Qajarieh, Articles by Fatemeh Ghaziha
  
آخرین نوشته ها
لینک های روزانه
    شرح و ضعیت راه تهران- قم و توصیف این شهر از نگاه مادام دیالافوا و داستان ملاقات ناصرالدین شاه با این زن در پاریس از طرف ناصرالدین شاه.
    شرح تصویر : مقبره شیوخ در شهر قم
    شهر قم در دوره ناصري از نگاه مادام ديالافوا
    1 برگرفته از سفرنامه مادام ديالافوا در زمان قاجاريه، ترجمه بهرام فره وشي (تهران: کتابفروشي خيام، 1361 )، چاپ دوم، تلخيص شده صص 166-189


    ژوئيه اوت 1881 (شعبان و رمضان 1298)
    مارسل ديالافوا مهندس و باستانشناس معروف در سال 1881 ميلادي به هزينه شخصي از راه ترکيه و قفقاز به ايران آمده و مدت يک سال در ترکيه و قفقاز و شمال و مرکز و جنوب ايران و بين النهرين به مطالعه ابنيه تاريخي قديم و جديد پرداخته است و پس ازمراجعت به فرانسه در سال 1884 دوباره به ايران برميگردد و مدتها در اين کشور مشغول حفاري و کاوش ميشود و اشياي آنتيک و باستانی نفيس زيادي از زير خاك بيرون مي آورد، از آن جمله است کاشيهاي سربازان جاويدان و کاشيهاي تزييني دوران هخامنشي که فعلا زينت افزاي موزه لوور پاريس است. 2 هشت سال بعد از اين سفر مادام ديالافوا به ايران، يعني در سال 1306 ه. ق ناصر الدين شاه براي سومين بار به فرنگستان سفر و در پاریس با مادام ملاقات می کند
    باري مادام ديالافوا هم در اين مسافرتها با شوهر خود همراه بوده است، اين زن فاضله از هنگام حرکت از فرانسه تا موقع مراجعت به آنجا، وقايع روزانه مسافرت و نتيجه مشاهدات و تحقيقات و مطالعات شوهر خود را مشروحا يادداشت کرده و به صورت کتابي منتشر کرده است. 3 همان، مقدمه مترجم
    ذيلا خاطرات مادام ديالافوا را از سياحت قم به نظر مطالعه کنندگان گرامي مي رساند:
    23 شعبان 1298 ]- در اين مسافرت راهنماي ما سرتيپ عباسقلي خان آجودان نايب السلطنه است. ديروز عصر از ] [ 20 ژويه [ 1881 تهران حرکت کردهايم. روز ميزان الحراره درجه چهل را نشان ميدهد ولي در شب به تدريج تنزل کرده و به درجه دوازده ميرسد.
    البته اين نوع تغيير فوق العاده هوا تحمل ناپذير و زيان آور است.
    يک نفر ماژور اتريشي پير هم با پسر خود از همسفران ماست. اين ماژور براي تربيت قشون به ايران آمده و در مدرسه دولتي هم 4 مقصود نويسنده مدرسه دار الفنون است (مترجم) درس حشره شناسي به زبان فرانسه ميدهد.
    اما زبان ما را بسيار بد تلفظ ميکند و چون شاگردانش مطالب او را نميفهمند معلم و شاگرد باهم ساخته اند، او نيز ميخواهد به ساوه رفته، از دوست خود بارون اتريشي که فعلا حاکم ساوه است ملاقاتي کرده و راجع به تجارت اتريش مطالعاتي بکند.
    در موقع ظهر کاروان در زير اشعه آتشبار آفتاب به قلعه پيک رسيد 5 گويا مقصود مأمونيه باشد زيرا که در خلاصه اين فصل نام آن را ذکر ميکند (مترجم) ، سرتيپ امر کرد که ما را به خانه سلطان فوج ببرند.سلطان خانه خوبي داشت، تالاري که ما در آن وارد شديم دوبادگير داشت و جريان هوائي اتصالا، از تالار عبور ميکرد. بادگيرها بطور قرينه در تالار ساخته شده و هوا را فوق العاده خنک ميکردند و مثل اين بود که
    ما در آب سرد فرورفته باشيم. نوکران بلافاصله چاي آوردند و سلطان از ما پذيرائي خوبي کرد.
    21 ژويه [ 24 شعبان]- پس از يک روز استراحت کاروان شبانه به راه افتاد و در بيابان خشک و لم يزرعي راه مي پيموديم. کم کم منظره تغيير يافت و شکافهاي عميقي در زمين پيدا شد که با زحمت از آنها عبور کرديم. نصف شب به کاروانسراي خرابه ايرسيديم که ميگفتند مأمن دزدان است و مکرر کاروانيان را لخت کرده اند. اخيرا پانزده نفر راهزن را قشون دولتي در اينجا محاصره کرد و آنها شجاعانه از خود دفاع کردند و چندين نفر از سربازان دولتي را کشتند. سرتيپ عباس قلي خان با اينکه صاحبمنصب شجاعي است محض احتياط به اين خرابه نزديک نشد.
    چون کمي از کاروانسرا فاصله گرفتيم ناگهان ديديم که سرتيپ شجاع به تاخت پرداخت. من هم در دنبال او رفتم، از دور دو نفردهقان ديده شدند که چند قاطر در جلو داشتند سرتيپ تيري به طرف آنها خالي کرد، دهقانان بيچاره متوحش شده با تمام نيروئي که داشتند با سرعت فرار کردند و قاطرها هم ايستاده مشغول خوردن علفهاي خشک بيابان شدند و چون معلوم شد که اينها راهگذرند و دزد نيستند صدا کرديم و به آنها اطمينان داديم، ولي آنها به خيال اينکه ما راهزن هستيم به فرار خود ادامه ميدادند وبا اينکه فاصله زيادي گرفتيم باز هم جرئت برگشتن و بردن قاطرهاي خود را نداشتند. البته سرتيپ از اين حرکت به خود ميباليد و تصور ميکرد که با اين عمل ما را از شر دزدان خلاص کرده است.
    باري پس از مدتي سفيده بامدادي طلوع کرد. وحشت تاريکي و چرت زدن برطرف گرديد و سرتيپ يکي از سواران جلودار را فرستاده تا به تاخت رفته و حاکم ساوه را از ورود ما آگاه کند.
    تقريبا سه ساعت بعد گرد وغباري از دور مشاهده کرديم و معلوم بود که اردوئي به استقبال ما ميآيد! اسبان بر سرعت افزوده و اتصالا شيهه ميکشيدند و بالاخره دو اردورسيدند. مدت شش ماه است که نايب السلطنه يک نفر اتريشي را به حکومت ساوه منصوب کرده است. اين بارون اتريشي ملبس به لباس اروپائي است ولي شکوه و جلال حکام ايراني را کاملا تقليد کرده است. بي مناسب نيست که در اينجا خواننده را به طور اختصار با زندگاني و تجمل حکام و اشخاص متنفذ ايراني آشنا کنم.
    هريک از وزرا و حکام يک عده فراش در اطراف خوددارند که بايد در مسافرت چادر بزنند و داخل آن را مفروش سازند و به نگاهداري آن بپردازند. اشخاص ديگري هم هستند که بايد کارهاي مخصوصي انجام دهند.
    در رديف اول بايد منشيها و ميرزاها را قرار داد که شغلشان خواندن و نوشتن مراسلات رسمي است. اين دسته مردمان آرام وساکتي هستند، هيچوقت مسلح نميشوند و به جاي شمشير، قلمدان دراز و لوله کاغذي در لاي شال خود قرار داده اند.
    در رديف دوم ناظر و کارکنان او هستند که بايد خوراك براي آقا و همراهان او فراهم نمايند. ناظر اشخاص متعددي را تحت فرمان دارد از قبيل آشپز و آبدار و قليانچي آبدار موظف است که در مسافرت آب خنک و مشروبات همراه داشته باشد و قليان دار که معمولا مرد سبيل کلفتي است، بايستي منقل آتش و چنته قليان را به زين اسب بياويزد و در موقع لزوم، در سر سواري قليان براي ارباب درست کند.
    يک نفر هم کبابچي نام دارد که گوشت را خرد کرده و در ماست و پياز و ادويه نگاه ميدارد و هر وقت ارباب مايل به خوردن کباب باشد، فورا براي او حاضر مي کند. اين شخص را نبايد در رديف آشپزان قرار داد، زيرا که در نزد ارباب مقام خاصي دارد وبسا مي شود که مانند امين السلطان به وزارت هم برسد، ولي آشپز هيچوقت ترفيع مقام پيدا نميکند و هميشه بايد مواظب ديگ پلا و خورش باشد.
    در هنگام مسافرتِ ارباب يا گردشِ او، هريک از مستخدمين خورجيني به ترك اسب مي بندد و لوازم کار خود را در آن جاي مي دهد تا بتواند در موقع لزوم به اداي وظيفه پردازد. تشکيلات آنها بسيار منظم است. آبدار جعبه مخصوصي براي سماور و استکان نعلبکي و قوري دارد که آن را هزار پيشه ميگويند و قليانچي هميشه چليک پر از آبي در پهلوي اسب آويخته دارد. کبابچي هم گوشت و سيخ و لوازم کباب را در ترك اسب مي بندد. فراشان هم در موقع حرکت چادرها را جمع کرده بار قاطر ميکنند و خودشان هم در بالاي بار مي نشينند.
    باري پس از آنکه دو اردو به هم رسيدند مراسم معرفي به عمل آمد و تعارفات لازمه مبادله شد. هردو اردو يکي شده به راه افتاد وپس از طي مسافتي منظره قلعه مستحکم ساوه پديدار گرديد. شهر در جلگه پستي واقع شده و به طوريکه اهالي نقل ميکردند،اينجا در قديم درياچه اي بوده که در موقع تولد پيغمبر اکرم (ص) خشک شده است و چنانکه ميگفتند طاق کسري هم در همان زمان بشدت تکان خورده و روبه خرابي گذارده است.
    به هرحال چون به دروازه نزديک شديم، فراشان زيادي را از دور ديديم که روي زمين نشسته و تکيه به ديوار داده بودند. به محض ورود ما بلند شده و دو قطار تشکيل دادند و پياده در جلو به راه افتادند و چماقهاي خود را حرکت مي دادند تا جمعيت تماشاچي عقب بروند و پيوسته فرياد مي کشيدند: برو ... سرپا .... خبردار .... دور شو .... ما هم با اين ترتيب مجلل آهسته راه مي پيموديم وجمعيت را مي ديديم که از جلوي چماق فراشان فرار مي کنند ولي از چهره آنها پيدا بود که نسبت به اروپائيان نظر خوبي ندارند ومهر و ملاطفتي به آنها نشان نمي دهند. يک علت ديگر هم در کار هست که از ما خوب پذيرائي نمي کنند و آن اين است که مي دانند سرتيپ عباس قلي خان براي جمع آوري ماليات آمده است.
    باري هنگامي که اردو به دار الحکومه رسيد، قصابي با عجله، گوسفند سياهي را جلو آورد و فورا سر آن را بريده به يک طرف راه انداخت و تنه را به طرف ديگر، تا اردو از ميان آنها عبور کند. عمل قرباني کردن در حين ورود شخص محترمي در ايران سابقه تاريخي دارد. سرتيپ با تکان دادن سر به قصاب اظهار امتنان کرد و از اسب پياده شد و از پله هائي که دم درب عمارت بود بالا رفت. ما نيز برحسب دعوت بارون حاکم بالا رفتيم و روي صندلي نشسته به تماشاي جمعيت پرداختيم که آنها هم براي تماشاي ما ازدحامي داشتند.
    23 ژويه [ 26 شعبان]- امروز سرتيپ ما را به ديدن شهر سرافراز فرمود. شهر ساوه کرسي ولايتي بوده که به چهار ناحيه تقسيم مي شده و داراي يکصد و بيست و هشت قصبه و قريه بوده است، ولي امروز اغلب آنها خراب و خالي از سکنه مانده است درقسمتهائي که به وسيله قنات يا رودخانه مزدغان 6 مزدقان مشروب ميشوند و زمين هم حاصلخيز است پنبه و برنج و گندمهاي بسيار عالي به عمل مي آيد که به تهران مي برند.
    24 ژويه [ 27 شعبان]- از وقتي که ما وارد ساوه شده ايم، عباس قلي خان کاملا سرگرم کار شده و تفتيشاتي ميکند. از عمليات او من به فکر دوره شاهان هخامنشي افتادم که با مسافرت من براي تحقيق ابنيه و آثار تاريخي آنها مناسبتي دارد.
    اگر قرون عديده گذشته و اگر دوران عظمت و اقتدار ايران باستاني کاملا رو به انحطاط گذارده و صورت افسانه مانندي به خود گرفته است هنوز ترتيب اداري کشور ايران شباهتي به زمان قديم دارد.
    26 ژويه [ 29 شعبان]- توقف ما در ساوه دو روز طول کشيد. مارسل براي اينکه وقت تلف نشود به دهکده سبزآباد رفت که يک فرسخ از سد ساوه فاصله دارد و امر کرد که مستخدمين اردوي ما را در کلبه هاي گلي چند نفر دهقان که پرستار انارستاني هستند بزنند.
    اين انارستان تازه ايجاد شده و در پهلوي يکي از شعب رودخانه واقع است و درختان جوان آن هنوز آن اندازه سايه ندارند که ما را از اشعه آفتاب محفوظ نگاهدارند. قبل از طلوع آفتاب ما ميرويم در کنار سد و مشغول مطالعه و نقشهبرداري ميشويم.
    27 ژويه [ 30 شعبان]- در اينجا حرارت هوا تحمل ناپذير است و ما در زندگاني به اشکالاتي برخورده ايم. رتيلهاي درشت از هرطرف در جست وخيز هستند. آذوقه ما هم نزديک به اتمام است.
    28 ژويه [اول رمضان 1298 ]- شب گذشته من خوب خوابيدم اما صبح احساس کردم که حشره اي پايم را گزيده است و چون دردي نداشت به ورم آن اعتنائي نکردم.
    ما تصميم گرفتيم که شب حرکت کنيم و من دستور دادم که قاطرها را حاضر کنند. اما متأسفانه جواب دادند که سرتيپ قاطرها را به تهران فرستاده است که بيکار نمانند و کرايه اي بياورند و ممکن است از ساوه قاطر تهيه کرد، ولي پس فردا ماه رمضان شروع مي شود و قاطرچيان در سه روز اول ماه مبارك مسافرت نمي کنند. بالاخره از عباس قلي خان کسب تکليف کرديم گفت: مفرشها واسبابهاي عکاسي را بر شتري که در اينجا هست بار کنيد و بقيه را به بسته هاي چهل کيلوگرمي تقسيم کرده بار الاغ کنيد و برويد.
    شتري که حاضر بود خيلي پير بود و بيش از سه فرسخ نميتوانست در روز راه برود. الاغها هم خيلي کوچک و به اندازه سگهاي درشتي بودند، اما يک خوشبختي داشتيم و آن اين بود که دو اسب را که با آنها به سد ميرفتيم نبرده بودند، ناچار الاغهائي کرايه کرده و سوار بر اسبان شديم و با انارستان خداحافظي کرديم و به طرف قم روي آورديم سرتيپ مرحمت کرده يک سرباز سوار هم ملتزم رکاب ما نمود.
    31 ژويه [ 4 رمضان]- امشب به من بسيار بد گذشت، هيچ در خاطر ندارم که در مسافرتها به اين اندازه متحمل رنج و خستگي شده باشم. الاغها نميتوانستند با قدم اسبان حرکت کنند و ما ناچار بوديم پيوسته توقف کنيم تا برسند. اسبان چهار روز استراحت کرده و داراي نيروئي شده بودند و نگاهداشتن آنها زحمت داشت. طرف نصف شب به واسطه خستگي زياد خواب بر ما غلبه کرد، وقتي که چشم باز کردم هوا روشن شده بود و تعجب کردم که چگونه در اين زمين سنگلاخ افتاده بودم.
    ناگهان صداي زنگوله الاغها به گوش رسيد. الاغداران رسيدند و گفتند زودتر سوار شويد، نبايد تا منزل مسافت زيادي داشته باشيم. من گفتم ديروز شنيدم که از سد تا آوه هشت ساعت راه بيشتر فاصله نيست. ما تمام شب را راه پيموده ايم و معلوم نيست چه وقت به منزل خواهيم رسيد يکي از الاغداران گفت ما مدتي شب در دنبال شما آمديم و به جستجوي شما پرداختيم و راه را گم کرديم، به هرحال بايد رفت البته به جائي خواهيم رسيد.
    مارسل به قطب نما نگاه کرد و به فراست دريافت که ما بايد به طرف جنوب شرقي برويم بنابراين به چارواداران امر کرد که در همان امتداد بروند. پس از يک ساعت راهپيمائي ديوارهاي خراب دهکده اي از دور نمايان شد، چاروادارها از ديدن آن خوشحال شده واطمينان پيدا کردندد که به منزل رسيده اند.
    من نيز از ديدن اين خرابه ها شاد شدم زيرا که از کشمکش با اسب و خوابيدن روي قلوه سنگها احساس ميکردم که ستون فقراتم شکسته شده و پاهايم خرد شده اند.
    جراحت پا هم وسعت يافته و درد شدت کرده است و خلاصه آنکه قواي خود را به کلي از دست داده ام:
    بالاخره پس از سيزده ساعت راهپيمائي الاغداران محوطه آوه را به ما نشان دادند. من به خيال افتادم که زودتر به منزل رسيده درگوشه اي بيافتم، بنابراين آخرين توانائي خود را به کار انداختم و به اسب رکاب زدم و با مارسل و حسين سرباز به اول قصبه آوه سيديم. در مدخل قصبه، پيرمردان ريش قرمز روي سکوي گلي نشسته و کنفرانسي داشتند و براي منزل، جائي را در خارج ازآبادي به ما نشان دادند. اينجا باغ تازه اي بود و درختان آن قابل سايه اندازي نبودند خيال منزل کردن در اين مکان آن هم در وسط آفتاب سوزان، حزن و يأس فوق العاده اي در من ايجاد کرد. خوشبختانه حسين سرباز به اين پيرمردان گفته بود که اينها مهندسين فرنگي هستند که به امر شاه براي تعمير سد ساوه آمده اند. از شنيدن اين خبر پيرمردان بلند شده و با هيجان و حرارتي از ما پرسشهائي مي کردند. مارسل گفت: فقط اراده شاه کافيست تا اين دشت وسيع مشروب گردد.
    اين مردم که تا لحظه قبل با قياقه عبوسي به ما نگاه ميکردند اکنون خوشروئي و محبت فوق العاده ااي نسبت به ما بروز مي دهند وبراي تندرستي ما دعا ميکنند و حتي لباس ما را گرفته و ميبوسند و ميگويند خداوند شما را براي نجات ما فرستاده است.البته ما در هر پنج نوبت نماز دعا خواهيم کرد که خداوند بلا را از جان شما دور کند.بسيار خوش آمديد قدم شما روي چشم همه ماها باشد، خواهشمنديم بر ما منت گذارده و به کلبه هاي ما فرود آييد و ما را سرافراز فرماييد. يکي از آنها که به نظر مي آمد محترمتر از ديگران است جلو افتاد و در خانه اي را باز کرد. ديگران هم عنان اسبان را گرفتند و ما پياده شديم و به بالاخانه قشنگي رفتيم، من احساس کردم که ديگر نميتوانم قدم بردارم و بدون اينکه منتظر فرش شوم در پهلوي تکه چوب قطوري افتادم، به خيال آنکه آنرا بالش خود قرار دهم و از فرط خستگي و کوفتگي بي هوش افتادم. هنوز هم وقتي که به فکر مسافرت آن شب و صدماتي که کشيديم ميافتم لرز مختصري دراعضايم پيدا مي شود.
    پس از سه ساعت سر از خواب برداشتم و احساس کردم که گرسنگي به من آزار ميدهد. آشپز حاضر بود گفتم زود چيزي بياورکه ما سد جوع کنيم، او هم فورا ظرف بزرگي که پر از ميوه بود در مقابل من گذارد و گفت اينها را اهالي دهکده به شما تقديم کرده اند. من مشغول خوردن شدم. در اين ضمن صاحب منزل هم به بالاخانه آمد و پس از احوالپرسي گفت خواهش ميکنم ناهار را در حياط ميل کنيد تا تمام جمعيتي که در اطراف خانه ما روي بام آمده اند بتوانند از ديدار شما بهره ور شوند. حس کنجکاوي و تفتيش زنان هم به شدت تحريک شده بود، زيرا که سرباز به آنها گفته بود يکي از اين دو نفر فرنگي زن است. مخصوصا زنان خانه ميل وافري به ديدن خانم فرنگي داشتند. پس از صرف مختصر ميوه، خدمتکار منزل آمد و مرا دعوت به اندرون کرد. با کمال بي ميلي در دنبال او رفتم. زنان به استقبال من آمدند و انتهاي انگشتان را به طرف من دراز کرده و دستم را گرفته به لب خود چسبانيدند و با بوسه هاي گرمي نوازش دادند و با نهايت مهر و ملاطفت خوش آمد گفتند و بالاي اطاق را براي نشستن من نشان دادند. همينکه نشستم تمام چشمان به طرف من دوخته شد. من نيز اين افواج کنجکاو را به دقت سان ديدم.
    باري چون شب شد مارسل امر کرد که اسبان را زين کنند ولي الاغداران متعذر شدند که چون قبايل چادرنشين براي چراندن گوسفندان به اين نواحي آمده و به چند کاروان کوچک دستبرد زده اند بهتر آنست که روز حرکت کنيم. مارسل گفت ممکن نيست بايد شب که هوا خنک است راه پيمود. روز نميشود در اين بيابان لم يزرع در آفتاب سوزان طي راه کرد و بالاخره به راه افتاديم و تجربيات ديروز ما را از جلو افتادن مانع گرديد به علاوه الاغداران هم وحشت داشتند و با في الجمله پيش آمدي خود را به زين اسبان ما مي چسباندند.
    ناگهان چاروادارباشي گفت من راه را گم کرده ام و مانند وکلاي پارلمان که به موکلين خود دروغ ميگويند گفت ما بيخود زحمت مي کشيم، بهتر آن است که به دهکده نزديک که صداي سگان در آن بلند است برويم و راه را بپرسيم.
    چون شب بود و ما هم راه را نميدانستيم به پيشنهاد او تن درداديم و طولي نکشيد که به قلعه اي رسيديم. چاروادارباشي در قلعه را محکم کوبيد و با صداي آمرانه اي گفت باز کنيد. ولي کسي به فرمانش اطاعت نکرد. بعد با ملايمت گفت: دوستان عزيز، ما راه را گم کرده ايم به ما ترحم کنيد، از تشنگي در شرف هلاکت هستيم.
    ايرانيان نسبت به رنج و خستگي چندان حس ترحمي بروز نمي دهند ولي نسبت به تشنگي که شايد غالبا مزه آن را چشيده و رنج آن را ديده اند بيشتر توجه ميکنند. بنابراين يک نفر مرد بارحمي از ديوار سر بلند کرد و گفت «در عقب شما قناتي هست برويد آب بخوريد » چاروادار بر عجز و الحاح افزوده گفت اين آب شيرين نيست خواهش ميکنم به ما رحم کنيد و در را به روي ما بگشاييد آخر ما هم مثل شما مسلمان هستيم. « رحم خوب است اگر در دل کافر باشد »
    ولي التماس و تضرع او بي نتيجه ماند و ديگر پاسخي نشنيد. يکي از بزرگترين معايب شرقيان عدم اعتماد است. پس از آنکه قلعه نشينان کاملا به رقص و ساز و آواز چاروادار گوش دادند يکي از آنها گفت: دست ازسر ما بکشيد و بيهوده به خود و ما زحمت ندهيد برويد در جلوي در قلعه بيافتيد.
    الاغداران از اين جواب مأيوس گرديدند و حالت رقتي به آنها دست داد. من هم براي اينکه آنها را از دروغ گفتن تنبيه کرده باشم به نوکران خود امر کردم که مفرشها را پايين آورده در نزديکي در قلعه باز کنند و گليم و لحاف را به زمين بياندازند و مثل اينکه به يک مهمانخانه عالي وارد شده باشم روي لحاف دراز کشيدم و چقدر خوشوقت شدم که اثاثيه سفري خوبي متناسب با اين زندگي بيابانگردي همراه دارم. چون سه ساعت ازنصف شب گذشت الاغداران از ترس حرارت آفتاب روز به ما گفتند بهتر آن است که زودتر حرکت کنيم.
    اشخاص کم جرئت به ديدن روشنائي شجاعتي پيدا کردند و به او ملامت نمودند که تو از ترس راه خود را کج کردي و همه را به زحمت انداختي.آشپز ما به او گفت: چه عيب داشت که ما شب با روشنائي مهتاب مسافرت مي کرديم و امروز از آفتاب رنج نمي برديم؟
    «. اگر در اين ساعت سرت از تن جدا شده بود با اين شجاعت حرف نميزدي » : چاروادارباشي عصباني شده و با تغير گفت «. اگر در اين ساعت سرت از تن جدا شده بود با اين شجاعت حرف نميزدي » ، خلاصه مسافرت کردن در ماه ژويه آن هم در دنبال کاروان الاغ و در بيابان لم يزرع قم کار ديوانگان است. براي اينکه تا اندازه اي
    از صدمه آفتاب برکنار باشيم تصميم گرفتيم که اثاثيه و تفنگها و سه هزار فرانک پول نقره را به ديانت چارواداران و نوکران سپرده و جلوتر برويم و اگر اسبان نايب السلطنه هم در تاخت وتاز تلف شوند باکي نيست بايد کاري کرد که قبل از ساعت هشت به قم برسيم بنابراين با حسين سرباز حرکت کرديم.
    اول اوت [ 5 رمضان]- مارسل در هنگام جدا شدن از قلعه برنامه را اينطور معين کرد که يک ربع ساعت به تاخت وتاز پردازيم وپنج دقيقه با قدم راه طي کنيم.
    به هرحال ابتدا از دره سنگلاخي عبور کرديم که ما بين دو تپه بزرگ واقع بود و هيچ گونه گياهي در آن ديده نميشد. از جانداران هم به غير از عقرب زياد که در کنار سنگها پناهنده شده و به صداي سم اسبان دم زهرآگين زرد خود را بلند کرده و با شتاب به زيرسنگها فرار ميکردند چيزي نمي ديديم. در ساعت پنج از مقابل کاروانسراي خراب بي آبي گذشتيم. به طوري که حسين مي گفت ازقلعه تا قم نصف راه را طي کرده بوديم.
    اسبان با نيرومندي راه مي پيمودند و هنوز عرق نکرده و به نفس زدن نيافتاده بودند ولي معلوم نبود که بقيه راه را هم بتوانند به اين سرعت طي کنند.
    اسبان ايراني براي راهپيمائي نظير ندارند، بسيار بردبار هستند و مشقت راه را تحمل مي کنند و مانند اسبان اروپائي سست و بي طاقت نيستند. اسبان ما اکنون خيلي ضعيف شده اند زيرا که مدت هشت روز است مسهل خورده اند يعني در اين مدت از آب شور اين ناحيه سيراب شده اند.در ساعت شش حرارت هوا زياد شد و پيوسته بر شدت مي افزود به طوري که چرم بدنه زين مانند کاغذي که در مقابل آتش باشد لوله شده و يک بند رکاب پاره و بند ديگر هم در تمام طول شکاف برداشته بود. از تمام بدن ما و حيوانات عرق مانند قطرات باران به زمين مي ريخت. عنان اسب در دستهاي من تر شده و مي لغزيد. چشمانم خيره شده و مژگانهايم از تشعشع آفتاب التهابي پيدا
    کرده و باز نمي شدند. در شقيقه هايم ضربان سختي توليد شده و سرم به حدي درد گرفته بود که گوئي مي خواهد بترکد. حيوانات هم بي طاقت شده و به زحمت راه ميرفتند و اتصالا سکندري مي خوردند و ناچار شديم با قدم آنها را راه ببريم، زيرا که ديگر قادر به تاخت وتاز نبودند.
    خوشبختانه ساعت هفت گنبد طلاي قم پديدار گرديد که در پرتو اشعه آفتاب مانند ستارگان نيزه بازي مي کرد.بالاخره نزديک ساعت هشت به قم رسيديم و در کاروانسراي معموري داخل شديم که عده زيادي از تجار يهودي در آنجا منزل داشتند. دربان نگاهي به اسبان ما انداخته و چون دم آنها را رنگين ديد دريافت که آنها متعلق به اصطبل شاهي هستند و البته سواران هم بايد اشخاص بزرگي باشند و چون سرباز با تبختري به او گفت که از آوه تا اينجا چاپاري آمده ايم و اين راه را در مدت سه ساعت طي کرده ايم، نسبت به ما احترامي بروز داد، به ما نزديک شد و رکاب را گرفت تا در پياده شدن به ما کمک نمايد و فورا به نوکران امر کرد که زود آب خنک بياورند. کوزه هاي بزرگ پر از آب را بر سر ما ريخت. ابتدا حالت تشنجي به من دست داد ولي بلافاصله اين عارضه رفع شد و حالم رو به بهبودي گذاشت. قدري بعد متوجه شدم که در بالاخانه هياهو و نزاعي روي داده و کاروانسرادار با دو نفر نوکران خود، اسرائيليان را مجبور کرده است که آنجا را تخليه نموده و به غاصبين اسبان سلطنتي واگذارند.آنها هم دادوفريادي راه انداخته و ميگفتند ما اول وارد شده ايم و بايد همينجا باشيم اما کاروانسرادار به اعتراضات آنها گوش نداده، مفرش و ديگ و آفتابه و سماور و ساير اثاثيه آنها را از بالاخانه در حياط ريخت.
    معلوم است که کاروانسرادار به اين عمل پرداخته بود تا يهوديان را اجبارا از آنجا بيرون کند. البته اين رفتار چندان تعجبي نداشت،زيرا که يهوديان در اين مملکت بايد با کمال حقارت و پستي زندگاني کنند و چون اتصالا گرفتار ظلم و تعدي هستند به تحمل سختي و شدايد عادت کرده اند.
    بالاخره بالاخانه وسيع و هواگير در اختيار ما گذارده شد. پس از مختصر استراحتي از روزنه هاي اين بالاخانه به تماشاي منظره شهرپرداختم. خانه ها همه مانند مأمونيه و ساوه داراي نيم گنبدهاي خشت و گلي هستند که شکل آنها از خارج ديده ميشود و به قدري زياد هستند که از دور هم مانند لکه هاي درخشنده اي در پرتو آفتاب خودنمائي مي کنند و به افق مه آلودهاي که در پايه کوهستان به نظر ميآيد منتهي ميگردند. از طرفي هم در دور دست بامهاي مخروطي شکل مقابر شيوخ نمايان است و در طرف چپ باغهاي قشنگي مقبره حضرت فاطمه را احاطه کرده اند.
    3 اوت [ 7 رمضان]- منزل ما خوب بود. غذائي خورديم و استراحت کرديم. به محض اينکه از خواب بيدار شديم نوکران ما به بالاخانه آمدند و يکي از آنها نفس زنان گفت «صاحب، حاکم قم سي نفر فراش فرستاده است که به شما تبريک ورود بگويند و شما را به دار الحکومه ببرند و ميگويند کاروانسرا شايسته اشخاص بزرگي مانند شما نيست.».ما هم از لطف حاکم ممنون شده به راه افتاديم. فراشان و نوکران به طور دسته جمع جلو افتاده و ما را با تجليل از پل رودخانه عبوردادند. از خرابه هاي مسجدي که دو منار آن هنوز بر سر پا هستند گذشتيم و از آنجا به بازار داخل شده از قبرستاني عبور کرديم ووارد کوچه هاي پرپيچ وخم شديم. مردم عابر هم از ديدن اين جمعيت همه جا در عرض راه توقف کرده و به تماشاي ما مي پرداختند.بالاخره در مقابل سر در بزرگي رسيديم که با گچبري تزيين يافته بود.
    از اين سردر گذشته وارد حياط اول دار الحکومه شديم. در آنجا جمعيتي از سربازان و ملاها را ديديم که در زير طاقها نشسته بودند. يک دسته از دزدان هم که زنجيرهاي آهنين بر گردن داشتند و به هم بسته شده بودند با سر برهنه در آفتاب، در وسط حياط ديده مي شدند.
    حاکم قم شوهر يکي از دختران شاه است. شاهزاده خانم، زن او در تابستان شهر گرم قم را ترك کرده و با اطفال و اطرافيان خود به کوهستان رفته است، بنابراين اندرون حکومتي خالي بود و به دستور حاکم اين قسمت عمارت را در اختيار ما گذاردند.
    چون حس کنجکاوي اروپائيان به شنيدن کلمه اندرون و حرم تحريک ميشود و ميخواهند وضع اين بنائي را که غالبا وصف شکوه و جلال آن را در کتاب الف ليل خوانده اند، بدانند ناچار به طور اختصار به شرح آن مي پردازيم:
    ما اکنون در قصر يکي از دختران عزيز پادشاه ايران هستيم، مارسل با اينکه ميداند ترسيم نقشه عمارتي مطالعات زياد لازم دارد به من تکليف کرد که نقشه اين اندرون را ترسيم نمايم و من هم پيشنهاد او را پذيرفتم.
    ارتباط عمارت بيروني با اندروني به وسيله دهليز طويلي است که در آن چندين در قرار دارد، آخرين آنها به طرف باغي باز ميشود که در انتهاي آن دو عمارت مقابل يکديگر واقع شده اند. يکي رو به طرف شمال و محل سکناي تابستاني و ديگري رو به جنوب ومخصوص زمستان است، در زير اين عمارت بناهاي آجري است که آنها را زيرزمين ميگويند و در هنگام گرما به آنجا پناهنده مي شوند. عمارت تابستاني داراي سه سالن بزرگ است که از پنجره هاي متعدد روشنائي ميگيرند.در عقب اين سالنها اطاقهاي ديگري وجود دارند که درهاي آنها به سالنهاي اولي باز ميشوند و داخل آنها کمي تاريک ولي داراي هواي خنکي هستند.
    در هنگام تابستان سکنه خانه شب را در بالاي بام بسر مي برند که اطراف آن از ديوار احاطه شده است. طرف صبح به اطاقهاي اوليه مي آيند و همينکه هوا قدري گرم شد به اطاقهاي عقب مي روند و بالاخره در وسط روز به زيرزمينها پناه مي برند که هواي خنک و مطبوعي دارند.
    تمام اطاقها با گچ سفيد شده و بخاريها مختصر گچبري و تزييناتي دارند. درها خيلي پست و کوتاه و ابدا رنگ و روغن نخورده اند و به وسيله يک قطعه زنجير آهني باز و بسته مي شوند که آن را چفت ميگويند.اثاثه و مبلهاي جالب توجه در اين اطاقها ديده نمي شود. کف اطاق از قاليهاي فراهاني مفروش و چند مخده در کنار ديوار قرار دارد که در موقع نشستن به آنها تکيه مي دهند. پرده هاي ابريشمي يزدي با ميخهاي سربرگشته آهني در مقابل درها آويخته و در طاقچه ها ظروف بلور و چيني و لاله و لامپ قراردارند.
    عمارت زمستاني هم به استثناي اطاقهاي تاريک و زيرزمين شبيه به همان عمارت تابستاني است که شرح آن گذشت. البته چنين عمارتي به اين تفصيل براي يک شاهزاده توانا و حرم او منزل فقيرانه ايست ولي براي مسافريني مانند ما به منزله بهشت برين است.
    4 اوت [ 8 رمضان]- شهر قم به اندازه اي بزرگ است که ما مجبور شديم سواره به سياحت آن پردازيم. اين شهر سابقا داراي دويست مقبره عالي بوده که اکنون سه ربع آنها خراب شده است.
    مورخين نوشته اند که اين شهر از بناهاي بسيار قديمي ايران است و پاره اي بناي آن را به سال 203 مسيحي ميدانند. ميگويند مذهب تشيع را پسر عبد الله ابن سعد شاگرد قديمي مؤسسه مذهبي کوفه به اينجا آورده است. مقبره حضرت فاطمه دختر امام موسي کاظم عليه السلام موجب افزايش زهد و تقواي سکنه و مخصوصا روحانيان شده است. علاقه شديدي که اهالي به مذهب خود دارند، در ساير ايالات کمتر ديده مي شود. اين امامزاده مشهور در عقب قبرستان وسيعي قراردارد که مانند کوچه سنگ فرشي از سنگهاي بزرگ که روي قبرها انداخته اند پوشيده شده است. در جنب امامزاده بناهاي ديگري هم هست که فتحعلي شاه و پدر و مادر ناصر الدين [شاه] در آنجا دفن شده اند.گنبد امامزاده را هم ناصر الدين[شاه] مطلا کرده است.
    پس از غروب آفتاب حاکم از ما وقت خواسته بود، که به ديدن بيايد، اما مارسل جواب داد که ما بايد شرفياب شويم و از پذيرائي او اظهار تشکر کنيم. بنابراين ده نفرفراش فانوس کش آمدند و ما را به بيروني راهنمائي کردند. ميرزا مهدي خان حاکم در زير سرپوشيده اي نشسته و جمعي از ملاها وصاحب منصبان در اطراف او بودند. ملاها به محض ورود ما خداحافظي کرده و رفتند و حاکم با کمال خوشروئي و ملاطفت از ما پذيرائي کرد و از مقصود مسافرت پرسيد و بعد روي به من کرده گفت آيا در اندرون راحت هستيد؟ و وعده داد که شرابي هم براي ما بفرستد. من در اين فکر بودم که اقلا چند روزي از نوشيدن دوغ ترش خلاص خواهم شد. اما مارسل گفت ما مشروبات الکلي صرف نميکنيم، بخصوص حالا که تابستان و هوا گرم است. از اين جواب بشاشتي در چهره حاکم نمودار شد، زيرا اززحمتي خلاص گرديد. البته براي کسي که صرف مشروبات الکلي را در اين شهر به احترام امامزاده ممنوع کرده و هرکس را که مرتکب شود به چوب ميبندد، بيرون آوردن بطري شراب از زيرزمين خودش خالي از اشکال نيست.
    5 اوت [ 9 رمضان]- با وجود گرماي طاقت فرسا من بسي خوشوقتم که در شهري هستم که نعمت به حد وفور وجود دارد و زندگاني چند روز قبل را به خاطر مي آورم که چگونه گرفتار رنج و مرارت بوديم و حالت غم انگيزي به من دست داده بود. چقدر وضع زندگاني در اين کشور تغيير پيدا ميکند! گاهي انسان در وفور نعمت و راحتي است و زماني به منتها درجه مصيبت و مشقت مبتلا مي گردد. اکنون من راحت شده ام و توانسته ام دو دفعه پايم را با دوا داغ کنم. زخم تا حدي رو به بهبودي گذارده و مي توانم چندين ساعت پياده راه بروم و به تماشاي مقابر شيخان و ساير ابنيه پردازم. مقابر شيخان 7 مقبره شیخان: اين محل مدفن گروهي از محدثان و راويان قرون نخست و دانشمندان و فقيهان و شخصيتهاي روحاني دوره هاي بعد است که در آن ميان بقعه زکريا بن آدم ،صحابي جليل امام هشتم و ميرزاي قمي فقيه و دانشمند بزرگ آغاز قرن سيزدهم، و نيز قبر آدم بن اسحاق و ابو جرير زکريا بن ادريس از صحابيان امامان اهل بيت که قبر اخيربا لوحي قديم به ثلث زيبا مشخص است زيارتگاه اهالي است
    ر.ک. مدرسی طباطبائي، حسین ،تربت پاکان (قم: چاپخانه مهر، شهريور1335) جلد دوم ص105.
    عبارت از سه برج بزرگ است که در باغ مشجري واقع و در دوره مغول ساخته شده است. سنگفرش و دروپنجره آنها، از ميان رفته ولي زينتهاي گچبري ظريف که دراطراف درگاههاي بيضي شکل انجام يافته هنوز به حالت خود باقي است.
    زيارت مقابر شيوخ ، به گردشها و سياحت خارج شهر ما خاتمه داد و چون ديگر در قم کاري نداشتيم تصميم گرفتيم که با اولين کاروان به طرف کاشان حرکت کنيم.
    حاکم شب نشيني مجللي به افتخار ما فراهم ساخت. در ميان باغي بوديم که به واسطه زيادتي چراغ مانند روز روشن بود. گله هاي غزال مأنوس هم در روشنائي در اطراف ما مي خراميدند. قفس بلبلي هم با پارچه سياه پوشيده و به شاخه درخت آويخته بود. به امر حاکم پيشخدمت پارچه را از روي قفس برداشت. بلبل بيدار شد و نظر بر روشنائي زياد تصور کرد که آفتاب طلوع کرده است و به نغمه سرائي پرداخت و مدتي ما را با نغمه هاي طرب انگيز خود سرگرم کرد، اما قدري بعد به اشتباه خود آگاه شد و يک دفعه سکوت اختيار کرد. بنابراين قفس ديگري را آوردند و در موقعي که اولي آخرين نغمه خود را تمام کرد، پرده از روي آن برگرفتند اين بلبل نيز تا مدتي با سرودن آهنگهاي دلپذير بر مسرت و شادماني حضارافزود.
    چون امشب مي بايستي نصف شب حرکت کنيم بنابراين با حکومت قم توديع به عمل آورده و پس از استراحت مختصري، منزل مهمان نواز حاکم را که چند روز با آرامش خاطر و خوشي در آن بسر برده بوديم ترك کرديم.
    در خاتمه گفتنی است که هشت سال بعد از اين سفر مادام ديالافوا به ايران، يعني در سال 1306 ه. ق ناصر الدين شاه براي سومين بار به فرنگستان سفرمي کند، هنگام اقامت و سياحت در پاريس، زماني که موزه لوور را مورد بازديد قرار داده در خاطرات روز جمعه 4 ذيحجه 1306 خود ضمن بازدید از موزه لوور چنین می نویسد:
    ". ....رسیدیم به موزه لوور ....داخل عمارت شدیم ،عمارت لوور و اسبابهای آنجا معروف است و همه کس می داند، مستغنی از تعریف است، امروز هم می خواستیم اسبابهای "دیولافوا" را ببینیم که از شهر سوس که شوشتر باشد بیرون آورده است، مادام دیوفولا آمد جلو ،اورا دیدم ،لباس مردانه پوشیده بود، همیشه لباس مردانه می پوشد، فارسی هم خوب حرف می زد،در این مدت که طهران بود یاد گرفته است، خود دیو لافوا طهران که بود لاغر و زرد و ضعیف بود، حالا که او را دیدم حال آمدهاست خوب شده است، خلاصه از یکی دو اطاق رد شده داخل اطاقی که اسبابهای دیولافوا بود شدیم،اگر چه اسباب زیاد ی نیا آورده است ولی این که آورده است خوبست
    صورت سربازهای دارا آورده ، سنگهای بزرگ که درآن وقت ستون عمارت دارا بوده و تمام را حجاری کرده بودند و شکل گاو داشت آورده بود و از این قبیل ، خیلی چیز های خوب همه را تماشا کردیم.......ر. ک. روز نامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکترمحمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، کتاب دوم ، تهران 1374ص197(چاپ دوم)



    ۱. برگرفته از سفرنامه مادام ديالافوا در زمان قاجاريه، ترجمه بهرام فره وشي (تهران: کتابفروشي خيام، ۱۳۶۱ )، چاپ دوم، تلخيص شده صص ۱۶۶-۱۸۹

    ۲. هشت سال بعد از اين سفر مادام ديالافوا به ايران، يعني در سال ۱۳۰۶ ه. ق ناصر الدين شاه براي سومين بار به فرنگستان سفر و در پاریس با مادام ملاقات می کند
    ۳. همان، مقدمه مترجم
    ۴. مقصود نويسنده مدرسه دار الفنون است (مترجم)
    ۵. گويا مقصود مأمونيه باشد زيرا که در خلاصه اين فصل نام آن را ذکر ميکند (مترجم)
    ۶. مزدقان
    ۷. مقبره شیخان: اين محل مدفن گروهي از محدثان و راويان قرون نخست و دانشمندان و فقيهان و شخصيتهاي روحاني دوره هاي بعد است که در آن ميان بقعه زکريا بن آدم ،صحابي جليل امام هشتم و ميرزاي قمي فقيه و دانشمند بزرگ آغاز قرن سيزدهم، و نيز قبر آدم بن اسحاق و ابو جرير زکريا بن ادريس از صحابيان امامان اهل بيت که قبر اخيربا لوحي قديم به ثلث زيبا مشخص است زيارتگاه اهالي است
    ر.ک. مدرسی طباطبائي، حسین ،تربت پاکان (قم: چاپخانه مهر، شهريور۱۳۳۵) جلد دوم ص۱۰۵.
    فاطمه قاضیها، سفرهای ناصرالدین شاه به قم، تهران، سازمان اسناد ملی ایران 1381صص232-248
    سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۶
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت