Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
  
آخرین نوشته ها
لینک های روزانه
    در تاریخ دهم مهر سال جاری برابر اول اکتبر ۲۰۱۶. با شرکت اینجانب در شهر ویسبادن آلمان ، نشستی تحت عنوان " ناصرالدین شاه قاجار در ویسبادن آلمان" تشکیل شد.اطلاعیه خبر این نشست در لینک ذیل قابل بازیابی است:
    http://www.wiesbadenaktuell.de/nachrichten/news-detail-view/article/als-der-schah-in-wiesbaden-weilte.html
    اینجانب در آنجا سخنرانی و مقاله خود را به شرح ذیل ارائه نمودم


    ناصرالدین شاه قاجار در ویسبادن آلمان
    ناصرالدین شاه چهارمین پادشاه سلسلۀ قاجار در سال ق1264 برابر با 1848،در17 سالگی و پس ازدرگذشت پدرش محمد شاه بر تخت سلطنت نشست.وی از پادشاهانی است که به مواردی چون ،شکار ،سیاحت، گردش وتفریح و تعدد زوجات میل مفرط داشته است، و از 25 قرن رژيم شاهنشاهي در ايران، نيم قرن خاص اوست.
    باید گفت که وی صاحب ذوق و نگرش كنجكاوانه به مظاهر زيباي طبيعت و علاقمند به هنر بخصوص نقاشي و عکاسی بود و گاهی نیز شعر می سرود ودر نوشتن خاطرات روزانه و سفر نامه نیز ید طولایی داشته است.
    ناصرالدین شاه سه سفر به اروپا داشت به ترتیب در سالهای 1873، 1878 و 1889 م، که متن دست نوشته آنها توسط نگارنده تصحيح و در 5 جلد توسط انتشارات سازمان اسناد ملی ایران (سابق) تقديم علاقمندان گردید .
    ناصرالدین شاه در سندی که از خود بجای گذاشته، دلایل متعددی برای سفر فرنگستان خود ارائه داده، که مهمترین آن را عبارت از ملاقات با سلاطين بلند پایه اروپا و استحكام روابط حسنه با آنها دانسته که بتواند ازین طریق فوایدی برای دولت وملت خود کسب کرده باشد 1 روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان، به کوشش، فاطمه قاضیها،تهران، سازمان اسناد ملی ایران 1379، صص291-294 . وی در هر سه سفر(اروپا) از پروس و آلمان بازدید داشته و مورد استقبال سردمداران این کشور قرار گرفته است ولی فقط در سفر اول به سال 1290برابر 1873 به ویسبادن سفر و در آنجا اقامت داشته است. پس این بحث اختصاص به این سفر دارد.
    ناصرالدین شاه برای انجام این سفر از تهران به انزلی و از آنجا باکشتی به روسیه و سپس به آلمان می رود.در سر حد روس و پروس در محلی بنام ( ادگون( aidgone مهماندار مخصوص او که دولت پروس برایش معین کرده بود به نام جنرال بویین boiene به او معرفی می شود شخصی که در ایام اسارت نا پلئون نیز مهماندار او بوده است . به هر روی زمانی که از قطار پیاده می شود با جمعیت زیادی ازسرباز و صاحب منصب و همچنین زن و مرد زیادی که برای تماشا هجوم آورده بودند مواجه می شود که به در کالسکه او چسبیده و هیجانات زیادی از خود بروز داده اند، و در عین اینکه این رفتار برایش نا خوشآیند بوده، امّا نتیجه می گیرد که آزادی اینجاها خیلی بیشتر از روسیه است .به هر صورت با همراهانش به کالسکه پروسها منتقل می شود وسرعت کالسکه را چندین برابر سرعت کالسکه روسها تخمین زده و همچنین آبادی خاک پروس را به مراتب بیشتر ازروسیه می بیند .
    بعد ازدو ساعت و نیم طی طریق به شهر کنیگزبرگ kenigberg یکی از شهر های پروس می رسد و نقل می کند که رودخانه ای عظیم از وسط این شهر95000 نفری می گذرد که اسمش priguele است.سپس با ترن ادامه راه داده و انبوه گلهای زرد بسیار خوشرنگی به اسم rape که صفای زیادی به صحراها داده بوده و از روغنش استفاده می کنند، نظرش را جلب می کند.
    روز بعد در برلین مورد استقبال امپراطور پروس(ویلهلم اول) ، ولیعهد ، پرنس شارل برادرش ، فردریک شارل پسر برادرش که فاتح متز است و شاهزاده های دیگر خانواده سلطنت قرار می گیرد، دراین استقبال که توام با تشریفات ، سواره نظام و موزیک نظامی انجام شده کنت بیسمارک وزیر و رون وزیر جنگ و صدراعظم پروس با سایر ژنرالها نیز حضور داشته اند. سپس شرح می دهد که به اتفاق امپراطورسوار کالسکه روبازی شده ، واز کوچه وسیعی که طرفین کوچه همه درختهای کهن وگل سفید خوشه بسته وانبوه جمعیت تماشاچی بود،عبور و البته با امپراطور با زبان فرانسه حرف می زده است. به هر حال سواره از universite اونی ورسیته که مدرسه بسیار عالی است و دوهزار نفر شاگرد آنجا تحصیل می کنند ،می گذرد، بعدا به خانه امپراطور می رود و آنجا را خانه ای بسیار مختصر می بیند که مناسب حال امپراطور نیست و در عین حال ظاهر و قیافه امپراطور را نیز چنین توصیف می کند :"امپراطور هفتادو شش سال دارد.... زخم کاری ناقلایی دارد ، از قدیم دو انگشت را بالمره کوتاه و معیوب کرده است . در خوردن ناهار من دیدم . سرش هم کم مو است .. . قدش بلند است ، نه زیاد ، بقدر من است ، کمی بلند تر ، رویش خیلی چین و چوروک است ، چانه را می تراشد....."
    در برلین :
    بعد رفتیم به اطاق خلوت ، قدری نشستیم ، با امپراطور ، صدراعظم هم بود ، قدری صحبت شد.
    از باغ وحش و آکواریوم خیلی تعریف می کند
    شیر یال دار افریق که بجز در کتاب ندیده بودم، پدر سوخته توی قفس حاضر بود،بطوری عظیم الجثه و بزرگ و مهیب بود که به تصور نمی آید، ،بدن خوشگل مثل مخمل،گوشت بلند کردند، بلند می شد گوشت بگیرد،سه چهار ذرع قدش بود....خلاصه دلم نمی خواست ابدا از پیش این شیر تکان بخورم،اما مردم تماشاچی زیاد بودند، اذیت می کردند.
    ، رفتم اطاق امپراطریس که در همان عمارت پادشاه است ، زن پیر است ، هفتاد سال دارد ، بسیار بدگل است ، بزک کرده بود ، سفید آب ، ابروی نازکی سیاه ، جعلی درست کرده بود ، گردنبند های الماس برلیان خوب داشت ، نشسته صحبت کردیم ، زنکه زیاد حرف می زند ، متصل و طور غریبی حرف می زند مثل اینکه گریه می کند ، ما را برد این اطاق آن اطاق گرداند ، اسبابهای خوب داشت ، بعد هر طور بود از چنگش خلاص شده رفتم خانه ولیعهد ، دیدن زنش که دختر ملکه انگلیس است ،
    شب را منزل امپراطریس دعوت به شام بودیم .رفتیم آنجا همه بودند ، باز پرحرف میزد ، شام خورده رفتیم منزل . در مورد تماشاخانه در برلین ی نویسد:بعد از دو acte که در تالار بزرگ می گشتیم ، بستی می خوردیم همه ایلچیهای خارجه با زنها شان بودند . در تالار می گشتیم ، صحبت می کردیم . زن بیسمارک بسیار بسیار بسیار بدگل است ، بیچاره بیسمارک .
    دیگر روز به قصر پوتسدام در شهر 40000 نفری پوتسدام که اکثرا نظامی هستند می رود،در قصر پوتسدام،ضمن ملاقات با امپرا طریس ،درمهمانی شام امپراطور،با مارشال ورانکل یا ورانژل 90 ساله که مرد پیر و زرنگی بوده و در جنگهای ناپلئون اول هه جا بوده است نیز ملاقات می کند.
    درهمین شهر پوتسدام برای دیدن ملکه سابق به عمارت سانسویی sansussi می رود ودر آن قصر یک آسیاب خرابه ای می بیند که از عهد فردریک کبیر بجای مانده است و نقل می کند که وقتی که فردریک قصد بنای آنجا را داشته صاحب این آسیاب ، به هیچ عنوان حاضر به فروش آن نشده است،پس به نشانه عدالت این آسیاب راهمانطور نگاه داشته اند . همچنین ملکه قدیم یعنی زن پادشاه سابق پروس را چنین توصیف می کند . "...زنی است پیر ، هفتاد سال بیشتراز عمرش می رود ، سه دندان بلند گرازی از دهنش در آمده ، چشمهای دریده زاغ ، ناخوش است ، راه نمی تواند برود..".
    در فرصت دیگری به دیدن کارخانه اسلحه سازی کروپ koroup می رود و شرح می دهد که موسیو کروپ ،شخص پیر بلند قدی است که کل این کارخانه ها را خودش کم کم ساخته است ، توپ کل دول را از اینجا می دهد ، پانزده هزار نفر کارگر دارد که برای همه آنها خانه ساخته و حقوق می دهدو خالص درآمد سالانه او را هشتصد هزار تومان بر آورد می کند. .بعد به شهر کلن می رود و به تعریف کلیسای خیلی بلند خوش ترکیب بزرگ آنجا که گویا اول کلیسای اروپاست می پردازد،سپس از کلن به بن و از انجا به ویسبادن رفته در انجا اقامت می نماید.
    جمعیت ویسبادن را به علت وجود آبگرم و مراجعه مردم از اطراف زیاد توصیف کرده و ضمنا از تماشای زنهای زیبای آنجا که مورد توجهش قرار گرفته بودند نیز غفلت نکرده است . به هر حال با کالسکه به عمارت دولتی که برای اقامت او در نظر گرفته شده بود می رود. و نقل می کند که پنجره های اطاق وی رو به کوچه و یک میدان گاهی است که یک کلیسای بسیار بلندی دارد و سر کلیسا که سر ساعت باشد بسیار تیز و بلند مثل تیر است . چهار بلندی تیز دیگر هم در اطرافش یعنی در ضلعها دارد . بعد شرح می دهد که او و همراهانش چقدر موجب برانگیختن تعجب آشکار جمعیت تماشاچی شده بودند. شب را هم جلو محل اقامت او موزیک زده بودند ،و علاوه بر روشن کردن چراغ الکتریسیته با تلمبه فواره خیلی بزرگی جلو کلیسا ایجاد کرده بودند که از ترکیب آب با نور ِبرق رنگ زیبایی ایجاد شده بود.
    صبح روز بعد به قصبه چییر ستین schierstein که نزدیک رود راین است می رود .در حالی که هوا ابر و سرد بوده یک ساعت راه شوسه را از خیابان بسیار خوبی عبور می کند ،از کنار رودخانه از جاهای خوبی می گذرد و درهمین حال باغ خوبی نظرش را جلب می کند، داخل می شود، خودش باغ را چنین وصف می کند: " باغ بسیار خوبی قشنگی بود ،خیابانهای خوب ، چمن ، گل سرخ و غیره .گوشه های پاکیزه کنار رودخانه راین ، رودخانه و آن طرف رودخانه در مد نظر مثل بهشت بود،عمارت ظریف عالی قشنگ،گرمخانه کوچک بسیار خوب ، چفته های انگور به چه سلیقه،همه شبکه شبکه .توی باغ یک جای و خانه از چوب برای زنبور عسل ساخته بودند که آدم حظ می کرد ، حوض و فواره های خوب ، منبع فواره ها را یک برج بلندی از سنگ کوه مثل طبیعی ساخته بودند که از آن بالا آب از لوله ها و غیره داخل فواره می شود،گیلاسهای بسیار خوب خوردنی داشت ، در اطاقها بسته بود اما از پشت آینه ها مرتبه زیر پیدا بود ، همه با صندلی ، میز ، آینه ،مفروش، پر زینت . این خانه مال یک نفر مرد معتبری است که اسمش بلوندبرگ blundbergاست ، خودش آنجا نیست ، در پطر است ، زنش هم در ویسبادن است . اینجا نبود ، بسیار ییلاق خوبی است ، سی و پنج هزار تومان خریده است ."
    بعد از ترک آن باغ زیبا و برای بازگشت به شهر ویسباد ن از خیابان سه بانده ای عبور می کند که، باند وسط آن که پهن تر بوده مخصوص عبورکالسکه بوده، و طرفین آن یکی برای پیاده ها و دیگری برای سواره بوده است و عصر به محل اقامت خود در ویسبادن برمی گردد.
    صبح روز بعد( 14ربیع الثانی) : بعد از صرف صبحانه، با راه آهن ، به طرف شهر فرانکفورت سورلامانی که کنار رودخانه ماینmain است رفته و مسافت ویسبادن تا آنجا را معادل تهران الی کرج دانسته و در یک ساعت کمتر به فرانکفورت می رسد و چنین نقل می کند که این شهر آباد،سابقا آزاد بوده ، بعد از جنگ با اتریش ،پروس این شهر را اشغال کرده است. در خارج این شهر از باغ مشهور به باغ خرما که پالمیر می گویند بازدید کرده و نقل می کند که این باغ را به خرج و پول متمولین شهر ، برای عیش و تفرج و گردش مردم ساخته اند.سپس به باغ وحش رفته وپس از بازدیداز آنجا، مجددا به محل اقامت خود در ویسبادن باز می گردد، به محض ورود به شهر و بعد از چند دقیقه مجددا سر شار از انرژی با کالسکه به گشت در شهر و خارج شهر می پردازد و در ین بین یک زن چشم و ابرو سیاه ، ابروی پیوسته توجه اورا جلب کرده وا ذعان میدارد که این ،زیبا ترین زنی بوده که از اول سفر فرنگ دیده بوده است. نیز در این گردش روی کوهی از مقبره برادرزاده امپراطور نیکلای روس که در نوزده سالگی مرده و زن دوک دوناسو بوده است بازدید و شرح می دهدکه علاوه بر 4 گنبد طلا شکل همان زن را هم از مر مر در حالت مرگ که خوابیده است روی قبر گذاشته اند .
    بعد از شام نیز با کالسکه به عمارتی که سابقا قمارخانه معروف دنیا بوده می رود که جلو آن میدانی و باغچه ایست و دور تا دور هم همه دکان است . آنجا روی صندلی به تماشای آتشبازی که به افتخار او بر پا شده می نشیند در حالیکه جمعیت زیادی هم برای تماشا، آمده بودند، بعداز آتشبازی که آن را بسیار خوب توصیف کرده از اطاقها و تالارهای قمارخانه که چهلچراغهای زیاد با اسباب عالی داشته دیدن کرده،ونقل می کند که "... حالا مال دولت است ،در بعضی اطاقها شطرنج بازی می کنند و بعضی اطاقها میزهای بزرگ گذاشته ، روزنامه کل دنیا را آنجا می آوردند که مردم بخوانند اطلاع به هم برسانند ، پیانو بزرگی آنجا در تالار بود ، یک نفری خواستم بیاید بزند ، زن معتبری که خوب پیانو می زد آوردند ، زن سفید خوش قامتی بود ، قدری پیانو زد...".
    درهمانجا زن و دختر سرجان ملکم ایلچی انگلیس که زمان فتحعلی شاه به ایران آمده بود و همچنین زن و دختر جنرال بویین مهماندار را ملاقات و به وصف آنها پرداخته و سپس به محل اقامت خود مراجعه و سرگرم شعبده باز ی که به زبان فرانسه حرف می زده شده است.
    صبح که از خواب برخاسته زنهای دهاتی را می بیند که در جلو عمارت محل اقامت او دور کلیسا با عراده ، میوه و سبزی می فروشند و توضیح میدهد که آنجا خرسواری زیاد معمول است بخصوص زنها ، کرایه کرده سوار می شوند .
    بعد با کالسکه به Heidelbergهایدلبرگ می رود جایی که چند نفر حاکم و معلمین مدارس ازو استقبال کرده اندو یک نفر از معلمین نطقی به زبان فارسی کرده که لهجه غیر فارسی او موجب خندۀ شاه شده است. از آنجا به شهر[کارلسروهه]karlsruhe وسپس به بادن باد می رود، در مورد این شهر (بادن باد)نیز توضیحاتی می دهد که بخشی از آن چنین است:
    "... شهری است در میان دره ، اطرافش همه کوههای سبز ، کلیسای مذهب کاتولیک معتبری دارد ، از پروتستان هم هستند ، شهر باگاز روشن است ، حمامهای خوب دارد ، از آبگرم معدنی و غیره... قشون این شهر در جنگ فرانسه خیلی رشادت کرده بوده است ، بیست هزار نفر از قشون بادن باد در جنگ بوده است ، اما قشون دایمی شان ده پانزده هزار نفر است ".
    در بادن باد شب را بعد از شام به گردش و خرید از دکانهایی که بسیار قشنگ توصیف کرده می پردازد.بعد از کلیسایی که در بلندی واقع شده دیدن نموده و نقل می کند که این کلیسا را پرنس رومانی به نام prince strodza به یادگار پسرش که در جوانی او را ازدست داده ساخته است. ، شکل پسرش را از مرمر ساخته بودند و بنای مقبره را مو به مو تشریح می کند ،سپس نقل می کند که بنای عالی کلیسا از سنگهای مرمر رنگ به رنگ است و گنبدی داشته که به نظر مطلا آمده ، در مقایسه و از بیرون آنجا را شبیه مقبره دختر میشل برادر نیکلا امپراطور روس در ویسباد ن می بیند.در بادن باد در خانه و قصر دوک آنجا یک آینه بسیار بزرگی می بیند که پنج ذرع ارتفاع داشته است .خلاصه طی 5 ساعت، مسافت بادن باد تا ویسبادن را پیموده به محل اقامت خود که با راه آهن 35فرسنگ است برمی گردد. بعدا توضیح میدهد که ویسبادن مرکز ایالتیست به نام تنسو و حالا همه مال پروس است.
    فردا روز به شهر spa اسپا که اول خاک دولت بلجیک است، عزیمت می نماید و طبق گفته خودش راه ویسبادن تا اسپا را با کشتی و راه آهن در بیشتر از هشت ساعت طی می کند.
    کلا حاصل سفر اول ناصرالدین شاه به آلمان عبارت بود از:یک گلدان چینی معمولی که زن امپراطور به اوهدیه داد ،یکصدو ده هزار تفنگ سوزنی که در برلین خریداری شد ویک توپ ته پر ۶ پوند بسیار اعلا که موسیو کروپ با تمام اسباب به ا و پیشکش کرد. البته طولوزون طبیب فرانسوی شاه مذاکراتی با موسیو کروپ برای خرید توپ جهت قشون ایران داشته و قرار بوده که خریداری کند.نیز از دکانهای بادن باد به قول خودش اسبابهای خوب خریده است. 2 روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان، به کوشش، فاطمه قاضیها،تهران، سازمان اسناد ملی ایران 1377، صص76 – 124
    نکته دیگری که در همین سفرفرنگستان روی داد و هر چند که مربوط به آلمان و ویسبادن نیست ولی بخاطر موجودیت این نشست لازم است که آن را ارائه دهم این است که در همین سفر هنگام اقامت در انگلیس و همین طوردر فرانسه ،رؤسای مذاهب زردشتی و ارمنی و یهودی کتبا و شفاها، درخواست آسودگی همکیشان خود در ایران را می نمایند و ناصرالدین شاه به آنها تفهیم می کند و در واقع قول می دهد که از همۀ اقلیتها که در ایران هستند حمایت کرده و می کند.
    وی در بخشی از خاطرات خود در بریتانیا و در ویندزور هنگامی که با ملکه میخواسته برای سان لشگر برود چنین می نویسد: ....رفتیم به تالار، از شهرهای بزرگ انگلیس وکلا آمده بودند، عرض بندگی رساندند، یهودیهای لندن، گبرهای مجوس، ارمنیهای منچستر و غیره همه آدرس و نطق داشتند، عرض کردند 3 همان ، ص 164 . و صص448- و در بخشی دیگر،..رؤسای ارامنه و یهود و غیره آمدند. 4 همان ص 184 ..
    در فرانسه نیز در بخشی ازخاطرات ماه جمادی الاول 1290 چنین شرح میدهد......Rotchild معروف یهودی هم که بسیار با دولت است، به حضور آمد، صحبت شد، حمایت یهودیها را زیاد می کرد وا ز یهودیان ایران عرض می کرد که باید آسوده باشند...... و به او حالی کردم که من به جمیع ملل خارجه که در ایران هستند حامی هستم. 5 همان ص224
    در اینجا مطالب مربوط به سفر اول ناصرالدین شاه به آلمان را پایان می دهم، ناصرالدین شاه دوسفر دیگر هم به آلمان آمد ولی به ویسبادن نیامد با این همه ممکن نیست از حادثه ای که در سفر دوم یعنی 5 سال بعد ،هنگامی که وی در آلمان اقامت داشت رُخ داد خود داری کنم و آن حادثه ترور امپراطور آلمان در زمان حضور ناصرالدین شاه در آنجاست، به این ترتیب که هنگامیکه در برلین به سر می برد و ملاقات اولیه را با امپراطور انجام داده بود و خود را برای ضیافت شامی که امپراطور به افتخار وی ترتیب داده بود آماده می کرد،امپراطور ترور شد و برنامه های نا صرالدین شاه در بر لین به هم خورد.(لازم به توضیح است که این ترور ،نافرجام و ویلهلم یکم در سال 1888 در گذشت. )بعد نقل میکند که می خواسته برای شام با امپرا طور برود که ناگهان می شنود که امپراطور را با تفنگ زده و افتاده است، و می نویسد"ديگر معلوم است چه حالتي دست مي‌دهد به ما، در برلن وقوع همچه حادثه بزرگ در وقتي كه من حضور دارم، خيلي خيلي به من بد گذشت". سپس در خاطراتش به شرح ماجرا می پردازد از جمله اینکه " ... گويا سي و چهار ،چهارپاره به گردن و سر و بدن فرو رفته است، سه چهار عدد را درآورده بودند، اگر طاس كلاه سرش نبود فورا مي‌مرد، جميع كلاهش سوراخ شده است، كل رخت، شانه و نزديك گردن دريده شده است..... "، نام تروریست را دكتر شارل نوبلينگ ذکر می کند که از خاندان معروفی بوده و اذعان می دارد که اينها از طبقه‌اي هستند كه برضد قوانين و تسلط جديده امپراطور و بيسمارك وزيرش هستند.... و اظهار می دارد که "خلاصه شام مهماني و تماشاخانه و غيره همه به هم خورد". 6 روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان، به کوشش، فاطمه قاضیها،تهران، سازمان اسناد ملی ایران 1379، صص291-294

    ۱. روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان، به کوشش، فاطمه قاضیها،تهران، سازمان اسناد ملی ایران ۱۳۷۹، صص۲۹۱-۲۹۴
    ۲. روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان، به کوشش، فاطمه قاضیها،تهران، سازمان اسناد ملی ایران ۱۳۷۷، صص۷۶ – ۱۲۴
    ۳. همان ، ص ۱۶۴ . و صص۴۴۸-
    ۴. همان ص ۱۸۴
    ۵. همان ص۲۲۴
    ۶. روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان، به کوشش، فاطمه قاضیها،تهران، سازمان اسناد ملی ایران ۱۳۷۹، صص۲۹۱-۲۹۴
    پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۵
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    مژده محمدی
    ۲۵ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۵:۵۰
    خانم قاضیهای عزیز
    امروز پس از دیدارتان در جلسه رونمایی اسناد و آگاهی از سخنرانی شما در ویسبادن آلمان مانند همیشه علاقمند به پی گیری مطلب شدم و از خواندن مطالب سودمندتان بهره و حظ فراوان بردم برایتان آرزوی موفقیت روز افزون در عرصه های علمی و پژوهشی را دارم ارادتمند همیشگیتان


    با سلام و درود
    خانم محمدی عزیز و گرانمایه از دیدارتان امروز بسیار مسرور شدم و همچنین از حسن نظرتان بسیار سپاسگزارم . من نیز برای شما خانم فرهیخته و اندیشمند آرزوی موفقیت دارم
    بهرام سپاسگزار
    ۲۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۱۴
    با سلام
    شیوه نگارش و روایت بانو قاضیها از این سفر، هم زمان، آبجکتیو و سابجکتیو، آموزنده و بسیار پسندیده و هم چنین، ملموس و خواندنی بود. دست مبارک ایشان درد نکند. جای قدردانی دارد.

    حسن نظر جنابعالی موجب کمال امتنان است. تشکر می کنم