچه واقع است ...... نزاع ايران و روس در سر همين مراتع و اين ده برخاسته است (ص 73 و 74)
... يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد شهر ورشو شديم .... حاكم نظامي شخصي است كوتاه قد و ريشهاي سفيد در گونهها دارد و چانه را ميتراشد، چشمها كبود، بسيار كوتاه است، هشتاد سال دارد، ميگفت در ايام فتحعلي شاه، براي َرد اُسراي روس با ايلچي كه آن وقت مأمور ايران بود به اصفهان رفتهام، تهران را ديدهام، پنجاه سال درست قبل از اين، اسم اين شخص كنت دكوتز بود، در حقيقت فرمانفرماي لهستان روس است.
وصف طبيعت:
آنچه از دست نوشتههاي ناصر الدين شاه مستفاد ميشود اين نكته است كه وي به طبيعت بسيار علاقمند بوده و تجسمي كه از طبيعت به دست خواننده علاقمند ميدهد،درخور توجه است: چنانچه در راه پطرزبورگ به ورشو، چنین می نویسد:
ديروز عصري در راهآهن غروب آفتاب تماشاي بسيار بسيار خوبي داد، چنان سرخرنگ و باتماشا غروب كرد كه به عقل نميآيد (ص 108 پاراگراف چهارم)
و همچنين .... در بادنباد بعد از شرح صفاي راههاي به قول خودش مثل بهشت مينويسد:
خلاصه همينطور رفتم، خلوت هم بود، احدي آمد و شد نميكرد، مثل جاي پريان و جنيان بود، تا رسيديم به يك چشمه بسيار خوبي كه آنجا حوضچه كوچكي از سنگ ساختهاند، آب سرد باريكي از بالاي لوله توي حوضچه ميريزد، آنجا پياده شدم.
اين صداي آب نازك و اطراف همه گلهاي رنگبهرنگ و جنگل و تمام زمين چمن گل، آواز مرغهاي بسيار خوشالحان يك عالم روحاني غريبي بود، سرم را توي حوض كرده چند چيالك با قند خوردم (ص 133).
رانديم، رسيديم به شهر كوچك ساورن .... آنقدر باصفا بود اين راهها كه در هيچ جا نديده بودم، رودخانههاي كوچك، چمنها، گلها، همه زراعت آبادي زياد با تپههاي بلند جنگلي مملو از درخت .... جميع كنار رودخانهها و جنگلها و خيابانها از درخت اقاقياي سفيد بود كه مملو از گل بود (ص 149 پاراگراف سوم)
در فرانسه هنگام بازديد از سنت ژرمن:
.... آنجا كه شخص ميرسد عالمي ميبيند ماوراي اين عالم، يك چشمانداز غريبي دارد كه در هيچ نقطه و هيچ مكاني ديده نشده و نخواهد شد .... همه دنيا سبز و آباد، منظر غريبي دارد. ناپلئون سوم خيلي اينجا آمده، شبها ميمانده، عيشها ميكرده است، (ص 189 پاراگراف دوم). و به همین منوال
هنگام گردش در روي رودخانه دانوب:
خلاصه رفتيم تا بالمره از آبادي شهر دور شديم و اينجاها كنار رودخانه جنگل است و زيرش چمن و انواع گلها و جنگل ... و اينجا يك عالم سكوتي ديدم كه هيچ صدايي نبود و نميشنيدم، مگر صداي بعضي مرغهاي كوچك خوشآواز كه توي جنگل ميخواندند و ميپريدند و پرواز بعضي غازهاي سياه و بعضي مرغان شكاري مثل قرهقوش و غيره در آسمان و گاهي صداي بخار ديگ كشتي را ميشنيدم و اگر مقدور بود هيچ راضي نبودم كه به شهر برگردم (سطر آخر صفحه 230 و پاراگراف اول ص 231)
مرد خستگيناپذير
از خصوصيت ديگر ناصر الدين شاه كه در همه سفرنامهها و دستنوشتههايش كاملا مشهود است عدم مستولي شدن خستگي بر وي حتي در سفرهاي طولاني است كه بعد از ساعتهاي متمادي سفر با كالسكه يا قطار يا اسب وقتي به نقطهاي ميرسيده قبل از هر گونه استراحت باز به فكر گردش و تفريح در آن منطقه بوده است:
سه ساعت به غروب مانده وارد قفقاز شديم ..... نود ساعت اتصالا در حركت بوديم، ساعتي هفت فرسنگ راه ميرفتيم ... رسيديم به استاسيون ... پياده شدم الي آخر صف نظام رفته احوال پرسيديم، اورّا كشيدند، بعد درشكه حاضر كردند، سوار شدم. در باغ عامه شهر پياده شده قدري گشتيم ... (ص 246 و 247 پاراگراف چهارم و اول)
بروز هيجانات ضد و نقيض در طول اين سفر:
در زمان ورود به برلن:
"در فرنگستان با اين حالت ما نه خواب هست نه خوراك، نه راحتي، نه هيچ چيز لعنت الله
عليهم اجمعين» (ص 118 سطر 18 و 19)
در پاريس:
چه بنويسم از چشمانداز و چراغان و آتشبازي و جمعيت و هياهوي مردم و صداي آوازهخوانها و موزيك و دهل و غيره كه هيچ همچه تماشائي در دنيا يقينا نبود. (ص 201 پاراگراف دوم)
زماني كه در برلن امپراطور مورد سوءقصد قرار ميگيرد باز هم خاطر شاه آزرده گشته مينويسد:
... گفتم چه شده است؟ گفت امپراطور را با تفنگ زدند، افتاد، به دوش گرفته بردند خانهاش، به قول نقال دود حيرت از كاخ دماغم بلند شد، يعني چه؟ گفت بلي ... ديگر معلوم است چه حالتي دست ميدهد، در برلن وقوع همچه حادثه بزرگ در وقتي كه من حضور دارم، خيليخيلي به من بد گذشت ..... (ص 120 و 121)
ستايش زنان زيبا
در طول اين سفر همانند دو سفر ديگر قلم وي به تبعيت از نگاهش به ستايش زنان زيبا پرداخته است:
پاريس ميدان اسبدواني:
دو زن ايتاليائي بودند، بسياربسيار خوشگل ...... متصل ميخنديدند و همه كس كشاله ميكردند رو به آنها و صحبت ميكردند، حتي ما هم حمله برده قدري صحبت كرديم (ص 165 سطور 15 الي 17)
در ميدان اسبدواني بعد از توصيف ايلچي كبير اسپانيول و همسرش درباره دختر وي چنين مينگارد:
... اما يك دختري داشت كه در حسن و وجاهت مثل نداشت، چشم و ابرو سياه، خوش زلف، خوشگيس، خوشدهن و دندان. خلاصه به افسوس گذشت (ص 165)
"پرنسس غرامان دختر رئيس اكسپوزيسيون بلژيك كه مثل يك ماه نشسته بود، زلف پريشان، سرگيسها لوله كرده، حقيقت به تعريف نميآيد، جاي افسوس ... (ص 165)
در بادنباد:
... زن ايلچي روسيه كه مقيم ايتالياست اينجا به هواخوري آمده است، بدون شوهرش، به به چه زني بود، مثل جواهر، چانهگرد، چشم و ابرو سياه با حالت، بانمك. خيلي صحبت كرديم (ص 142 پاراگراف دوم)
در وين
"در همه شهر وين و اطراف كه ديده شد، در خاك اطريش يك نفر آدم بدگل ديده نشد، جميع زنها و دخترها و پسرها در كمال وجاهت و خوشگلي هستند .... (ص 240 پاراگراف آخر)
به هر روي پس از سير و سياحت فرنگستان از راه روسيه و قفقاز وارد درياي خزر شد و از طريق انزلي به كشور بازگشت. آنگاه از همان جا به اتفاق همراهان عازم تهران گرديد.
در راه انزلي به تهران نيز جسته و گريخته خاطرات خود را به رشته تحرير درآورد. كه در اين كتاب آن را به دنبال خاطرات فرنگستان آورده است.
بهاينترتيب ناصر الدين شاه در روز پنجشنبه 8 شعبان 1295 وارد تهران شد و سفر دومش به فرنگستان پايان يافت و يازده سال بعد يعني در سال 1306 ه. ق مجددا شرايط سفر را مهيّا ديد و براي بار سوم راهي فرنگستان گرديد.
در آخرين روز ربيع الاول سال 1295 ،ناصرالدین شاه برای دومین بار به عزم سفر فرنگستان،از تهران حركت نموده و ضمن عبور از كرج، قزوين، سياهدهن، ابهر زنجان، تبريز، صوفيان، مرند و گلينقيا با عبور از ارس به قفقاز وارد ميشود. ناصر الدين شاه در سفر اول با كشتي و از درياي خزر راهي اين سفر گردید، ولي ترس از درياي طوفاني او را بر آن داشت كه در سفر دوم و سوم از ارس به آن سوي مرز راهي شود. بههرصورت در آن سوي مرز از شهرهائي چون نخجوان، ايروان، تفليس و غيره بازديد نموده و پس از حضور در مسكو و پطرزبورغ و ملاقات با امپراطور و ساير امراي كشوري و لشكري آنجا و شركت در جشنها و مهمانيها، به آلمان عزيمت نمود. در برلن پس از اولين ملاقات با امپراطور هنگامي كه خود را براي شام و مهماني امپراطور آلمان آماده کرد، امپراطور مورد سوء قصد قرار گرفت و طبع شاهانه از اين حادثه بزرگ «به قول خودش» بسيار آزرده گردید. بههرحال اقامت يك هفتهاي خود را در برلين ادامه داده سپس به بادنباد و از آنجا به پاريس رفت. در پاريس اقامت طولانيتري را براي خود تدارك ميبيند، چون ديدنيهاي آنجا بسيار است، از جمله اكسپوزيسيوني كه از تمام جهان صنايع خود را در معرض ديدگان مشتاقان قرار داده بودند و آنطور كه از نوشتجات ناصر الدين شاه برميآيد غرفه ايران هم بسيار زيبا و الهامگرفته از سنت رايج در اصفهان بوده كه بسيار مورد توجه بازديدكنندگان نيز قرار گرفته است. سپس از فرانسه به استراسبورگ كه در آن زمان در اشغال آلمانها بوده و بعد به اطريش و وين رفته و پس از يك اقامت دلانگيز 9 روزه در آنجا عزم بازگشت به ايران مينمايد و از مسير ولاد قفقاز، به بندر پطروفسكي وارد و سفر دريائي خود را در درياي خزر آغاز و از آنجا به انزلي و رشت رفته و سپس در روز هشتم شعبان به تهران وارد ميشود.
در اين سفرنامه شاه به شرح جزئياتِ موزهها، باغ وحش، مجالس رقص و شبنشيني، ضيافتهائي كه به مناسبت حضور وي ترتيب داده ميشده، صنايع و كارخانهها، راهها و وسايل حمل و نقل، مردم كوچه و بازار و مناظر زيباي طبيعت چنان پرداخته و آن وقايع و ديدنيها را چنان با قلم خود به تصوير كشيده است، كه تجليّات ذهني وي براي خواننده مشهود ميگردد. ذیلا به نمونه هایی از مواردی که برایش جالب بوده و به شرح آنها پرداخته است اشاره می شود:
فرار از فرياد تظلم رعايا
بهتر است ابتدا توضيح داده شود كه منظور ناصر الدين شاه از «عرضهچي» مردمي هستند كه از ظلم و جور حكام، شكايت كتبي در دست، به شاه پناه ميآورند.
زماني كه به جمال آباد اول خاك آذربايجان ميرسد، بعد از آمدن حاكم به قول خودش «متعفن» آنجا مينويسد:
"عرضهچيهاي عجيب اينجاها پيدا ميشود. ميآيند، عريضه در دست، يك بار ميدوند رو به كالسكه و همه يك دفعه داد زده به روي شكم به زمين ميافتند و خاك بر سر ميكنند و خودشان را ميزنند، خيلي خنده دارد (ص 15 کتاب پاراگراف اول).
زير راه شوردره كه خالصه و دست وليعهد است به ناهار افتاديم، اهالي اين ده به خيالي كه ما از آن راه ميرويم رفته بودند جلو آنجا، دوباره برگشتند اينجا، عرض داشتند، به يك خريت و نفهمي و قال و مقال عرض ميكردند كه حساب نداشت، من سوار شده رفتم تا آنها را فرستادم پيش وليعهد، گفته بود چه ميگوييد، گفته بودند كه ما از دست تو به عرض ميرويم و فرياد ميكردند ..... (ص 45 کتاب سطر 16 الي 19)
عجب روز سختي گذشت .... سوار شدم، رانديم، عرضهچي، گداي زن و مرد سمج، عرضهچي براي گراني نان و هر شخص يك عريضه بيرون ميآورد، از دم در باغ شمال الي در ديوانخانه وليعهد پُر بودند، بسيار كجخلق شدم (ص 38 سطر 5 الي 7).
... امروز اگر از راه شهر ميرفتم به «پل آجي» يقينا از دست گدا و تماشاچي و عرضهچي و غيره خيلي اذيت ميكشيديم، بهتر دانستم كه از صحرا بروم، رانديم ... (ص 40 سطر 11 و 12).
ولي همين شاه فراري از رعايا در هنگام توقف پطرزبورگ مينويسد:
"در اينجا بقدر چهارده هزار تومان جواهر خريدم" (ص 15 سطر آخر)
دست و دل بازي شاهانه
هنگام توقف در يك ايستگاه خاك گاليسي مينويسد:
"جمعيت براي تماشا آمده بودند، نزديك غروب بود، شخص سبزه رنگي ... سبد بزرگ ميوه زردآلو در دست داشت، ميفروخت، به صنيع الدوله گفتم پول بده از اين زردآلوها بخر بياور، دم كالسكه ايستاد، زردآلو فروش را صدا كرد، ... بعد افتاد، كل زردآلوها ريخت روي خاك و همه مردم يك دفعه خنديدند، مردكه، خفيف شده ايستاد، يك طرف خفت، طرف ديگر ريختن زردآلوها، با تعقيب و تفكر زياد به زمين و زردآلوها نگاه ميكرد، من به صنيع الدوله گفتم تمام پول زردآلو را بده و حكم به غارت زردآلو بكن، همينطور شد، يك دفعه زن و مرد زيادي كه ايستاده بودند تماما ريختند روي زردآلو و فورا همه را جمع كرده خوردند و اين عمل همه يك خنده ديگري به مردم داد. (ص 244 و 245، از پاراگراف دوم سطر چهارم)
به ياد جنگهاي ايران و روس
.... اينجا اول درياچه گوگچه ييلاق است ..... درياچه بسيار باصفا بود ... مه از روي آب و كوهها برميخاست، بسيار باصفاو مهيب بود، باران هم آمد ..... تا رسيديم به ده چوپوقلو كه در آخر اين درياچه واقع است ...... نزاع ايران و روس در سر همين مراتع و اين ده برخاسته است (ص 73 و 74)
... يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد شهر ورشو شديم .... حاكم نظامي شخصي است كوتاه قد و ريشهاي سفيد در گونهها دارد و چانه را ميتراشد، چشمها كبود، بسيار كوتاه است، هشتاد سال دارد، ميگفت در ايام فتحعلي شاه، براي َرد اُسراي روس با ايلچي كه آن وقت مأمور ايران بود به اصفهان رفتهام، تهران را ديدهام، پنجاه سال درست قبل از اين، اسم اين شخص كنت دكوتز بود، در حقيقت فرمانفرماي لهستان روس است.
وصف طبيعت:
آنچه از دست نوشتههاي ناصر الدين شاه مستفاد ميشود اين نكته است كه وي به طبيعت بسيار علاقمند بوده و تجسمي كه از طبيعت به دست خواننده علاقمند ميدهد،درخور توجه است: چنانچه در راه پطرزبورگ به ورشو، چنین می نویسد:
ديروز عصري در راهآهن غروب آفتاب تماشاي بسيار بسيار خوبي داد، چنان سرخرنگ و باتماشا غروب كرد كه به عقل نميآيد (ص 108 پاراگراف چهارم)
و همچنين .... در بادنباد بعد از شرح صفاي راههاي به قول خودش مثل بهشت مينويسد:
خلاصه همينطور رفتم، خلوت هم بود، احدي آمد و شد نميكرد، مثل جاي پريان و جنيان بود، تا رسيديم به يك چشمه بسيار خوبي كه آنجا حوضچه كوچكي از سنگ ساختهاند، آب سرد باريكي از بالاي لوله توي حوضچه ميريزد، آنجا پياده شدم.
اين صداي آب نازك و اطراف همه گلهاي رنگبهرنگ و جنگل و تمام زمين چمن گل، آواز مرغهاي بسيار خوشالحان يك عالم روحاني غريبي بود، سرم را توي حوض كرده چند چيالك با قند خوردم (ص 133).
رانديم، رسيديم به شهر كوچك ساورن .... آنقدر باصفا بود اين راهها كه در هيچ جا نديده بودم، رودخانههاي كوچك، چمنها، گلها، همه زراعت آبادي زياد با تپههاي بلند جنگلي مملو از درخت .... جميع كنار رودخانهها و جنگلها و خيابانها از درخت اقاقياي سفيد بود كه مملو از گل بود (ص 149 پاراگراف سوم)
در فرانسه هنگام بازديد از سنت ژرمن:
.... آنجا كه شخص ميرسد عالمي ميبيند ماوراي اين عالم، يك چشمانداز غريبي دارد كه در هيچ نقطه و هيچ مكاني ديده نشده و نخواهد شد .... همه دنيا سبز و آباد، منظر غريبي دارد. ناپلئون سوم خيلي اينجا آمده، شبها ميمانده، عيشها ميكرده است، (ص 189 پاراگراف دوم). و به همین منوال
هنگام گردش در روي رودخانه دانوب:
خلاصه رفتيم تا بالمره از آبادي شهر دور شديم و اينجاها كنار رودخانه جنگل است و زيرش چمن و انواع گلها و جنگل ... و اينجا يك عالم سكوتي ديدم كه هيچ صدايي نبود و نميشنيدم، مگر صداي بعضي مرغهاي كوچك خوشآواز كه توي جنگل ميخواندند و ميپريدند و پرواز بعضي غازهاي سياه و بعضي مرغان شكاري مثل قرهقوش و غيره در آسمان و گاهي صداي بخار ديگ كشتي را ميشنيدم و اگر مقدور بود هيچ راضي نبودم كه به شهر برگردم (سطر آخر صفحه 230 و پاراگراف اول ص 231)
مرد خستگيناپذير
از خصوصيت ديگر ناصر الدين شاه كه در همه سفرنامهها و دستنوشتههايش كاملا مشهود است عدم مستولي شدن خستگي بر وي حتي در سفرهاي طولاني است كه بعد از ساعتهاي متمادي سفر با كالسكه يا قطار يا اسب وقتي به نقطهاي ميرسيده قبل از هر گونه استراحت باز به فكر گردش و تفريح در آن منطقه بوده است:
سه ساعت به غروب مانده وارد قفقاز شديم ..... نود ساعت اتصالا در حركت بوديم، ساعتي هفت فرسنگ راه ميرفتيم ... رسيديم به استاسيون ... پياده شدم الي آخر صف نظام رفته احوال پرسيديم، اورّا كشيدند، بعد درشكه حاضر كردند، سوار شدم. در باغ عامه شهر پياده شده قدري گشتيم ... (ص 246 و 247 پاراگراف چهارم و اول)
بروز هيجانات ضد و نقيض در طول اين سفر:
در زمان ورود به برلن:
"در فرنگستان با اين حالت ما نه خواب هست نه خوراك، نه راحتي، نه هيچ چيز لعنت الله
عليهم اجمعين» (ص 118 سطر 18 و 19)
در پاريس:
چه بنويسم از چشمانداز و چراغان و آتشبازي و جمعيت و هياهوي مردم و صداي آوازهخوانها و موزيك و دهل و غيره كه هيچ همچه تماشائي در دنيا يقينا نبود. (ص 201 پاراگراف دوم)
زماني كه در برلن امپراطور مورد سوءقصد قرار ميگيرد باز هم خاطر شاه آزرده گشته مينويسد:
... گفتم چه شده است؟ گفت امپراطور را با تفنگ زدند، افتاد، به دوش گرفته بردند خانهاش، به قول نقال دود حيرت از كاخ دماغم بلند شد، يعني چه؟ گفت بلي ... ديگر معلوم است چه حالتي دست ميدهد، در برلن وقوع همچه حادثه بزرگ در وقتي كه من حضور دارم، خيليخيلي به من بد گذشت ..... (ص 120 و 121)
ستايش زنان زيبا
در طول اين سفر همانند دو سفر ديگر قلم وي به تبعيت از نگاهش به ستايش زنان زيبا پرداخته است:
پاريس ميدان اسبدواني:
دو زن ايتاليائي بودند، بسياربسيار خوشگل ...... متصل ميخنديدند و همه كس كشاله ميكردند رو به آنها و صحبت ميكردند، حتي ما هم حمله برده قدري صحبت كرديم (ص 165 سطور 15 الي 17)
در ميدان اسبدواني بعد از توصيف ايلچي كبير اسپانيول و همسرش درباره دختر وي چنين مينگارد:
... اما يك دختري داشت كه در حسن و وجاهت مثل نداشت، چشم و ابرو سياه، خوش زلف، خوشگيس، خوشدهن و دندان. خلاصه به افسوس گذشت (ص 165)
"پرنسس غرامان دختر رئيس اكسپوزيسيون بلژيك كه مثل يك ماه نشسته بود، زلف پريشان، سرگيسها لوله كرده، حقيقت به تعريف نميآيد، جاي افسوس ... (ص 165)
در بادنباد:
... زن ايلچي روسيه كه مقيم ايتالياست اينجا به هواخوري آمده است، بدون شوهرش، به به چه زني بود، مثل جواهر، چانهگرد، چشم و ابرو سياه با حالت، بانمك. خيلي صحبت كرديم (ص 142 پاراگراف دوم)
در وين
"در همه شهر وين و اطراف كه ديده شد، در خاك اطريش يك نفر آدم بدگل ديده نشد، جميع زنها و دخترها و پسرها در كمال وجاهت و خوشگلي هستند .... (ص 240 پاراگراف آخر)
به هر روي پس از سير و سياحت فرنگستان از راه روسيه و قفقاز وارد درياي خزر شد و از طريق انزلي به كشور بازگشت. آنگاه از همان جا به اتفاق همراهان عازم تهران گرديد.
در راه انزلي به تهران نيز جسته و گريخته خاطرات خود را به رشته تحرير درآورد. كه در اين كتاب آن را به دنبال خاطرات فرنگستان آورده است.
بهاينترتيب ناصر الدين شاه در روز پنجشنبه 8 شعبان 1295 وارد تهران شد و سفر دومش به فرنگستان پايان يافت و يازده سال بعد يعني در سال 1306 ه. ق مجددا شرايط سفر را مهيّا ديد و براي بار سوم راهي فرنگستان گرديد.
روزنامه خاطرات ناصرالدينشاه در سفر دوم فرنگستان،،به کوشش فاطمه قاضیها، تهران ،سازمان اسناد ملی ایران ،1379 ،مقدمه.
پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۴۵