بعد از آن كه بر اثر تاخت و تاز مغول و ویرانی مُلك، مدتها چراغ فلسفه و دانایی خاموش بود، در دوره صفویه، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی مشهور به آخوند ملاصدرا (متوفی سال 1050ه.ق) دوباره آن را روشن ساخت، چندان كه در دوره های بعد از مغول می توان او را مجدد فلسفه شمرد.1 تآلیف مفصل و مهم و بسیار مشهور او به نام" الاسفار الاربعه" كه به زبان عربی تحریر و در سال 1282 ه.ق چاپ سنگی شده یك اثر فلسفی است كه مؤلف عقاید خود را بی پروا در آن طرح كرده است. دو تن از شاگردان وی، ملامحسن فیض كاشانی و عبدالرزاق لاهیجی كوشیدند كه سخنان استاد را با عقاید شیعه وفق دهند. كتاب لاهیجی به نام «گوهر مراد» به فارسی نوشته شده و در ایران قبول عامه یافته است.
در قرن دوازدهم هجری فلسفه از پیشرفت بازماند و بعد از صدرالدین شیرازی و شاگردان او دیگر حكیمی به نام از كشور ایران برنخاست، تا آن كه در قرن سیزدهم هجری بار دیگر حاجی ملاهادی سبزواری حوزۀ بحث و تدریس حكمت را در سبزوار دایر كرد.2 وی بزرگترین حكیم قرن سیزدهم هجرت و شاید بعد از ملاصدرا معتبرترین مدرسین فلسفۀ اشراق است.3 مرحوم حاجی ملاهادی سبزواری زماناً متعلق به نسل پنجم بعد از آخوند ملاصدار است و در این فاصله سرآمد همۀ مشتغلین به فلسفه بوده است ودر حالی كه چهار طبقه مدرسین و حكمائی كه بین او و ملاصدرا فاصله بوده اند فقط به تدریس و شرح و توضیح اسفار ملاصدرا اشتغال داشته اند، حاجی ملاهادی یك نوع تبرز و تبحری داشته و تقریبآ در عرض ملاصدرا محسوب است.4 مؤلف ریحانۀالادب در مورد وی چنین می نگارد:
دکتر قاسم غنی، شرح حال حاجی ملا هادی سبزواری به قلم خودشان، یادگار سال اول، شماره سوم، آبان 1343، صص42-43
در قرن دوازدهم هجری فلسفه از پیشرفت بازماند و بعد از صدرالدین شیرازی و شاگردان او دیگر حكیمی به نام از كشور ایران برنخاست، تا آن كه در قرن سیزدهم هجری بار دیگر حاجی ملاهادی سبزواری حوزۀ بحث و تدریس حكمت را در سبزوار دایر كرد.2
یحیی آرین پور، از صبا تا نیما، (تهران انتشارات زوّار، چاپ پنجم، 1372 ) ص201.
دکتر قاسم غنی، همان
همان ص44
عالمی است عامل و حكیمی است كامل از اعاظم فلاسفه حكمای اسلامی اواخر قرن سیزدهم هجرت كه صدرمتألهین اسلام، قدوۀ
5
قدوه: پیشوا
متبحرین در حكمت و كلام، در احاطه حقائق حكمت بی نظیر و در استكشاف اسرار و دقائق بی عدیل بود. اگر افلاطون عصرش بخوانیم روا و اگر ارسطوی دهرش بگوییم بجاست.
6
محمد علی مدرس تبریزی، ریحانۀ الادب (تهران انتشارات خیام، چاپ چارم، 1374 ) جلد 1و2 ص422
محمد حسن خان اعتماد السطنه نیز وی را چنین توصیف می نماید:
فیلسوف اعظم دوران و حكیم علی الاطلاق در تمام ایران این بزرگوار بود. وی در دوران این پادشاه (ناصرالدین شاه) چنان است كه ملاصدرای شیرازی در عهد شاه عباس كبیر، هر حكیم متأله
7
متأله: کسی که به علم الهیات اشتغال دارد.
و عارف متصوف و مرتاض متشرع كه در عصر ما هست انتسابش به آستان اوست.
8
محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، المآثروالآثار، به کوشش ایرج افشار، (تهران، انتشارات اساطیرف1363) ج1 ص198
شرح حال
متنی كه در ذیل با حروف ایرانیك در ج شده است شرح حالی است كه توسط شخص حاجی ملاهادی به رشتۀ تحریر در آمده است، اصل این شرح حال به خط آن مرحوم بر كاغذ رنگی به خط شكسته نستعلیق نوشته شده است و در پشت آن ورقه مُهر حاجی به سجع«یاهادی المضلین» موجود است.9
به گفته مرحوم دکتر قاسم غنی اصل این دستخط نزد نوادۀ پسری، حاج ملا هادی "آقای ضیاءالحق حکیمی"موجودبوده است. ر.ک .دکتر قاسم غنی، همان، صص45-46 .
چون بعض از احبا
10
احبا:جمع حبیب، دوستان.
مستدعی شد كه از كیفیت تحصیل خود و انیت آن و تعیین اساتید چیزی نگاشته شود موجزی می نگارد كه در سن هفت یا هشت سالگی كه شروع به صرف و نحو كردیم والدناالفاضل حشره الله تعالی مع الاخیار عزم بیت الحرام فرمودند ودر مراجعت در شیراز به رحمت ایزدی پیوستند و حقیر تا عشرۀ كامله از عمر خود در سبزوار بودم و بعد جناب مستطاب فضایل مآب عالم عامل و كامل و حبر
11
حبر:عالم دانشمند، پیشوای روحانی.
جامع و متقی ورع
12
ورع: پرهیزکاری وپارسائی.
و فقیه بارع
13
بارع نیکو، فائق، کسی که درعلم و ضل بر دیگران برتری داشته باشد.
و عابد ساجد و ناسك
14
ناسک: عابد و پارسا.
متهجد
15
متهجد: شب زنده دار.
زبده الاشراف المستغنی عن الاوصاف جیب مهجتی و ابن عمتی المستسعد فی النشاء تین الحاج ملاحسین السبزواری اعلی الله مقامه كه سالها در مشهد مقدس مشغول تحصیل بود و والدش با والد داعی جمع المال بود رحمۀ الله علیهم مرا از سبزوار به مشهد مقدس حركت داد و آن جناب انزوا و تقلیل غذا و عفاف و اجنتاب از محرمات و مكروهات و مواظبت بر فرایض و نوافل
16
نوافل: جمع نافله و نافله به معنی بخشش و عبادت غیر واجب.
را مراقب بود و داعی را هم در اینها چون در یك حجره بودیم مساهم و مشاركت داشت و گینونت
17
کیونت: بودن، آفرینش، کون.
مابدین سیاق طولی كشید و سنواتی ریاضا ت و تسلمیتی [؟] داشتم و آن مرحوم استاد ما بود در علوم عربیه و فقهیه و اصولیه ولی با آنكه خود كلام و حكمت دیده بود و شوق و استعداد هم در ما میدید نمی گفت مگر منطق و قلیلی از ریاضی پس عشرۀ كامله با آن مرحوم در جوار معصوم بسر بردم تا آنكه شوق به حكمت اشتداد یافت و آوازه حكمت اشراق از اصفهان آویزه گوش دل بود و از علوم تقلیه و دینیه حظوظ متوافره و سهام متكاثره به فضل خدا یافیتم پس عزیمت اصفهان نموده و اموال و املاك بسیار را جا گذاشته از خراسان حركت كردیم و قریب به هشت سال در اصفهان ماندیم و انزوا و مجانبت هوا به تایید خدا مزاج گرفته بعد توفیق تحصیل علوم حقیقیه و ریاضات شرعیه هم داشتیم و اغلب اوقات را صرف تحصیل حكمت اشراق نمودیم پنج سال حكمت دیدم خدمت زبدة الحكماء الالهیین فخر المحققین و بدر العالمین و المتخلقین باخلاق الروحانیین بل باخلاق الله جناب حقایق آگاه آخوند ملااسمعیل اصفهانی قدس سره الشریف و چون آخوند ملااسمعیل س (گویا مخفف قدس سرّه است) مرحوم شدند دو سه سالی بالاختصاص خدمت جناب حكیم متأله استاد الكل المحقق. الفایق و النور الشارق آخوند ملاعلی النوری قدس الله نفسه و روح رمسه حكمت دیدم و دو سه سالی در اوایل ورود به اصفهان بفقه جناب المولی النبیه و العالم الوجیه و المحقق. الفقیه آقا محمد علی مشهور به نجفی اعلی الله مقامه روزی ساعتی حاضر می شدم و چون به خراسان آمدم پنج سال در مشهد مقدس به تدریس حكمت مشغول بودم با قلیلی فقه و تفسیر زیرا كه علما اقبال بر آنها و اعراض از حكمت به كلیه داشتند لهذا اعتنای داعی به حكمت سیما اشراق بیشتر بود و بعد از آن دو سه سالی سفر بیت الله داعی طول كشید و حال بیست و هشت سال است كه در دارالمؤمنین سبزوار به تدریس حكمت مشغولم این است اسباب ظاهریه و در حقیقت الله هدانی و علمنی و ربانی.دیده ای خواهم سبب سوراخ كنتا سبب را بَر کَنَد از بیخ و بنوالسلام
مخلص كلام این كه ...
حاج ملا هادی سبزواری در سال 1212 ه.ق 18
سال 1212 ه.ق مصادف است با جلوس فتحعلی شاه.
یحیی آرین پور، همان ص251 .
ر.ک. محمد علی مدرس تبریزی، همان، ص423.
ر.ک. ادوارد براون، یک سال در میان ایرانیان، (تهران، کانون معرفت، بی تا) ص134.
حاج ملا هادی سبزواری در ایام اقامت در مشهد خیلی به قناعت زندگی می كرد، ولی نه از آن جهت كه بی بضاعت بود، بلكه بالفطره قناعت و پرهیز از تجمل را دوست می داشت.22
همان ص133 .
گمان نرود كه اینها (منظور این گونه عرفا و حكما می باشد) به خوشمزگی نان گندم پی نبرده بودند و لذت كبك پلو یا عسل صبحانه را نمی شناختند، بالعكس آنها از ضرب المثل «كلفتی كار و نازكی نان» خوب مطلع بودند، منتها اینها در قله بی نیازی روستایی گری خود زندگی می كردند وتن به غله مرداب شهری ها نمی دادند.23
باستانی پاریزی، گرفتاریهای قائم مقام در یزد و کرمان،، یغما، دی ماه 1353، سال 27، ص581
ر.ک. یحیی آرین پور، همان، ص202
ر.ک. دیوان حاج ملا هادی سبزواری، به کوششمرتضی مدرسی چهاردهی (تهران، انتشارات محمودی، بی تا) صص8-9
ر.ک. ادوارد براون، همان، ص134
همان، ص135 .
ر.ک .دکتر قاسم غنی، همان، ص45 .
1. صرف و نحو عربی 2. منطق با رساله های آن 3. ریاضیات 4. فقه 5. علم الكلام. كسانی كه از عهدۀ امتحان این دروس بر می آمدند برای تحصیل در محضر ملا هادی سبزواری پذیرفته می شدند و سپس شروع به تحصیل فلسفه و حكمت الهی می كردند.29
ر.ک.ادوارد براون، همان، ص 137
نحوه زندگانی حاجی ملا هادی سبزواری
محمد حسن خان اعتمادالسطنه در سال 1300 ه.ق هنگام سفردوم ناصرالدین شاه به خراسان از همراهان این سفر بوده است، یعنی حدود ده سال بعد از مرگ حاجی ملا هادی. وی هنگام توقف در سبزوار ضمن پرداختن به شرح و تفصیل و ترسیم این شهر اذعان می نماید (مندرجات ذیل تا عددتوك«30» علیرغم تلخیص كامل و حذف بعضی موارد از زبان اعتماد السلطنه نقل شده است.) كه بزرگترین مزیت و برتری این شهر، آن كه تقریبآ در نیمه آخری از مأئه سیزدهم این بلده به وجود حكیمی عارف و مردی كامل و فیلسوفی مرتاض و پیری فیاض رونق یافته و انوار معارف از این خطه شریفه به هر جانب تافته بود و آن مرحوم حاجی ملا هادی سبزواری بود كه از اشعه انوار حكمت عالم علم و درایت و حوزۀ شریعت و طریقت و حقیقت را مزین و منور می نمود و رنگ علایق از دلها می ستود. خانه ای كه چهل بلكه چهل و پنج سال آن مرحوم در آن ساكن بوده اند در طرف دروازۀ نیشابور قرار داشت و مشتمل بر دو حیاط بیرونی و اندرونی بود. سقفش از تیر و روی تیر هیزم و روی آن نی ریخته اند، تمام اطاقها از خشت و گل است، منتها كاهگل دارد. اعتمادالسلطنه در ادامه می نویسد در سال 1284 كه ناصرالدین شاه از آنجا عبور نموده (سفراول خراسان) و به ملاقات حاجی رفت در همین جا پذیرائی شده، آن وقت اطاق فرش داشت اما در سال 1300 كه اینجانب در ركاب شاه بوده و به آن كلبه رفتم فرش نداشت و جز خاك پاك در آن چیزی نیافت. اگر چه هنوز انوار معرفت بر در و دیوار آن می تافت. (البته نگارنده توجه مطالعه كنندگان گرامی را به نقل خاطرات ناصرالدین شاه در انتهای این مقاله جلب می نماید كه در آن زمان هم فرش اطاق حصیر بوده است) .
نحوۀ زندگانی آن مرحوم كه اعتمادالسلطنه از آقا محمد اسمعیل فرزند ارشد حاجی [همسر نگارنده نتیجه آقامحمد اسمعیل و نبیره حاج ملا هادی هستند] شنیده و در آن زمان عیال آن مرحوم نیز در پشت پرده حضور داشته و حرفهای آقا محمد اسمعیل را تأیید و بعضاً تصحیح می نمود به شرح ذیل بوده است:
مرحوم حاجی هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پاییز ثلث آخرشب را بیدار بودند و در تاریكی عبادت می نمودند تا اول طلوع آفتاب، آن وقت دو پیاله چای بسیار غلیظ سیاه رنگ كه در هر پیاله مخصوصآ دوازده مثقال قند می ریختند میل می فرمودند و می فرمودند این چای غلیظ شیرین را برای قوت می خورم، به تریاك و حب نشاط و اقسام تنباكو و توتون و انفیه هرگز میل و رغبت ننمودند، دو ساعت از روز گذشته به مدرسه تشریف می بردند و چهار ساعت تمام در مدرسه بودند، بعد به خانه مراجعت كرده ناهار می خوردند و ناهار ایشان غالبآ یك پول نان بود كه زیاده از یك سیر از آن نمی خوردند. یك كاسه دوغ كم مایه كه خودشان در وصف آن می فرمودند دوغ آسمانی گون یعنی دوغی كه از كمی ماست به رنگ كبود آسمانی باشد، نان خورش یك سیر نان ناهار آن مرحوم بود. بعد از ناهار در تابستان ساعتی می خوابیدند، عصر چای میل نمی فرمودند، شب بعد از سه ساعت عبادت در تاریكی غالبآ چهار ساعت و نیم از شب گذشته شام صرف می كردند و شامشان در اواخر عمر بواسطه كبر سن و نداشتن دندان از یك بشقاب پلو و خورشت بی گوشت و روغن یعنی اسفناجی با آب گوشت بود، پیش از شام نیم ساعت دور حیاط اندرونی راه می رفتند و بعد از شام در اطاق مخصوص خود بعد از كمی راه رفتن در یكی بستر ناراحتی كه غالبآ تشك نداشت می خوابیدند و متكای غیرنرمی از پنبه یا پشم زیر سر می گذاشتند. لباس مرحوم حاجی مدت چند سال یكی عبای سیاه مازندرانی بود و یك قبای قدك سبز رنگی كه بقدری آن را شسته بودند كه از آرنجهای قبا پاره شده و چندین وصله برداشته بود، كتابخانه نداشتند و كتاب ایشان منحصر به چند جلد بود، قلمدانی كه با آن چندین هزار بیت تصنیف فرموده و حل معضلات و مبهمات حكمت و عرفان نموده بودند. عینك آن مرحوم را نیز زیارت نمودم، نمرۀ این عینك شش است و پانزده سال آن بزرگوار به امداد آن خوانده و نوشته اند، با عجز و درخواست و خواهش زیاد از دو پسر عالی گوهر آن مرحوم جنابان آقا محمد اسمعیل و آقا عبدالقیوم آن عینك را گرفتم كه اسباب شرافت و افتخار و به منزلۀ دیدۀ بصیرت و چشم عبرت بین این بنده ضعیف البصر باشد و از آن دو خلف با شرف جناب آقا عبدالقیوم شرح ذیل را نگاشته و مُهر كرده و جناب آقا محمد اسمعیل هم به خاتم شریف خود مختوم داشته و امضاء كرده اند كه این همان، عینك مبارك است و اینك آن عینك نزد نگارنده موجود و گرامی تر از هزار جعبه لالی منضود است. خمس و زكات مال خود را هر سال به دست خود به سادات و ارباب استحقاق می رسانیدند و در این موقع جنس را خود وزن می كردند و نقد را خود می شمردند.
از زمان تأهل هرگز زیاده از یك زن در خانه نداشتند اما سه عیال گرفتند. اولی چون در گذشت ثانیاً متأهل شدند، ثانی نیز وفات نمود و از آنجا كه در آن زمان مدت ده ماه در كرمان به سر بردند در آن بلد عیالی كرمانیه گرفتند و غالب اولاد ایشان از همان عیال كرمانیه است كه در سال هزار و سیصد حیات داشت.
تاریخ تولد ایشان غریب است یعنی در سال 1212 متولد شدند و مدت عمر ایشان به حروف ابجد مطابق حكیم می باشد، یعنی تقریبآ 78 سال سرای فانی را به اشعۀ معارف نورانی داشتند تا در روز بیست و هشتم ذیحجه 1289 سه ساعت به غروب مانده مرغ روحش از قفس تن به آشیان قدس پرید و ملا محمد كاظم ابن آخوند ملا محمد رضای سبزواری متخلص به «سر» كه از شاگردان ایشان بود در تاریخ رحلت آن مرحوم سرود:
نحوۀ زندگانی آن مرحوم كه اعتمادالسلطنه از آقا محمد اسمعیل فرزند ارشد حاجی [همسر نگارنده نتیجه آقامحمد اسمعیل و نبیره حاج ملا هادی هستند] شنیده و در آن زمان عیال آن مرحوم نیز در پشت پرده حضور داشته و حرفهای آقا محمد اسمعیل را تأیید و بعضاً تصحیح می نمود به شرح ذیل بوده است:
مرحوم حاجی هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پاییز ثلث آخرشب را بیدار بودند و در تاریكی عبادت می نمودند تا اول طلوع آفتاب، آن وقت دو پیاله چای بسیار غلیظ سیاه رنگ كه در هر پیاله مخصوصآ دوازده مثقال قند می ریختند میل می فرمودند و می فرمودند این چای غلیظ شیرین را برای قوت می خورم، به تریاك و حب نشاط و اقسام تنباكو و توتون و انفیه هرگز میل و رغبت ننمودند، دو ساعت از روز گذشته به مدرسه تشریف می بردند و چهار ساعت تمام در مدرسه بودند، بعد به خانه مراجعت كرده ناهار می خوردند و ناهار ایشان غالبآ یك پول نان بود كه زیاده از یك سیر از آن نمی خوردند. یك كاسه دوغ كم مایه كه خودشان در وصف آن می فرمودند دوغ آسمانی گون یعنی دوغی كه از كمی ماست به رنگ كبود آسمانی باشد، نان خورش یك سیر نان ناهار آن مرحوم بود. بعد از ناهار در تابستان ساعتی می خوابیدند، عصر چای میل نمی فرمودند، شب بعد از سه ساعت عبادت در تاریكی غالبآ چهار ساعت و نیم از شب گذشته شام صرف می كردند و شامشان در اواخر عمر بواسطه كبر سن و نداشتن دندان از یك بشقاب پلو و خورشت بی گوشت و روغن یعنی اسفناجی با آب گوشت بود، پیش از شام نیم ساعت دور حیاط اندرونی راه می رفتند و بعد از شام در اطاق مخصوص خود بعد از كمی راه رفتن در یكی بستر ناراحتی كه غالبآ تشك نداشت می خوابیدند و متكای غیرنرمی از پنبه یا پشم زیر سر می گذاشتند. لباس مرحوم حاجی مدت چند سال یكی عبای سیاه مازندرانی بود و یك قبای قدك سبز رنگی كه بقدری آن را شسته بودند كه از آرنجهای قبا پاره شده و چندین وصله برداشته بود، كتابخانه نداشتند و كتاب ایشان منحصر به چند جلد بود، قلمدانی كه با آن چندین هزار بیت تصنیف فرموده و حل معضلات و مبهمات حكمت و عرفان نموده بودند. عینك آن مرحوم را نیز زیارت نمودم، نمرۀ این عینك شش است و پانزده سال آن بزرگوار به امداد آن خوانده و نوشته اند، با عجز و درخواست و خواهش زیاد از دو پسر عالی گوهر آن مرحوم جنابان آقا محمد اسمعیل و آقا عبدالقیوم آن عینك را گرفتم كه اسباب شرافت و افتخار و به منزلۀ دیدۀ بصیرت و چشم عبرت بین این بنده ضعیف البصر باشد و از آن دو خلف با شرف جناب آقا عبدالقیوم شرح ذیل را نگاشته و مُهر كرده و جناب آقا محمد اسمعیل هم به خاتم شریف خود مختوم داشته و امضاء كرده اند كه این همان، عینك مبارك است و اینك آن عینك نزد نگارنده موجود و گرامی تر از هزار جعبه لالی منضود است. خمس و زكات مال خود را هر سال به دست خود به سادات و ارباب استحقاق می رسانیدند و در این موقع جنس را خود وزن می كردند و نقد را خود می شمردند.
از زمان تأهل هرگز زیاده از یك زن در خانه نداشتند اما سه عیال گرفتند. اولی چون در گذشت ثانیاً متأهل شدند، ثانی نیز وفات نمود و از آنجا كه در آن زمان مدت ده ماه در كرمان به سر بردند در آن بلد عیالی كرمانیه گرفتند و غالب اولاد ایشان از همان عیال كرمانیه است كه در سال هزار و سیصد حیات داشت.
تاریخ تولد ایشان غریب است یعنی در سال 1212 متولد شدند و مدت عمر ایشان به حروف ابجد مطابق حكیم می باشد، یعنی تقریبآ 78 سال سرای فانی را به اشعۀ معارف نورانی داشتند تا در روز بیست و هشتم ذیحجه 1289 سه ساعت به غروب مانده مرغ روحش از قفس تن به آشیان قدس پرید و ملا محمد كاظم ابن آخوند ملا محمد رضای سبزواری متخلص به «سر» كه از شاگردان ایشان بود در تاریخ رحلت آن مرحوم سرود:
اسرار چو از جهان بِدَر شد
از فرش به عرش ناله بر شد
تاریخ وفاتش ار بپرسند
گویم نمرد زنده تر شد
پس از ارتحال جسد پاك آن جناب را در بیرون دروازه سبزوار معروف به دروازۀ نیشابور كه بر سر راه زوار است به خاك سپردند30
ر.ک.محمدحسن خان داعتمادالسلطنه، مطلع الشمس (تهران، فرهنگسرا، 1363 ) ج3، صص981-992
در آمد و به قول ملا محمد هیدجی31
ملا محمد هیدجی خود از علمای بزرگ واز اهل هیدج (ابهر زنجان) بود که حاشیه بر شرح منظومه سبزواری نوشت (باستانی پاریزی، همان، ص98 ) .
باستانی پاریزی، همان ص581.
دکتر قاسم غنی، همان، ص44.
قطعۀ وی از سروده های اسرار است:
این نیز بگذرد
پادشاهی دُر یمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی كه باشدش دو ثمر
هر زمان كافكند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه اندوه زدایدش محنت
هر چه فرزانه بود در ایام
كرد اندیشه ای ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شد آن دم
گفت بنگار«بگذرد این هم» 34
تآلیفات سبزواری بسیار و مرجع استفاده دانشمندان می باشد بعضی از آنها عبارتند از :
1. اسرار الحكم به فارسی كه مكرراً چاپ شده است. 2. اسرار العباده در فقه 3. اصول دین 4. الجبر و الاختیار . 5 - حاشیه اسفار ملا صدرا كه در حواشی خود اسفار چاپ شده است 6. حاشیۀ زبده الاصول شیخ بهائی 7. حاشیۀ شواهدالربوبیه ملاصدرا 8. حاشیۀ مبداء و معاد ملاصدرا 10. حاشیۀ مثنوی ملای رومی 11. حاشیۀ مفتاح (مفتاتیح) الغیب 12. دیوان شعر فارسی 13. غررالفرائد كه منظومه ایست در حكمت 14. محاكمات 15. مقیاس و ... و... 35 ناصرالین شاه قاجار در سفر اول خود به خراسان (1284ه.ق) هنگام عبور از سبزوار و اقامت كوتاه در آنجا با حاج ملا هادی ملاقات نموده، داستانهای بسیاری از این ملاقات نقل نموده اند، از جمله مؤلف ریحانه الادب به یك واسطه موثق از خود ناصرالدین شاه نقل می كند كه در سفر خراسان به هر شهری كه وارد می شدیم اهالی آن شهر حسب الوظیفه استقبال می كردند، موقع حركت نیز مراسم مشایعت را معمول می داشتند، در سبزوار هم معلوم شد افراد هر طبقه وظیفۀ خود را معمول داشته اند، فقط حاجی ملا هادی كه استقبال سهل است، به دیدن شاه هم نیامده است.36 به علت اینكه او شاه و وزیر نمی شناسد، شاه گوید من بسیار پسند كردم .و گفتم اگر او شاه نمی شناسد، شاه او را می شناسد، بعد از تعیین وقت روزی در حدود موقع ناهار به خانه حاجی ملا هادی فقط با یك نفر پیشخدمت (نه با ترتیبات مقرری سلطنتی كه اسباب زحمت اهل علم است) رفتم تا در آنجا ناهاری هم صرف كرده باشم، بعد از پاره ای مذاكرات متفرقه گفتم، كه خداوند عالم تمامی نعمتها را در حق من تكمیل فرموده و هر نعمتی شكری مناسب خود را لازم دارد، چناچه شكرانۀ علم تدریس و ارشاد عباد، شكرانۀ مال دستگیری فقرا، شكرانۀ قدرت و سلطنت نیز انجام حوائج آحاد مردم است، از شما خواهش دارم مرا خدمتی محول فرمایید كه با انجام آن ادای شكراین نعمت سلطنت را كرده باشم، حاجی، اظهار غنا و بی حاجتی كرد و اصرار من مؤثر نیفتاد، تا اینكه من خودم تذكرش داده و گفتم شنیده ام شما یك زمین زراعتی دارید، خواهش میكنم برای آن مالیات دولتی ندهید، كه اقلآ به این خدمت جزئی موفق بوده باشم، آن را نیز با عذر موجهی رد نموده و ملزمم گردانید و گفت كتابچۀ مالیات دولتی هر ایالتی كماً و كیفاً یك صورت قطعی گرفته كه اساس آن با تغییرات جزئی بر هم نمی خورد، اگر من مالیات ندهم ناچارمقدار آن به سایر آحاد مردم از طرف اولیای امور سر شكن خواهد شد و ممكن است یكی از آن به فلان بیوه زن برسد و یا بر یتیمی تحمیل گردد، اعلیحضرت همایونی راضی نباشند كه تخفیف یا معافیت مالیات من سبب تحمیل بر یتیمان و بیوه زنان باشد، به علاوه دولت مخارج هنگفتی دارد كه تامین آن وظیفه حتمی افراد ملت است، ما با رضا و رغبت خودمان این مالیات را می دهیم.
شاه می گوید: من گفتم كه بفرمایید ناهار بیاوردند تا خدمت شما صرف طعام هم كرده باشیم. حاجی، بدون این كه از محل خود حركتی بكند خادم خود را امر به آوردن ناهار كرد، خادم فوراً یك طبق چوبین با نمك و دوغ و چند قاشق و چند قرص نان پیش ما گذاشت، حاجی نخست آن قرصها را با كمال ادب بوسید و بر رو و پیشانی گذاشت و شكرهای بسیار از ته دل بجا آورد، سپس آنها را خورده كرده و توی دوغ ریخت، یك قاشق پیش من گذاشته و گفت شاها بخور كه نان حلال است، زراعت و جفت كاری آن دسترنج خودم می باشد، شاه گوید من یك قاشق صرف كردم، دیدم كه خوردن آن برای من دشوار است، اینك بعد از اجازه بقیۀ آن قرصها را به دستمالم بسته و به پیشخدمت دادم كه موقع مرض و كسالت یكی از افراد خانواده سلطنتی از آن نان حلال استشفا نمایند.37 همان طور كه در سطور پیشین نیز متذكر گردید داستان ملاقات ناصرالدین شاه و حاجی ملا هادی به صور مختلفی نقل شده است ولی چون در اكثر آنها از داستان مذكور در فوق بهره برده شده است به نقل آن اكتفا گردید، ولی بهتر است رشتۀ مطلب به خود ناصرالدین شاه داده شود تا وی خود از دیدار شهر سبزوار و ملاقات با حاجی بنویسد:
] اصل یادادشتهای ذیل 38 به خط شخص ناصرالدین شاه و هنگام سفر به سبزوار (سفرنامه اول خراسان ) به رشته تحریر در آمده است كه برای اولین بار منتشر می گردد [:
روز شنبه 27]شهر محرم الحرام سنه 1284 توشقان ئیل [
صبح یك ساعت از دسته گذشته از خواب برخاستم، تا رفتم حمام رخت پوشیدیم، دو ساعت از دسته گذشته سوار شدیم به كالسكه، راندیم.
منزل امروز سبزوار است، پنج فرسنگ راه است، راه كالسكه]رو [خوبی است، جلگه است، اما زمینش برای اسب دواندن خوب نبود، طرف دست راست به مسافت پنج فرسنگ بیشتر كمتر، منتهی به كوه می شود. از دور پیدا بود، معلوم بود كوههای بد تركیب خشك بودند. زمین هم به جزعلف شیرین بیان چیز دیگر نداشت. طرف دست چپ به مسافت یك فرسنگ، دو فرسنگ كمتر بیشتر منتهی می شود به كوههای كوچك بد تركیب، زمینها اغلب در نزدیك آبادیها شخم زار بود و باد هم امروز از عقب می آمد، چنان گرد و خاكی شد كه حساب نداشت.
خلاصه راندیم، سه فرسنگ راه آمدیم، آبادی به نظر آمد. در طرف دست چپ مشهور به پیر استیر اسم ده استیر است، پیری39 در آنجا دفن است، گُنبدی هم داشت، رفتم آنجا به ناهار بیفتم، جائی نداشت كه بتوان افتاد، آبی به قدر دو سنگ می آمد از باغات بالای همین ده به فاصله سه میدان اسب بود، در پیر استیر ادیب الملك، طولوزون پیش از ما آمده ناهار می خوردنده اند، ادیب آمد، در كوچه باغی كه ناهار خورده بودند معرفی كرد كه آنجا به ناهار بیفتیم. اسبهایشان پهن انداخته آنجا را ضایع كرده بودند. راندم، بالاتر در صحرا، دم نهر آب چادر زدند. ناهار خوردیم. معیر، امین الملك، ادیب الملك و غیره و غیره و غیره هم بودند. هوا بسیار بسیار گرم بود. بعد از ناهار سوار اسب تكه جیران40 تازه شدم، ماشاالله اسبی است مثل كوه . با معین الملك، تیمور، صحبت كنان رفتم ناهارگاه حرم از دور پیدا شد. من تنها راندم به ناهارگاه حرم، قدری پیش حرم ایستادم. از آنجا رفته به كالسكه نشسته راندیم. منار خسروجرد پیدا شد. سرداری سفید اسلامبولی پوشیده، به خسروجرد نرسیده سپهسالار 41 آمد به استقبال، كلاه پوست كوتاه خراسانی در سر، كلیجه و قبای سیاه قجری در بر، گرد و خاك فراوان هم در هیئت او، عوض خود و جوشن و مغفر، در آنجا در اینجا گویان. ملاحظه شد خیلی صحبت كردیم تا رسیدیم به اول سواره خراسانی و تركمان مروی و سارُق [saroq] و غیره و غیره. ایلخانی زعفرانلو امیر حسین خان، الله یار خان حاكم دره جزء یوسف خان هزاره با سواره هزاره و غیره و غیره، همه ملاحظه شدند. به قدر سه هزار سوار بود این سواره و جمعیت خورد به سواره و جمعیت اردو، یك گرد و خاكی شد كه نعوذبالله همچه چیزی تا به حال دیده نشده بود. قریه خسروجرد بسیار معتبر است و طرف دست چپ واقع بود. در قدیم شهر سبزوار الی خسروجرد آبادی وصل بوده است. قدری كه از خسروجرد می گذرد مناری در صحرا واقع است بسیار بسیار بلند و خوش تركیب و به طوری بنائی و آجربندی كرده اند مثل منبت كاری و خاتم سازی به نظرمی آید. بسیار بلند است . از آنجا گذشته امام زاده دیده شد تازه تعمیر می كردند گنبد گرد و قوزی داشت . حلبی كرده بودند اما بسیار خوب حلبی را جفت گیری كرده بودند. حاجی میرزاابراهیم مجتهد سبزواری از توی امام زاده در آمد، دم كالسكه آمده قدری صحبت شد. بسیار قطور و كلفت استخوان است. از آنجا گذشته نزدیك شهر شدیم. طرف دست راست كاروانسرای معتبری بود. بام، پشت بام، در و دیوارش همه آدم بود. استقبالچی هم زیاد بود. ارباب عمایم و دراویش و غیره خیلی بودند. جمعیت سبزواری بیست هزار نفس می شود. 42 از دم شهر گذشته رفتم رو به شمال، بالای شهر اردو افتاده بود. اما هرگز از گرما و گرد و خاك شدید چشم چشم را نمی دید. وارد منزل شدیم، اردو را لابداً در حاصلها و غیره زده اند، به حاصل و غیره خرابی به هم رسیده بود. ان شاالله تلافی می شود.
وارد منزل شده، در باغ حاجی میرزا ابراهیم چادر زده اند، باغ انگور و انار است . آب زیادی می آمد، اما گل آلود كرده بودند. برای آب صاف مردم حوض ساخته بودند دورش آهكی، بالاخانه و حوض خانه داشت. توی حوض خانه، حوضی بود آهكی، حوض خانه چهار صفه43 بود. بطور رعیتی است. هوا بسیار بسیار گرم و حبس بود. بطوری كه آدم خفه می شد. خیار و زردآلو و غیره خورده شد.
خلاصه عصر شد، قورق شد، زنها آمدند، بسیار حرف زدند، جر آمدم. شب را هم بعد از شام زود خوابیدم. عقب مچسی و یوشی44 رفته، نیامدند. جر آمده خوابیدیم.45 دهاتی كه امروز طرف راست و چپ جعده بود از اینقرار است:
طرف دست راست:
مسكن، 46 كلاته47 سنقر، افضل آباد، حارث آباد، فسنقر، برزو، حیدر قلی48 قدیم آباد، حسن آباد.
طرف دست چپ:
گودآسیا49 كه پشت تپه بود پیدا نبود، پیراستیر، صومعه]كه [مخروبه است، خسروگرد، اپاری50 قلعه نو، عبدالرحمن، كوشك.
ابابیل سیاه خیلی است در اینجا. حاجی آقا یوسف غروبی كه می آمد اندرون افتاده بود توی آب نهر تاگلو به آب رفته بود.
روز یكشنبه 28]محرم 1284 [:
صبح از خواب برخاستم، امروز و فردا در اینجا اطراق است، زبیده گفت، گربه كوفته را گربه های سبزواری زخمی كرده اند، برخاستم51 دیدم بیچاره كوفته را شكمش را دریده اند. بسیار بسیار متأثر شدم، فرستادم آقا حسن خواجه آمده مرحم گذاشت. ان شاالله خوب می شود.
امروز همه را در دیوانخانه خوابیدیم. گربۀ سرسیاه و فقیری را هم دیشب می خواستند پاره كنند، گربه ها تا صبح نخوابیده بودند.
خلاصه قرق شد. پیشخدمتها و غیره آمدند. دبیر الملك، امین الدوله، ایشك آقاسی باشی آمدند. در اینجا به قدر...52 جیره یك ماهه به قشون داده شد.
بعد سپهسالار آمد. خراسانیها را آورد، یكی یكی معرفی كرد، هزار عدد، در آنجا گفت. هوا بسیار بسیار بسیار گرم و بد بود. مثل هوای ورامین، از گرما له له می زدیم. آمدیم حوضخانه نشسته، رحیم گنه گنه و غیره تخت بزرگ آوردند، روی آب حوض بزنند، نشد. عین الملك، معیر، تیمور بودند صحبت می كردند. بعد نیمكت فرنگی آوردند. در رویش دراز كشیدم، به آقا علی گفتم كتاب روزنامه قدیمی را كه به خط میرزا محمد حسین خوش نویس است بیاور، محقق به خانه رفت آورد. از محفظه كتاب در آمده از دست آقا علی افتاد توی پاشوره حوض، زود در آوردند، اما سر لوحها ودو سه ورق خط و غیره ضایع شد. باید در تهران ان شاالله عوض شود. او قاتم بسیار بسیار تلخ شد. آقا علی خیلی خجل شد. دیگر چیزی نگفتم كه بُرد خشك كرد آورد.
خلاصه قدری خوابیدم. محقق روزنامه خواند، بعد میرزا علی نقی 53 تاب خطوط حاجی مرحوم و غیره خواند. درازكشیده بودم، صدای سیاچی آمد كه جعفرقلی خان غلام بچه مازندرانی آمده است. برخاستم آمد دیدم با میرزا مسیح وزیر مازندران آمده اند، امروز وارد اردو شده اند، هوا بسیار گرم و بد است. امیر اصلان فراش خلوت از تهران پیش افتاد، زیارت رفته بود، امروز اینجا آمده است، از نیشابور تعریف زیاد می كرد. ان شاالله دیده شود و به آنجا برسیم، سبزوار كه پوست می كند.
خلاصه دو ساعت به غروب مانده، سپهسالار، حاجی ملا هادی حكیم سبزواری54 را به حضور آورد. مردی است بلند بالا، كمر راست، خوش سیما، ریش سیاه، نه بلند نه كوتاه، چشمهای قدری مایل به احولی55 خنده رو، خوش صحبت، مرتاض، از همه جهت ممتاز، عمامه سفیدی داشت شبیه به حاجی ملا میرزا محمد اندرمانی 56 مرحوم بود. خلاصه نشست قدری صحبت شد. حاجی ملا هادی هفتاد ساله است57 بعد ایشان رفتند.]حكیم الممالك كه همراه ناصرالدین شاه در این سفر بوده راجع به این ملاقات چنین می نویسد: در این وقت جناب حاجی ملا هادی سبزواری به همراهی سپهسالار اعظم به حضور مبارك آمدند و از آنجا كه جناب حاجی از اجله حكما و از جمیع صفات غیر حسنه عاری و مبرا و در حكمت الهی بحریست بی پایان و نامتناهی و در سایر علوم صاحب بصیرت و آگاهی و الحق شخصی مرتاض و به همه جهت ممتاز است بندگان حضرت اقدس وجود مقدس معظم الیه را محترم و ملاقات ایشان را مغتنم شمرده و با ایشان از هر مقوله صحبت داشتند و ضمنآ خواهشمند تضنیف كتابی كه محتوای اغلب علوم و مواعظ چند باشد شدند. جناب ایشان نیز اطلاعات امر همایون را متقبل و موقوف به زمان مستقبل داشته، دعای وجود مبارك را گفته رخصت معاودت جستند. [حاجی میرزا ابراهیم مجتهد سبزواری آمد، حاجی مجتهد و ملاك و اهل دنیا و همه كاره است. پسر محمد رضا میرزای مرحوم هم با او آمد حضور، عمامه سفیدی داشت، پانزده سال است در سبزوار توطن كرده است. پیش حاجی ملا هادی درس می خواند. ایشان هم رفتند، بعد برخاسته غروب شد. رفتم اندرون، عزت الدوله هم آنجا بود قدری گشتم، سر سیا می لنگد، شب شام خورده خوابیدیم. chemsodole58
روزدوشنبه 29]محرم [
باز در سبزوار اطراق شد، هوا مثل دیروز است، گرم و بد، امروزقدری نسیم داشت. ناهاری خورده شد. شاهزاده غلام بچه پسر پرویز میرزا به حضور آمد. كلی بزرگ شده است. می گفتند زن دارد، دو امیرزاده 59 م دارد. بعد از ناهار شاهزاده سیف الدوله اصفهان كه در مشهد بود آمد به حضور، بعد از آن عین الملك، میرزا مسیح وزیر مازندران، میرزا هدایت الله مستوفی، رضا قلی خان گلبادی، محمد خان افغان، نجفقلی خان هزار جربیی، غلام حسین خان اشرفی، عبداله میرزای نظام العلما و غیره را كه دیروزاز مازندران وارد شده اند به حضور آورد. قدری صحبت شد. بعد آمدم حوضخانه بی پیر دراز كشیده قدری خوابیدم. یحیی خان تور دموند60 احوالات "باکر"61 ه در افریقا سیاحت 62 كرده بود می خواند. 63 حاجب الدوله، محمد علی خان و غیره بودند. گربه كوفته احوالش خوب است. از صبح الی حال خوابیده است. حاجی حیدر ریش زد، عصری هم ان شاالله می خواهم حمام سرتن شوری بروم. رفتم حمام.
مطالب جهانسوز میرزا را امین الملك آورد، با صورت منازلی كه ان شاالله باید مراجعت شود. از راه قوچان، بجنورد64 و غیره. جهانسوز میرزا مرخص شد برود بسطام.
امروز سپهسالار و غیره نشسته بودند. صورت منازل مراجعت را معین می كردند. عكاس باشی عكس حاجی ملا هادی را انداخته بود. تعریف می كرد كه خودش و مردم وحشت داشتند از اسباب عكس.65 ]حكیم الممالك در این مورد چنین می نویسد: آقا رضای عكاس باشی كه حسب الامر به انداختن عكس جناب حاجی ملا هادی مامور بود انجام خدمت مرجوعه را نموده به حضور مشرف شده و شیشۀ عكس جناب معزی الیه را كه بسیار ممتاز برداشته بود از نظر انورمبارك گذرانیده مورد تحسین و مرحمت شد و به خاك پای همایون معروض داشت كه چون جناب حاجی تاكنون اسباب و آلات این فن را ندیده و انعكاس و انطباع هیكل اشیاء را در صفحه خارج مشاهده ننمودند از ملاحظه آن كمال تحیر را پیدا كرده متفكر شدند و چون بر حقیقت آن فی الجمله بصیر گشتند او را در استدلال علوم مناظر و مرایا اسبابی نیكو شمردند. [
خلاصه، غروب شد قرق شد. وقت شام هوا گرفته شد. رعدو برق زیادی شد، باران و باد شدیدی آمد. الی دو ساعت بارید. هوا قدری سرد شد، برای فردا خوب شد. گرد و خاك كمتر خواهد شد. ان شاالله. بعد خوابیدیم.
روز سه شنبه غره شهر صفر المظفر
صبح دو ساعت به دسته مانده از خواب برخاستم، هوا خوب بود. چای خورده رخت پوشیده، سرداری مرصعی پوشیدم. اسب حاضر شد. سوار شدیم، امین الدوله، امین الملك و غیره بودند. گربه كوچكه دیشب پیش من خوابیده بود.
خلاصه سوار شده راندیم رو به شهر، از دم ارگ گذشته، ارگ محكمی خوبی داشت، خراب شده است، سپهسالار آنجا بود. حكم به تعمیر ارگ شد. از دروازه ارگ به شهر داخل شده از شهر و بازار گذشتیم. به خانه حاجی میرزا ابراهیم مجتهد رفته بازدید كردیم. خانه باغچه خوبی داشت. از آنجا برخاسته باز از بازار رفته بعد به خانه حاجی ملاهادی رفتیم. خانه غریبی داشت، بالمره درویش بود. فرش اطاق حصیر بود، خانه خشت و گل بسیار بسیار محقر، قدری آنجا نشسته. حاجی سه پسر داشت، یكی ریش دار، یكی جوان، یكی پسر، همه معمم و طالب علم و ادب و حكمت. قدری با حاجی صحبت كرده برخاستم.
]حكیم الممالك راجع به این ملاقات نیز چنین می نویسد: اعلیحضرت اقدس همایونی از آنجا به خانه جناب حاجی ملاهادی تشریف فرما گشته، حالت درویشی و اثاث البیت مختصر و خانۀ محقر جناب حاجی كه تمام دنیای آن منحصر به اطاقی از خشت و گل بود در خاطر مشكل پسند مبارك بسیار پسندیده آمد و پسران جناب ایشان كه الحق اصل معرفت را بَر و شاخ حكمت را ثمرند مقبول خاطر مرحمت اثر آمده مورد احسان و تشویق شدند. اخلاق دلجو و تحقیقات نیكوی جناب حاجی مایۀ آن شد كه حضرت شاهنشاهی علاوه از رسم معموله در خانۀ ایشان توقف فرموده، در هنگام برخاستن اظهار تأسف از مفارقت كردند.... [66 باز از بازار رفته از در دروازه بیرون رفتیم.
شهر سبزوار آباد و خوب است. بازارش قدری طاقی، قدری تیر پوش، مرتفع خوب، اصناف معتبر خوب از هر قبیل دارد. یك مدرسۀ قدیم خوب معتبر دارد كه حاجی ملاهادی آنجا درس می گوید. طلاب زیادی داشت، خراب بود، حكم به تعمیرش شد. موقوفاتش را مغشوش كرده اند. باید منظم شود كه صرف تعمیر شود.
مسجدی دارد، از سلاطین سربداریه بنا شده است حاجی میرزا براهیم تعمیر كرده است، شهر هم دیوار قلعه دارد. حكم شدتعمیر شود.
روز ورود سبزوار نوشته بودم كه نزدیك شهر كاروانسرائی بود قدیم، بعد از تحقیق معلوم شد، آنجا كاروانسرای قدیم بوده است. اما در وقت حكومت و یاغیگری الله یار خان قلیچی67 در سبزوار در زمان خاقان مغفور، دو كاروانسرا را خراب كرده بود. حال ده سال می شود كه حاجی میرزا ابراهیم تعمیر كرده از تازه می سازد.
خلاصه از دروازه بیرون رفته، با سپهسالار و حیدر قلی خان زیاد صحبت شد. سواره خراسانی و غیره صف كشیده بودند. خیلی بودند. ماشاالله كل صحرا سواره بود، سواره خراسانی، ترك زیاد، به اسبهایشان بسته بودند، به قدری كه اسب جای شتر بار برداشته بود و بالمره سواره را ضایع كرده بود.حكم شد، ترك را موقوف كنند، هر ده سواره را یك شتر بنه بدهند. دیگر ترك نبندند. بعد سوار كالسكه شده راندیم رو به زعفرانی كه 6 فرسنگ راه است. از شهر قدری دور شدیم. در دست راست بنائی به نظر آمد. معلوم شد مصلای68 شهر است. بنای عالی بود. حاجی میرزاابراهیم تعمیر كرده است. بعد راندیم، هوا بسیار بسیار گرم و بد بود، معركه بود.
هیات ارضی: طرف دست راست به مسافت پنج فرسنگ بیشتر كمتر به كوه منتهی می شود. باز بلوك كُهمیش است، دهانش در دامنه كوه پیدا بود، خیلی ده توی دامنه و دره بود. بعد از طی چهار فرسنگ كوههای دست راست خیلی دورتر می شود. به مسافت ده فرسنگ بیشتر. طرف دست چپ و تا دو فرسنگ كه از شهر می آیی به مسافت دو میدان اسب منتهی می شود به تپه های كوچك، عقب تپه ها، به كوه بزرگتر منتهی می شد. بعد از آن تپه های كوچك تمام شده به مسافت دو فرسنگ منتهی به كوه می شد. این كوهها از خوار الی اینجا یك وضع و یك تركیب است. صحرا مسطح است، راه كالسكه خوب است. علف صحرا شیرین بیان، اسفند، خارشتر، خاكشیر است. هوا بسیار گرم و بد بود. بالاتر از ده رباط سرپوشیده، در طرف دست چپ به ناهار افتادیم. هوبره بود. تفنگ انداختم نخورد، میر شكار سفیه سفیه عقبش اسب می تاخت، تفنگ می انداخت.
این صحراها خیلی شكار و آهو و غیره دارد، اما از بس هوا گرم بود امكان نداشت كسی عقب شكار برود. خیال این بود كه زود به منزل برسیم.
خلاصه دهاتی كه در طرف راست و چپ بود از این قرار است:
طرف راست:
صالح آباد ملكی میرزا حسین كلانتر سبزوار و غیره، ملك آباد، دلقند ملكی حاجی محمد رضای مستوفی، باغان ملك حاجی فرامرز خان یوزباشی، آزاد منجیر حاجی میرزاابراهیم و غیره سادات، نزل آبادNazlabad مال حاجی محمد رضا، زید آباد مال ایضآ، جُلینJolleyn 69 لكی ایضآ و اقوام حاجی میرزا ابراهیم، رباط سرپوشیده ملكی ایضآ، آب باریك، صالح آباد، هاشم آباد، حاجی شمسی، زعفرانی.
طرف دست چپ:
بد نام ده70، عوض.
این دهات قنوات بسیار خوب داشت، هر قناتی دو سنگ، سه سنگ آب داشت. می گفتند آبهایش قدری شور است.
همه دهات قلعه داشت. درخت و باغات نبود، مگر یك باغی در رباط سر پوشیده بود.
زعفرانی هم ده بزرگ قلعه داری است. زراعت داشت. اغلب زراعت این دهات پنبه و جو]و [گندم بود. رباط زعفرانی را حاجی مصطفی قلی خان ساخته است، ناتمام است، قدری باید تمام شود.
رباط قدیمیش بالمره خراب شده بود. یك چاپارخانه خوب داشت. یك مهمانخانه می گفتند حسام السلطنه ساخته است. یخچال و آب انبارداشت.
خلاصه وارد منزل شدیم. پنج به غروب مانده هر قدر خواستم بخوابم از گرما نشد، بسیار بسیار گرم بد بود.
به مردن مردن شبی شد.
محلات شهر سبزوار و بلوكات سبزوار از این قرار است كه نوشته می شود:
]بلوكات شهر سبزوار [
بلوكات جنوبی:
بلوك مزینان، بلوك كار71 بلوك باشتین.72 بلوكات شمالی:
تكاب و طغان كوه، ییلاق است، بلوك طبس ییلاق است، بلوك براكوه، بلوك كراب.
محلات شهر سبزوار
محله دیوانخانه، محله كلاه فرنگی، محله الاداغی، محله زرگران، محله حوض چهار راه، محله سروه، محله پامنار، محله گود73 انبار، محله سرسنگ، محله نوغابشك.
و بدین منوال ناصرالدین شاه از دریار حاج ملاهادی عبور می نماید. جهت حسن ختام غزلی از آن حكیم فرزانه تقدیم مطالعه كنندگان گرامی می شود.
یغما، سال هشتم، شماره چهارم، ص180.
تآلیفات سبزواری بسیار و مرجع استفاده دانشمندان می باشد بعضی از آنها عبارتند از :
1. اسرار الحكم به فارسی كه مكرراً چاپ شده است. 2. اسرار العباده در فقه 3. اصول دین 4. الجبر و الاختیار . 5 - حاشیه اسفار ملا صدرا كه در حواشی خود اسفار چاپ شده است 6. حاشیۀ زبده الاصول شیخ بهائی 7. حاشیۀ شواهدالربوبیه ملاصدرا 8. حاشیۀ مبداء و معاد ملاصدرا 10. حاشیۀ مثنوی ملای رومی 11. حاشیۀ مفتاح (مفتاتیح) الغیب 12. دیوان شعر فارسی 13. غررالفرائد كه منظومه ایست در حكمت 14. محاكمات 15. مقیاس و ... و... 35
برای آگاهی از سایر تألیفات حاج ملا هادی سبزواری، ر.ک. محمد علی مدرس تبریزی، همان، صص 426 -427
خاطرات ناصرالدین شاه در این سفر، که به قلم خودش ودر صفحات بعدی این مقاله آمده است، بطلان این مدعا را که حاجی به دیدن شاه نرفته و سالها در کتب مختلف نقل شده است ثابت می کند.
شاه می گوید: من گفتم كه بفرمایید ناهار بیاوردند تا خدمت شما صرف طعام هم كرده باشیم. حاجی، بدون این كه از محل خود حركتی بكند خادم خود را امر به آوردن ناهار كرد، خادم فوراً یك طبق چوبین با نمك و دوغ و چند قاشق و چند قرص نان پیش ما گذاشت، حاجی نخست آن قرصها را با كمال ادب بوسید و بر رو و پیشانی گذاشت و شكرهای بسیار از ته دل بجا آورد، سپس آنها را خورده كرده و توی دوغ ریخت، یك قاشق پیش من گذاشته و گفت شاها بخور كه نان حلال است، زراعت و جفت كاری آن دسترنج خودم می باشد، شاه گوید من یك قاشق صرف كردم، دیدم كه خوردن آن برای من دشوار است، اینك بعد از اجازه بقیۀ آن قرصها را به دستمالم بسته و به پیشخدمت دادم كه موقع مرض و كسالت یكی از افراد خانواده سلطنتی از آن نان حلال استشفا نمایند.37
، ر.ک. محمد علی مدرس تبریزی، همان، صص424 -425
] اصل یادادشتهای ذیل 38
سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، آرشیو اسناد، اسناد بیوتات.
روز شنبه 27]شهر محرم الحرام سنه 1284 توشقان ئیل [
صبح یك ساعت از دسته گذشته از خواب برخاستم، تا رفتم حمام رخت پوشیدیم، دو ساعت از دسته گذشته سوار شدیم به كالسكه، راندیم.
منزل امروز سبزوار است، پنج فرسنگ راه است، راه كالسكه]رو [خوبی است، جلگه است، اما زمینش برای اسب دواندن خوب نبود، طرف دست راست به مسافت پنج فرسنگ بیشتر كمتر، منتهی به كوه می شود. از دور پیدا بود، معلوم بود كوههای بد تركیب خشك بودند. زمین هم به جزعلف شیرین بیان چیز دیگر نداشت. طرف دست چپ به مسافت یك فرسنگ، دو فرسنگ كمتر بیشتر منتهی می شود به كوههای كوچك بد تركیب، زمینها اغلب در نزدیك آبادیها شخم زار بود و باد هم امروز از عقب می آمد، چنان گرد و خاكی شد كه حساب نداشت.
خلاصه راندیم، سه فرسنگ راه آمدیم، آبادی به نظر آمد. در طرف دست چپ مشهور به پیر استیر اسم ده استیر است، پیری39
مدفن یکی از اولاد کمیل ابن زیاد علیه الرحمه در آنجا واقع است و منظور از پیر اوست، ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان (تهران:انتشارات فرهنگ ایران زمین، زیر نظر ایرج افشار، 1356 ) ص123 .
اسب تکه جیران، پیشکشی ایلخانی، ر.ک . علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان، همان ص 124.
میرزا محمد خان سپهسالار که در آن زمان حاکم خراسان بوده است. جهت اگاهی از شرح حا این شخص ر.ک. حسین سعادت نوری، یغما، سال هجدهم، شماره 12، اسفند 1344، ص640 و 647 .
جمعیت سبزوار اگر چه به تحقیق تعداد نشد، امّا زیاده از پانزده هزار به نظر نیامد.ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان، همان ص128 .
وارد منزل شده، در باغ حاجی میرزا ابراهیم چادر زده اند، باغ انگور و انار است . آب زیادی می آمد، اما گل آلود كرده بودند. برای آب صاف مردم حوض ساخته بودند دورش آهكی، بالاخانه و حوض خانه داشت. توی حوض خانه، حوضی بود آهكی، حوض خانه چهار صفه43
کُرسی و چهار پایه، ایوان و اطاق پیش باز.
خلاصه عصر شد، قورق شد، زنها آمدند، بسیار حرف زدند، جر آمدم. شب را هم بعد از شام زود خوابیدم. عقب مچسی و یوشی44
لیلا خانم یوشی از سوگلیهای ناصرالدین شاه بوده ولی مچسی که او هم از زنان شاه بوده، شناسایی نشد.
اصل: خابیدم
طرف دست راست:
مسكن، 46
در کتاب فرهنگ جغرافیایی نام این محل مَسکَن maskan قید شده است. ر.ک. فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، سازمان جغرافیایی نیروی مسلح، سبزوار، جلد 31، ص 169 .
حکیم الممالک "سنقرآباد قید کرده است.ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان، همان .ص126، شاید نام فعلی آن کلاته دولت باشد، ر.ک. . فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، همان، ذیل"کلاته دولت".
حکیم الممالک "کلاته حیدر قلی " قید کرده است.ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان .ص126.
طرف دست چپ:
گودآسیا49
اصل: کوآسیا.
در کتاب فرهنگ جغرافیایی نام این محل "ابارش abaresh "قید شده است. ر.ک. فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، همان ص3 .
ابابیل سیاه خیلی است در اینجا. حاجی آقا یوسف غروبی كه می آمد اندرون افتاده بود توی آب نهر تاگلو به آب رفته بود.
روز یكشنبه 28]محرم 1284 [:
صبح از خواب برخاستم، امروز و فردا در اینجا اطراق است، زبیده گفت، گربه كوفته را گربه های سبزواری زخمی كرده اند، برخاستم51
اصل:برخاستم.
امروز همه را در دیوانخانه خوابیدیم. گربۀ سرسیاه و فقیری را هم دیشب می خواستند پاره كنند، گربه ها تا صبح نخوابیده بودند.
خلاصه قرق شد. پیشخدمتها و غیره آمدند. دبیر الملك، امین الدوله، ایشك آقاسی باشی آمدند. در اینجا به قدر...52
رقم خوانده شد.
بعد سپهسالار آمد. خراسانیها را آورد، یكی یكی معرفی كرد، هزار عدد، در آنجا گفت. هوا بسیار بسیار بسیار گرم و بد بود. مثل هوای ورامین، از گرما له له می زدیم. آمدیم حوضخانه نشسته، رحیم گنه گنه و غیره تخت بزرگ آوردند، روی آب حوض بزنند، نشد. عین الملك، معیر، تیمور بودند صحبت می كردند. بعد نیمكت فرنگی آوردند. در رویش دراز كشیدم، به آقا علی گفتم كتاب روزنامه قدیمی را كه به خط میرزا محمد حسین خوش نویس است بیاور، محقق به خانه رفت آورد. از محفظه كتاب در آمده از دست آقا علی افتاد توی پاشوره حوض، زود در آوردند، اما سر لوحها ودو سه ورق خط و غیره ضایع شد. باید در تهران ان شاالله عوض شود. او قاتم بسیار بسیار تلخ شد. آقا علی خیلی خجل شد. دیگر چیزی نگفتم كه بُرد خشك كرد آورد.
خلاصه قدری خوابیدم. محقق روزنامه خواند، بعد میرزا علی نقی 53
مراد میرزا علی نقی حکیم الممالک است که او هم خاطرات این سفر را نوشته و تحت عنوان" روزنامه سفر خراسان" منتشر شده است.
خلاصه دو ساعت به غروب مانده، سپهسالار، حاجی ملا هادی حكیم سبزواری54
ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان، ص130.
چپ چشم، دوربین.
ملا میرزا محمد اندرمانی تهرانی از درجه نخستین مجتهدین بود..... ر. ک.محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، چهل سال تاریخ ایران، به کوشش ایرج افشار (تهران:اساطیر، 1363 ) ج1 ص206 .
عبارت داخل گیومه در حاشیه نوشته شده است.
دوکلمه حذف شد.
روزدوشنبه 29]محرم [
باز در سبزوار اطراق شد، هوا مثل دیروز است، گرم و بد، امروزقدری نسیم داشت. ناهاری خورده شد. شاهزاده غلام بچه پسر پرویز میرزا به حضور آمد. كلی بزرگ شده است. می گفتند زن دارد، دو امیرزاده 59
کلمه میرزاده با احتمال خوانده شد.
tour.de.Monde"سفر دور دنیا"
شاید منظور سرهنگ وال باکر Val.Baker باشد که در سال 1873 به ایران آمد و سفرنامه نوشت.
حکیم الممالک در این مورد چنین می نویسد: ذات والا صفات همایونی، به حوضخانۀ باغ تشریف برده و استراحت فرمودند و آجودان مخوص شرح احوال کی از سیاحان فرانسه را که به سمت افریقیه سفر کرده بود معروض داشت و حاجب الدوله و این بندگان از مستمعین بودیم.
ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان، ص131-132 .
مطالب جهانسوز میرزا را امین الملك آورد، با صورت منازلی كه ان شاالله باید مراجعت شود. از راه قوچان، بجنورد64
اصل: بو جونرود
امروز سپهسالار و غیره نشسته بودند. صورت منازل مراجعت را معین می كردند. عكاس باشی عكس حاجی ملا هادی را انداخته بود. تعریف می كرد كه خودش و مردم وحشت داشتند از اسباب عكس.65
ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان، ص132 .
خلاصه، غروب شد قرق شد. وقت شام هوا گرفته شد. رعدو برق زیادی شد، باران و باد شدیدی آمد. الی دو ساعت بارید. هوا قدری سرد شد، برای فردا خوب شد. گرد و خاك كمتر خواهد شد. ان شاالله. بعد خوابیدیم.
روز سه شنبه غره شهر صفر المظفر
صبح دو ساعت به دسته مانده از خواب برخاستم، هوا خوب بود. چای خورده رخت پوشیده، سرداری مرصعی پوشیدم. اسب حاضر شد. سوار شدیم، امین الدوله، امین الملك و غیره بودند. گربه كوچكه دیشب پیش من خوابیده بود.
خلاصه سوار شده راندیم رو به شهر، از دم ارگ گذشته، ارگ محكمی خوبی داشت، خراب شده است، سپهسالار آنجا بود. حكم به تعمیر ارگ شد. از دروازه ارگ به شهر داخل شده از شهر و بازار گذشتیم. به خانه حاجی میرزا ابراهیم مجتهد رفته بازدید كردیم. خانه باغچه خوبی داشت. از آنجا برخاسته باز از بازار رفته بعد به خانه حاجی ملاهادی رفتیم. خانه غریبی داشت، بالمره درویش بود. فرش اطاق حصیر بود، خانه خشت و گل بسیار بسیار محقر، قدری آنجا نشسته. حاجی سه پسر داشت، یكی ریش دار، یكی جوان، یكی پسر، همه معمم و طالب علم و ادب و حكمت. قدری با حاجی صحبت كرده برخاستم.
]حكیم الممالك راجع به این ملاقات نیز چنین می نویسد: اعلیحضرت اقدس همایونی از آنجا به خانه جناب حاجی ملاهادی تشریف فرما گشته، حالت درویشی و اثاث البیت مختصر و خانۀ محقر جناب حاجی كه تمام دنیای آن منحصر به اطاقی از خشت و گل بود در خاطر مشكل پسند مبارك بسیار پسندیده آمد و پسران جناب ایشان كه الحق اصل معرفت را بَر و شاخ حكمت را ثمرند مقبول خاطر مرحمت اثر آمده مورد احسان و تشویق شدند. اخلاق دلجو و تحقیقات نیكوی جناب حاجی مایۀ آن شد كه حضرت شاهنشاهی علاوه از رسم معموله در خانۀ ایشان توقف فرموده، در هنگام برخاستن اظهار تأسف از مفارقت كردند.... [66
علی نقی حکیم الممالک، همان، ص134 – 135 .
شهر سبزوار آباد و خوب است. بازارش قدری طاقی، قدری تیر پوش، مرتفع خوب، اصناف معتبر خوب از هر قبیل دارد. یك مدرسۀ قدیم خوب معتبر دارد كه حاجی ملاهادی آنجا درس می گوید. طلاب زیادی داشت، خراب بود، حكم به تعمیرش شد. موقوفاتش را مغشوش كرده اند. باید منظم شود كه صرف تعمیر شود.
مسجدی دارد، از سلاطین سربداریه بنا شده است حاجی میرزا براهیم تعمیر كرده است، شهر هم دیوار قلعه دارد. حكم شدتعمیر شود.
روز ورود سبزوار نوشته بودم كه نزدیك شهر كاروانسرائی بود قدیم، بعد از تحقیق معلوم شد، آنجا كاروانسرای قدیم بوده است. اما در وقت حكومت و یاغیگری الله یار خان قلیچی67
الله یار قلیچی یا قلیچه از بزرگان و امرای خراسان بود که اطاعت اغامحمدخان قاجار رانمود، امّا به فتحعلی شاه چندان اعتنایی نداشت، چندین جنگ بادولت کرد ودر این جنگها خسارت زیادی به اهالی سبزوار واردشد.ر.ک مهدی بامداد، (تهران:زوّار، 1371 ) ج1، ص159 .
خلاصه از دروازه بیرون رفته، با سپهسالار و حیدر قلی خان زیاد صحبت شد. سواره خراسانی و غیره صف كشیده بودند. خیلی بودند. ماشاالله كل صحرا سواره بود، سواره خراسانی، ترك زیاد، به اسبهایشان بسته بودند، به قدری كه اسب جای شتر بار برداشته بود و بالمره سواره را ضایع كرده بود.حكم شد، ترك را موقوف كنند، هر ده سواره را یك شتر بنه بدهند. دیگر ترك نبندند. بعد سوار كالسكه شده راندیم رو به زعفرانی كه 6 فرسنگ راه است. از شهر قدری دور شدیم. در دست راست بنائی به نظر آمد. معلوم شد مصلای68
اصل:مسلای
هیات ارضی: طرف دست راست به مسافت پنج فرسنگ بیشتر كمتر به كوه منتهی می شود. باز بلوك كُهمیش است، دهانش در دامنه كوه پیدا بود، خیلی ده توی دامنه و دره بود. بعد از طی چهار فرسنگ كوههای دست راست خیلی دورتر می شود. به مسافت ده فرسنگ بیشتر. طرف دست چپ و تا دو فرسنگ كه از شهر می آیی به مسافت دو میدان اسب منتهی می شود به تپه های كوچك، عقب تپه ها، به كوه بزرگتر منتهی می شد. بعد از آن تپه های كوچك تمام شده به مسافت دو فرسنگ منتهی به كوه می شد. این كوهها از خوار الی اینجا یك وضع و یك تركیب است. صحرا مسطح است، راه كالسكه خوب است. علف صحرا شیرین بیان، اسفند، خارشتر، خاكشیر است. هوا بسیار گرم و بد بود. بالاتر از ده رباط سرپوشیده، در طرف دست چپ به ناهار افتادیم. هوبره بود. تفنگ انداختم نخورد، میر شكار سفیه سفیه عقبش اسب می تاخت، تفنگ می انداخت.
این صحراها خیلی شكار و آهو و غیره دارد، اما از بس هوا گرم بود امكان نداشت كسی عقب شكار برود. خیال این بود كه زود به منزل برسیم.
خلاصه دهاتی كه در طرف راست و چپ بود از این قرار است:
طرف راست:
صالح آباد ملكی میرزا حسین كلانتر سبزوار و غیره، ملك آباد، دلقند ملكی حاجی محمد رضای مستوفی، باغان ملك حاجی فرامرز خان یوزباشی، آزاد منجیر حاجی میرزاابراهیم و غیره سادات، نزل آبادNazlabad مال حاجی محمد رضا، زید آباد مال ایضآ، جُلینJolleyn 69
حکیم الممالک اسم این آبادی را اشتباهاً جلیس نوشته است .ر.ک علی نقی حکیم الممالک، همان، ص 136.
طرف دست چپ:
بد نام ده70
بدنام ده: نام امروزی آن ایزی"Izi" است، در فرهنگ جغرافیایی ایزی آمده و قید شده که نام دیگر آن "ده بنام" است ولی گویا همان طور که ناصرالدین شاه نوشته "بدنام ده " بوده است، ولی اهالی آن امروزه ادعا می کنند که بهنام ده بوده است.
این دهات قنوات بسیار خوب داشت، هر قناتی دو سنگ، سه سنگ آب داشت. می گفتند آبهایش قدری شور است.
همه دهات قلعه داشت. درخت و باغات نبود، مگر یك باغی در رباط سر پوشیده بود.
زعفرانی هم ده بزرگ قلعه داری است. زراعت داشت. اغلب زراعت این دهات پنبه و جو]و [گندم بود. رباط زعفرانی را حاجی مصطفی قلی خان ساخته است، ناتمام است، قدری باید تمام شود.
رباط قدیمیش بالمره خراب شده بود. یك چاپارخانه خوب داشت. یك مهمانخانه می گفتند حسام السلطنه ساخته است. یخچال و آب انبارداشت.
خلاصه وارد منزل شدیم. پنج به غروب مانده هر قدر خواستم بخوابم از گرما نشد، بسیار بسیار گرم بد بود.
به مردن مردن شبی شد.
محلات شهر سبزوار و بلوكات سبزوار از این قرار است كه نوشته می شود:
]بلوكات شهر سبزوار [
بلوكات جنوبی:
بلوك مزینان، بلوك كار71
" کاه" امروزه به کاهک معروف است.
اصل: باشتن.
تكاب و طغان كوه، ییلاق است، بلوك طبس ییلاق است، بلوك براكوه، بلوك كراب.
محلات شهر سبزوار
محله دیوانخانه، محله كلاه فرنگی، محله الاداغی، محله زرگران، محله حوض چهار راه، محله سروه، محله پامنار، محله گود73
اصل: کوانبار.
و بدین منوال ناصرالدین شاه از دریار حاج ملاهادی عبور می نماید. جهت حسن ختام غزلی از آن حكیم فرزانه تقدیم مطالعه كنندگان گرامی می شود.
شورش عشق تو در هیچ سری نیست كه نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست كه نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان
سگ كویت همه شب تا سحری نیست كه نیست
نه همین از غم او سینۀ ما صد چاك است
داغ او لاله صفت برجگری نیست كه نیست
موسی نیست كه دعوی اناالحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست كه نیست
چشم ما دیدۀ خفاش بود ورنه ترا
پرتو حسن به دیوار و دری نیست كه نیست
گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار
برش از عالم معنی خبری نیست كه نیست74
محد علی مدرس تبریزی، همان، ص 426.
- دکتر قاسم غنی، شرح حال حاجی ملا هادی سبزواری به قلم خودشان، یادگار سال اول، شماره سوم، آبان 1343، صص42-43
- یحیی آرین پور، از صبا تا نیما، (تهران انتشارات زوّار، چاپ پنجم، 1372 ) ص201.
- دکتر قاسم غنی، همان
- همان ص44
- قدوه: پیشوا
- محمد علی مدرس تبریزی، ریحانۀ الادب (تهران انتشارات خیام، چاپ چارم، 1374 ) جلد 1و2 ص422
- متأله: کسی که به علم الهیات اشتغال دارد.
- محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، المآثروالآثار، به کوشش ایرج افشار، (تهران، انتشارات اساطیرف1363) ج1 ص198
- به گفته مرحوم دکتر قاسم غنی اصل این دستخط نزد نوادۀ پسری، حاج ملا هادی "آقای ضیاءالحق حکیمی"موجودبوده است. ر.ک .دکتر قاسم غنی، همان، صص45-46 .
- احبا:جمع حبیب، دوستان.
- حبر:عالم دانشمند، پیشوای روحانی.
- ورع: پرهیزکاری وپارسائی.
- بارع نیکو، فائق، کسی که درعلم و ضل بر دیگران برتری داشته باشد.
- ناسک: عابد و پارسا.
- متهجد: شب زنده دار.
- نوافل: جمع نافله و نافله به معنی بخشش و عبادت غیر واجب.
- کیونت: بودن، آفرینش، کون.
- سال 1212 ه.ق مصادف است با جلوس فتحعلی شاه.
- یحیی آرین پور، همان ص251 .
- ر.ک. محمد علی مدرس تبریزی، همان، ص423.
- ر.ک. ادوارد براون، یک سال در میان ایرانیان، (تهران، کانون معرفت، بی تا) ص134.
- همان ص133 .
- باستانی پاریزی، گرفتاریهای قائم مقام در یزد و کرمان،، یغما، دی ماه 1353، سال 27، ص581
- ر.ک. یحیی آرین پور، همان، ص202
- ر.ک. دیوان حاج ملا هادی سبزواری، به کوششمرتضی مدرسی چهاردهی (تهران، انتشارات محمودی، بی تا) صص8-9
- ر.ک. ادوارد براون، همان، ص134
- همان، ص135 .
- ر.ک .دکتر قاسم غنی، همان، ص45 .
- ر.ک.ادوارد براون، همان، ص 137
- ر.ک.محمدحسن خان داعتمادالسلطنه، مطلع الشمس (تهران، فرهنگسرا، 1363 ) ج3، صص981-992
- ملا محمد هیدجی خود از علمای بزرگ واز اهل هیدج (ابهر زنجان) بود که حاشیه بر شرح منظومه سبزواری نوشت (باستانی پاریزی، همان، ص98 ) .
- باستانی پاریزی، همان ص581.
- دکتر قاسم غنی، همان، ص44.
- یغما، سال هشتم، شماره چهارم، ص180.
- برای آگاهی از سایر تألیفات حاج ملا هادی سبزواری، ر.ک. محمد علی مدرس تبریزی، همان، صص 426 -427
- خاطرات ناصرالدین شاه در این سفر، که به قلم خودش ودر صفحات بعدی این مقاله آمده است، بطلان این مدعا را که حاجی به دیدن شاه نرفته و سالها در کتب مختلف نقل شده است ثابت می کند.
- ، ر.ک. محمد علی مدرس تبریزی، همان، صص424 -425
- سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، آرشیو اسناد، اسناد بیوتات.
- مدفن یکی از اولاد کمیل ابن زیاد علیه الرحمه در آنجا واقع است و منظور از پیر اوست، ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان (تهران:انتشارات فرهنگ ایران زمین، زیر نظر ایرج افشار، 1356 ) ص123 .
- اسب تکه جیران، پیشکشی ایلخانی، ر.ک . علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان، همان ص 124.
- میرزا محمد خان سپهسالار که در آن زمان حاکم خراسان بوده است. جهت اگاهی از شرح حا این شخص ر.ک. حسین سعادت نوری، یغما، سال هجدهم، شماره 12، اسفند 1344، ص640 و 647 .
- جمعیت سبزوار اگر چه به تحقیق تعداد نشد، امّا زیاده از پانزده هزار به نظر نیامد.ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان، همان ص128 .
- کُرسی و چهار پایه، ایوان و اطاق پیش باز.
- لیلا خانم یوشی از سوگلیهای ناصرالدین شاه بوده ولی مچسی که او هم از زنان شاه بوده، شناسایی نشد.
- اصل: خابیدم
- در کتاب فرهنگ جغرافیایی نام این محل مَسکَن maskan قید شده است. ر.ک. فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، سازمان جغرافیایی نیروی مسلح، سبزوار، جلد 31، ص 169 .
- حکیم الممالک "سنقرآباد قید کرده است.ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، روزنامه سفر خراسان، همان .ص126، شاید نام فعلی آن کلاته دولت باشد، ر.ک. . فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، همان، ذیل"کلاته دولت".
- حکیم الممالک "کلاته حیدر قلی " قید کرده است.ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان .ص126.
- اصل: کوآسیا.
- در کتاب فرهنگ جغرافیایی نام این محل "ابارش abaresh "قید شده است. ر.ک. فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، همان ص3 .
- اصل:برخاستم.
- رقم خوانده شد.
- مراد میرزا علی نقی حکیم الممالک است که او هم خاطرات این سفر را نوشته و تحت عنوان" روزنامه سفر خراسان" منتشر شده است.
- ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان، ص130.
- چپ چشم، دوربین.
- ملا میرزا محمد اندرمانی تهرانی از درجه نخستین مجتهدین بود..... ر. ک.محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، چهل سال تاریخ ایران، به کوشش ایرج افشار (تهران:اساطیر، 1363 ) ج1 ص206 .
- عبارت داخل گیومه در حاشیه نوشته شده است.
- دوکلمه حذف شد.
- کلمه میرزاده با احتمال خوانده شد.
- tour.de.Monde"سفر دور دنیا"
- شاید منظور سرهنگ وال باکر Val.Baker باشد که در سال 1873 به ایران آمد و سفرنامه نوشت.
- حکیم الممالک در این مورد چنین می نویسد: ذات والا صفات همایونی، به حوضخانۀ باغ تشریف برده و استراحت فرمودند و آجودان مخوص شرح احوال کی از سیاحان فرانسه را که به سمت افریقیه سفر کرده بود معروض داشت و حاجب الدوله و این بندگان از مستمعین بودیم.
- ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان، ص131-132 .
- اصل: بو جونرود
- ر.ک. علی نقی حکیم الممالک، همان، ص132 .
- علی نقی حکیم الممالک، همان، ص134 – 135 .
- الله یار قلیچی یا قلیچه از بزرگان و امرای خراسان بود که اطاعت اغامحمدخان قاجار رانمود، امّا به فتحعلی شاه چندان اعتنایی نداشت، چندین جنگ بادولت کرد ودر این جنگها خسارت زیادی به اهالی سبزوار واردشد.ر.ک مهدی بامداد، (تهران:زوّار، 1371 ) ج1، ص159 .
- اصل:مسلای
- حکیم الممالک اسم این آبادی را اشتباهاً جلیس نوشته است .ر.ک علی نقی حکیم الممالک، همان، ص 136.
- بدنام ده: نام امروزی آن ایزی"Izi" است، در فرهنگ جغرافیایی ایزی آمده و قید شده که نام دیگر آن "ده بنام" است ولی گویا همان طور که ناصرالدین شاه نوشته "بدنام ده " بوده است، ولی اهالی آن امروزه ادعا می کنند که بهنام ده بوده است.
- " کاه" امروزه به کاهک معروف است.
- اصل: باشتن.
- اصل: کوانبار.
- محد علی مدرس تبریزی، همان، ص 426.
برگرفته از: گنجینه اسناد، زمستان 1380 -، شماره 44 صص 32 - 43
دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۴:۳۴